239
دانشنامه قرآن و حديث 12

۱۱۸.التوحيدـ به نقل از حسن بن محمّد نوفلى ـ :سليمان مَروَزى، متكلّم خراسان، نزد مأمون آمد. مأمون، او را گرامى داشت و به او صله داد و سپس به او گفت: همانا پسر عموى من على بن موسى (امام رضا عليه السلام ) از حجاز نزد من آمده است و او كلام و متكلّمان را دوست دارد. بد نيست كه روز ترويه براى مناظره با او، نزد ما بيايى.
سليمان گفت: اى امير مؤمنان! من نمى پسندم كه در مجلس تو در بين گروهى از بنى هاشم، از مانند او پرسشى كنم تا وقتى با من به مناظره پرداخت، نزد جمعيّت، تحقير شود. سختگيرى بر او روا نيست.
مأمون گفت: من به خاطر شناختم از توانايى تو، به تو روى آورده ام و قصدم، جز اين نيست كه او را فقط با يك برهان قاطع، محكوم نمايى.
سليمان گفت: بسيار خوب ، اى امير مؤمنان! من و او را در يك جا جمع كن و مرا با او بگذار و خود شاهد باش.
مأمون به امام رضا عليه السلام پيغام فرستاد و گفت: مردى از اهل مرو نزد ما آمده است و او نفر اوّلِ متكلّمان خراسان است. اگر زحمتى نيست ، شما نيز تشريف بياوريد.
امام عليه السلام براى وضو گرفتن برخاست و به ما فرمود: «شما جلوتر از من برويد».
ما ، در حالى كه عمران صابى نيز همراهمان بود، پشت در رسيديم. ياسر و خالد، دستم را گرفتند و مرا به نزد مأمون بردند. وقتى سلام كردم، گفت: برادرم ابو الحسن (امام رضا عليه السلام ) ـ كه خداوند، نگهدارش باد ـ كجاست؟
گفتم: گذاشتيم تا لباسش را بپوشد و به ما فرمود كه پيش تر بياييم. سپس گفتم: اى امير مؤمنان! وابسته تو، عمران، همراه من آمده و پشت در است.
گفت: عمران كيست؟
گفتم: همان صابى اى كه به دست تو اسلام آورده است.
گفت: داخل بيايد.
وقتى [عمران] وارد شد، مأمون به او خوشامد گفت و سپس به او گفت: اى عمران! نمُردى تا اين كه جزو بنى هاشم شدى!
عمران گفت: اى امير مؤمنان! ستايش، خدايى را كه مرا به سبب شما شرافت بخشيد.
مأمون بدو گفت: اى عمران! اين سليمان مَروَزى، متكلّم خراسان است.
عمران گفت: اى امير مؤمنان! او مدعى است كه نفر اوّل خراسان در علم كلام است، و بَدا را انكار مى كند.
[مأمون] گفت: پس چرا با او مناظره نمى كنى؟
عمران گفت: اين، به خواست اوست.
در اين هنگام، امام رضا عليه السلام وارد شد و فرمود: «در باره چه چيزى سخن مى گوييد؟».
عمران گفت: اى فرزند پيامبر خدا! اين، سليمان مَروَزى است.
سليمان [به عمران] گفت: آيا سخن ابو الحسن را در باره بَدا مى پذيرى؟
عمران گفت: سخن ابو الحسن در باره بَدا را مى پذيرم، به اين شرط كه برهانى در اين باره برايم بياورد كه بتوانم با آن، در برابر متفكّران همانند خودم استدلال نمايم.
مأمون گفت: اى ابو الحسن! در باره آنچه اينان مشاجره دارند، چه مى گويى؟
فرمود: «اى سليمان! از چه رو بَدا را انكار مى كنى، در حالى كه خداوند عز و جل مى فرمايد: «آيا انسان، آگاهى ندارد كه ما او را پيش تر [از آن كه باشد، ]آفريديم و حال آن كه چيزى نبوده است» و مى فرمايد: «و اوست آن كس كه آفرينش را آغاز مى كند و باز آن را تجديد مى نمايد» و مى فرمايد: «او پديد آورنده آسمان ها و زمين است» و مى فرمايد: «در آفرينش، هر چه بخواهد، مى افزايد» و مى فرمايد: «و آفرينش انسان را از گِل، آغاز كرد» و مى فرمايد: «و عدّه اى ديگر، وابسته به فرمان خدايند: يا آنان را عذاب مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد» و مى فرمايد: «هيچ سال خورده اى، عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آن كه در كتابى [مندرج ]است» ».
