اُمّكلثوم به شمر - كه از افراد آن گروه بود - نزديك شد و به او گفت : درخواستى از تو دارم .
گفت : درخواستت چيست؟
گفت : هنگامى كه ما را به شهر در آوردى ، ما را از دروازهاى ببر كه تماشاگر كمترى دارد و به آنها بگو كه اين سرها را از ميان ما بيرون ببرند و دور كنند كه از كثرتِ نگاههايشان به ما ، در اين حال ، خوار شدهايم .
شمر ، از سرِ سركشى و ناسپاسى ، در پاسخ درخواست او فرمان داد كه سرها را بر سر نيزه و در وسط كاروان ، حركت دهند و به همان حال ، آنها را از ميان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راهپلّه مسجد جامع ، آن جا كه اسيران را نگاه مىدارند ، ايستادند .۱
۱۵۷۶.الفتوح : حرم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را آوردند تا از دروازهاى به نام «توما» وارد دمشق كردند و سپس آنها را آوردند تا بر راهپلّه درِ مسجد ، آن جا كه اسيران را نگاه مىدارند ، ايستادند .۲
۷ / ۴
گفتگوى امام زين العابدين عليه السلام و پيرمرد شامى
۱۵۷۷.الملهوف :پيرمردى آمد و به زنان و خاندان حسين عليه السلام كه در آن جا بودند ، نزديك شد و گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را كشت و هلاكتان كرد و كشور را از [شرّ ]مردان شما ، آسوده نمود و شما را در اختيار امير مؤمنان نهاد !
امام زين العابدين عليه السلام به او فرمود : «اى پيرمرد ! آيا قرآن خواندهاى ؟» .
گفت : آرى .
فرمود : «آيا آيه : (بگو : بر آن (رسالت) ، اجرى ، جز مهروَرزى با نزديكانم از شما نمىطلبم)۳ را
1.سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت اُمُّ كُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ - وكانَ مِن جُملَتِهِم - فَقالَت : لي إلَيكَ حاجَةٌ . فَقالَ : وما حاجَتُكِ ؟
قالَت : إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا في دَربٍ قَليلِ النَّظّارَةِ ، وتَقَدَّم إلَيهِم أن يُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَينِ المَحامِلِ ويُنَحّونا عَنها ، فَقَد خُزينا مِن كَثرَةِ النَّظَرِ إلَينا ونَحنُ في هذِهِ الحالِ .
فَأَمَرَ في جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ في أوساطِ المَحامِلِ - بَغياً مِنهُ وكُفراً - وسَلَكَ بِهِم بَينَ النَّظّارَةِ عَلى تِلكَ الصِّفَةِ ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ (الملهوف : ص ۲۱۰ ، مثير الأحزان : ص ۹۷) .
2.واُتِيَ بِحَرَمِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله حَتّى اُدخِلوا مَدينَةَ دِمَشقَ مِن بابٍ يُقالُ لَهُ : بابُ توماءَ ، ثُمَّ اُتِيَ بِهِم حَتّى وَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجدِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ (الفتوح : ج ۵ ص ۱۲۹ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۶۱) .
3.شورا : آيه ۲۳ .