و كشتگان از خاندانش نهاد .
آن گاه ، سر به آسمان بلند كرد و گفت : «خدايا ! همه آنها را به شمار آور و يك تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را ميامرز ! اى عموزادگان ! شكيبايى كنيد . اى خاندان من ! شكيبا باشيد كه ديگر پس از امروز ، هيچ خوارىاى نخواهيد ديد !» .۱
۱۰۷۰.المِحَن - به نقل از ابو معشر ، از يكى از استادانش - : مردى كوفى ، عبد اللَّه بن حسن بن على را بر روى اسب ديد - و عبد اللَّه ، از زيباترين آفريدگانِ خدا بود - . آن كوفى گفت : حتماً اين جوان را مىكُشَم . مردى به او گفت : واى بر تو ! از اين ، چه مىخواهى ؟ او را وا گذار .
امّا او نپذيرفت و به او حمله بُرد و او را زد و كُشت .
هنگامى كه ضربه [ ى شمشير ] به او اصابت كرد ، گفت : اى عمو جان !
حسين عليه السلام به او پاسخ داد و فرمود : «جانم! اى صدايى كه ياور آن ، كم و دشمن آن، فراوان است» . همچنين حسين عليه السلام ، به قاتلش حمله كرد و او را زد و دستش را قطع كرد و با ضربهاى