سليمان گفت: آيا در اين باره، روايتى از پدرانت دارى؟
فرمود: «بله. از ابو عبد اللّه (امام صادق عليه السلام ) روايت است كه فرمود: براى خداوند عز و جل دو گونه دانش است: دانشى اندوخته و پنهان كه جز او كسى آن را نمى داند و بَدا در آن است، و دانشى كه آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است و دانشمندانِ از اهل بيتِ پيامبرش آن را مى دانند ».
سليمان گفت: دوست دارم اين مطلب را براى من از كتاب خداوند عز و جل بياورى.
[امام رضا عليه السلام ] فرمود: «سخن خداوند عز و جل خطاب به پيامبرش صلى الله عليه و آله چنين است: «پس، از آنان روى بگردان، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» و خدا نابودى آنان را اراده كرد. سپس براى خدا بَدا حاصل شد و فرمود: «و يادآورى كن، كه يادآورى، مؤمنان را سود مى بخشد» ».
سليمان گفت: فدايت شوم ! بيشتر بفرماييد .
[امام] رضا عليه السلام فرمود: «همانا پدرم از پدرانش به من خبر داد كه پيامبر خدا فرمود: خداوند عز و جل به پيامبرى از پيامبرانش وحى فرمود: به فلان پادشاه، خبر بده كه: جان او را تا فلان وقت مى گيرم.
آن پيامبر، نزد او رفت و پادشاه در حالى كه بر تخت خود بود، به درگاه خداوند ، چندان دعا كرد كه از تخت افتاد. گفت: پروردگارا! به من مهلت ده تا كودكم بزرگ شود و كارهايم را انجام دهم .
خداوند عز و جل به آن پيامبر وحى فرمود كه: به نزد فلان پادشاه برو و به او اعلام كن كه من اَجَل او را به تأخير انداختم و پانزده سال بر عمرش افزودم.
آن پيامبر گفت: پروردگارا! تو مى دانى كه من هرگز دروغ نگفته ام [و اگر اين خبر را به پادشاه برسانم، نزد او دروغگو شمرده مى شوم]. خداوند عز و جل به او وحى فرمود: تو تنها، بنده اى مأمور هستى. پس، آن را به او اعلام كن و خداوند، از آنچه مى كند، پرسيده نمى شود».
سپس امام رضا عليه السلام به سليمان رو كرد و فرمود: «خيال مى كنم تو در اين باره ، شبيه يهود هستى».
گفت: از آن به خدا پناه مى برم! مگر يهود چه گفته اند؟
فرمود: «گفته اند: «دست خدا، بسته است» و منظورشان اين بوده كه خداوند از كار [خلقت] فراغت يافته است و چيز جديدى ايجاد نمى كند. پس خداوند عز و جلفرمود: «دستان خودشان بسته باد و به خاطر آنچه گفتند، از رحمت خدا به دور باشند» . و همانا شنيدم قومى از پدرم موسى بن جعفر عليهماالسلام درباره بَدا پرسيدند. فرمود: مردم، چه خبرى از بَدا را انكار مى كنند؟ اين كه خداوند، قومى را نگه مى دارد كه آنان را به امر [و تصميم] خويش موكول نموده است؟ ».
سليمان گفت: آيا به من خبر مى دهى كه آيه «ما آن را در شب قدر، نازل كرديم» ، در باره چه چيزْ نازل گشته است؟
[امام] رضا عليه السلام فرمود: «اى سليمان! در شب قدر، خداوند عز و جل آنچه را از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد (اعم از: زندگى و مرگ، خير و شر، يا روزى)، مقدّر مى نمايد. پس آنچه در اين شبْ مقدّر مى كند، جزو قضاى حتمى است».
