سفيان بن يزيد بن مُغَفّل ، بيرون آمد تا از ابن عفيف ، دفاع كند كه با او دستگيرش كردند . ابن عفيف ، كشته و در جاى خاكروبه ، به دار آويخته شد .
جُندَب بن عبد اللَّه را آوردند . ابن زياد به او گفت : به خدا سوگند ، با ريختن خونت به خدا تقرّب مىجويم .
جُندَب گفت : تو با ريختن خون من ، تنها از خدا دور مىشوى .۱
۱۵۳۹.الفتوح : ابن زياد ، از منبر بالا رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و در ميان سخنش گفت : ستايش ، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و امير مؤمنان و پيروانش را يارى داد و دروغگو پسر دروغگو را كُشت !
او ديگر چيزى بر اين سخن نيفزود و توقّف كرد . عبد اللَّه بن عفيف اَزْدى - كه خدا ، رحمتش كند - برخاست . او - كه از برگزيدگان شيعه و برترينِ آنها بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل و چشم ديگرش را در پيكار صِفّين از دست داده بود و از مسجد اعظمِ كوفه جدا