219
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام2

و كشتگان از خاندانش نهاد .
آن گاه ، سر به آسمان بلند كرد و گفت : «خدايا ! همه آنها را به شمار آور و يك تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را ميامرز ! اى عموزادگان ! شكيبايى كنيد . اى خاندان من ! شكيبا باشيد كه ديگر پس از امروز ، هيچ خوارى‏اى نخواهيد ديد !» .۱

۱۰۷۰.المِحَن - به نقل از ابو معشر ، از يكى از استادانش - : مردى كوفى ، عبد اللَّه بن حسن بن على را بر روى اسب ديد - و عبد اللَّه ، از زيباترين آفريدگانِ خدا بود - . آن كوفى گفت : حتماً اين جوان را مى‏كُشَم . مردى به او گفت : واى بر تو ! از اين ، چه مى‏خواهى ؟ او را وا گذار .
امّا او نپذيرفت و به او حمله بُرد و او را زد و كُشت .
هنگامى كه ضربه [ ى شمشير ] به او اصابت كرد ، گفت : اى عمو جان !
حسين عليه السلام به او پاسخ داد و فرمود : «جانم! اى صدايى كه ياور آن ، كم و دشمن آن، فراوان است» . همچنين حسين عليه السلام ، به قاتلش حمله كرد و او را زد و دستش را قطع كرد و با ضربه‏اى

1.خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللَّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ - وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ - فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى‏ غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى‏ عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى‏ أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى‏ خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ: إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ‏ سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى‏ وَالمُؤتَمَنْ‏هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْ‏ بَينَ اُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ‏ وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ - عَلى‏ صِغَرِ سِنِّهِ - خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلاً. قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما - ما أنسى‏ أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى‏ - فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ : وَاللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللَّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللَّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللَّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى‏ حَتّى‏ ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى‏ عَنهُ، فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ . وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى‏ رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ، وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللَّهِ عَلى‏ عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ ، فَكَأَنّي‏أنظُرُ إلى‏ رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى‏ صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى‏ ألقاهُ مَعَ القَتلى‏ مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللَّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۲۷؛ بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۳۴) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام2
218

اجازه دادن ، خوددارى كرد . جوان ، پيوسته دست و پاى حسين عليه السلام را مى‏بوسيد و از او اجازه مى‏خواست تا به او اجازه داد . او به ميدان آمد و در حالى كه اشك‏هايش بر گونه‏هايش روان بود ، چنين مى‏خواند :

اگر مرا نمى‏شناسيد ، من شاخه حسنم‏نواده پيامبرِ برگزيده و امين .
اين ، حسين است ، به سان اسيرى در بنددر ميان مردمى كه خدا كُند از آب باران دريغ داشته شوند !
سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه مى‏مانْد . جنگيد و با وجود كمىِ سنّش ، ۳۵ مرد را كُشت .
حُمَيد بن مسلم ، گفته است : من در لشكر ابن سعد بودم و به آن جوان ، مى‏نگريستم . او پيراهنى و بالاپوش و كفش‏هايى داشت كه بندِ يك لنگه‏اش پاره بود ، و از ياد نبرده‏ام كه لنگه چپ آن بود .
عمرو بن سعد اَزْدى گفت : به خدا سوگند ، بر او حمله مى‏برم !
به او گفتم : سبحان اللَّه ! و از آن ، چه مى‏خواهى ؟ ! كشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته‏اند ، براى تو بس است .
گفت : به خدا سوگند ، به او حمله خواهم بُرد !
آن گاه ، بر او حمله بُرد ، و باز نگشت تا با شمشير ، بر سرش زد و آن جوان ، به صورت [ بر زمين ]افتاد و فرياد برآورد : اى عمو جان !
حسين عليه السلام ، مانند باز شكارى ، نگاهى به او انداخت و خود را به صفوف دشمن‏زد و مانند شيرى خشمگين ، حمله كرد و عمرو را با شمشير زد . او دستش را جلوى آن گرفت و از آرنج ، قطع شد . فريادى كشيد و از امام عليه السلام ، كناره گرفت . سواران كوفه ، براى نجات وى ، يورش آوردند ؛ امّا او در جلوى سينه اسب‏ها قرار گرفت و اسب‏ها ، او را لگدمال كردند تا مُرد .
غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسين عليه السلام بر بالاى سرِ جوان ، ايستاده بود و او ، پاهايش را از شدّت درد ، به زمين مى‏كشيد . حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، بر عمويت گران مى‏آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و كمكى نتواند به تو بكند يا كمكت كند ، امّا به تو سودى نبخشد . از رحمت خدا دور باشند كسانى كه تو را كُشتند ! واى بر كُشنده تو !». سپس او را بُرد ، و گويى مى‏بينم كه پاهاى آن جوان ، بر زمين كشيده مى‏شود و حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود ، نهاده است . با خود گفتم : با او چه مى‏كند ؟ او را آورد و كنار شهيدان

  • نام منبع :
    شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام2
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدى رى‏شهرى، با همکارى: سیّد محمود طباطبایى نژاد و سیّد روح اللّٰه سیّدطبایى
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 119247
صفحه از 992
پرینت  ارسال به