سليمان گفت: فدايت شوم! اكنون فهميدم . باز هم بفرماييد .
[امام رضا عليه السلام ] فرمود: «اى سليمان! برخى از كارها، كارهايى هستند كه نزد خداى ـ تبارك و تعالى ـ نگه داشته شده اند . هر كدام را بخواهد، پيش مى اندازد و هر كدام را بخواهد، پس مى اندازد. اى سليمان! على عليه السلام پيوسته مى فرمود: دانش، دو گونه است: دانشى كه خداوند، آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است، آنچه او به فرشتگان و فرستادگانش آموخته، قطعا واقع خواهد شد و او خودش و فرشتگان و فرستادگانش را درغگو نمى نمايد؛ و دانشى كه نزد او پنهان است، كه آفريده اى را از آن آگاه نساخته است و هر كدام را بخواهد، پيش مى اندازد و هر كدام را بخواهد، پس مى اندازد و آنچه را بخواهد، محو مى كند و آنچه را بخواهد ، باقى مى دارد».
سليمان به مأمون گفت: اى امير مؤمنان! از امروز، ديگر بَدا را انكار نخواهم كرد و اگر خدا بخواهد ، آن را تكذيب نمى كنم.


دانشنامه قرآن و حديث 12
238

۱۱۸.التوحيد عن الحسن بن محمّد النّوفلي :قَدِمَ سُلَيمانُ المَروَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ عَلَى المَأمونِ ، فَأَكرَمَهُ ووَصَلَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ : إنَّ ابنَ عَمّي عَلِيَّ بنَ موسى قَدِمَ عَلَيَّ مِنَ الحِجازِ وهُوَ يُحِبُّ الكَلامَ وأصحابُهُ ، فَلا عَلَيكَ أن تَصيرَ إلَينا يَومَ التَّروِيَةِ لِمُناظَرَتِهِ .
فَقالَ سُلَيمانُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي أكرَهُ أن أسأَلَ مِثلَهُ في مَجلِسِكَ في جَماعَةٍ مِن بَني هاشِمٍ ، فَيَنتَقِصَ عِندَ القَومِ إذا كَلَّمَني ، ولا يَجوزُ الاِستِقصاءُ عَلَيهِ .
قالَ المَأمونُ : إنَّما وَجَّهتُ إلَيكَ لِمَعرِفَتي بِقُوَّتِكَ ، ولَيسَ مُرادي إلّا أن تَقطَعَهُ عَن حُجَّةٍ واحِدَةٍ فَقَط .
فَقالَ سُلَيمانُ : حَسبُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، اجمَع بَيني وبَينَهُ وخَلِّني وإيّاهُ وألزِم . فَوَجَّهَ المَأمونُ إلَى الرِّضا عليه السلام فَقالَ : إنَّهُ قَدِمَ عَلَينا رَجُلٌ مِن أهلِ مَروَ ، وهُوَ واحِدُ خُراسانَ مِن أصحابِ الكَلامِ ، فَإِن خَفَّ عَلَيكَ أن تَتَجَشَّمَ المَصيرَ إلَينا فَعَلتَ .
فَنَهَضَ عليه السلام لِلوُضوءِ وقالَ لَنا : تَقَدَّموني ـ وعِمرانُ الصّابِئُ مَعَنا ـ فَصِرنا إلَى البابِ ، فَأَخَذَ ياسِرٌ وخالِدٌ بِيَدي فَأَدخَلاني عَلَى المَأمونِ ، فَلَمّا سَلَّمتُ ، قالَ : أينَ أخي أبُو الحَسَنِ أبقاهُ اللّهُ ؟ قُلتُ : خَلَّفتُهُ يَلبَسُ ثِيابَهُ وأمَرَنا أن نَتَقَدَّمَ ، ثُمَّ قُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنَّ عِمرانَ مَولاكَ مَعي وهُوَ بِالبابِ ، فَقالَ : مَن عِمرانُ ؟ قُلتُ : الصّابِئُ الَّذي أسلَمَ عَلى يَدَيكَ ، قالَ : فَليَدخُل ، فَدَخَلَ فَرَحَّبَ بِهِ المَأمونُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يا عِمرانُ ، لَم تَمُت حَتّى صِرتَ مِن بَني هاشِمٍ ؟ قالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي شَرَّفَني بِكُم يا أميرَ المُؤمِنينَ .
فَقالَ لَهُ المَأمونُ : يا عِمرانُ ، هذا سُلَيمانُ المَروَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ ، قالَ عِمرانُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنَّهُ يَزعُمُ أنَّهُ واحِدُ خُراسانَ فِي النَّظَرِ ويُنكِرُ البَداءَ ! قالَ : فَلِمَ لا تُناظِرُهُ ؟ قالَ عِمرانُ : ذلِكَ إلَيهِ ، فَدَخَلَ الرِّضا عليه السلام فَقالَ : في أيِّ شَيءٍ كُنتُم ؟ قالَ عِمرانُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، هذا سُلَيمانُ المَروَزِيُّ ، فَقالَ سُلَيمانُ : أتَرضى بِأَبِي الحَسَنِ وبِقَولِهِ فيهِ ؟ قالَ عِمرانُ : قَد رَضيتُ بِقَولِ أبِي الحَسَنِ فِي البَداءِ ، عَلى أن يَأتِيَني فيهِ بِحُجَّةٍ أحتَجُّ بِها عَلى نُظَرائي مِن أهلِ النَّظَرِ .
قالَ المَأمونُ : يا أبَا الحَسَنِ ما تَقولُ فيما تَشاجَرا فيهِ ؟ قالَ : وما أنكَرتَ مِنَ البَداءِ يا سُلَيمانُ ، وَاللّهُ عز و جل يَقولُ : «أَوَ لَا يَذْكُرُ الْاءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئا» ۱ ويَقولُ عز و جل : «وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» ۲ ويَقولُ : «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» ۳ ويَقولُ عز و جل : «يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ» ۴ ويَقولُ : «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْاءِنسَانِ مِن طِينٍ» ۵ ويَقولُ عز و جل : «وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» ۶ ويَقولُ عز و جل : «مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِى كِتَابٍ» ۷ .
قالَ سُلَيمانُ : هَل رَوَيتَ فيهِ شَيئا عَن آبائِكَ ؟ قالَ : نَعَم ، رَوَيتُ عَن أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام أنَّهُ قالَ : إنّ للّهِِ عز و جل عِلمَينِ : عِلما مَخزونا مَكنونا لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَالعُلَماءُ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّهِ يَعلَمونَهُ . قالَ سُلَيمانُ : اُحِبُّ أن تَنزِعَهُ لي مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل ، قالَ عليه السلام : قَولُ اللّهِ عز و جل لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» ۸ أرادَ هَلاكَهُم ثُمَّ بَدا للّهِِ فَقالَ : «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» . ۹
قالَ سُلَيمانُ : زِدني جُعِلتُ فِداكَ ، قالَ الرِّضا عليه السلام : لَقَد أخبَرَني أبي عَن آبائِهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : إنَّ اللّهَ عز و جل أوحى إلى نَبِيٍّ مِن أنبِيائِهِ أن أخبِر فُلانَ المَلِكَ أنّي مُتَوَفّيهِ إلى كَذا وكَذا ، فَأَتاهُ ذلِكَ النَّبِيُّ فَأَخبَرَهُ ، فَدَعَا اللّهُ المَلِكَ وهُوَ عَلى سَريرِهِ حَتّى سَقَطَ مِنَ السَّريرِ ، فَقالَ : يا رَبِّ ، أجِّلني حَتّى يَشِبَّ طِفلي وأقضِيَ أمري ، فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلى ذلِكَ النَّبِيِّ أنِ ائتِ فُلانَ المَلِكَ فَأَعلِمهُ أنّي قَد أنسَيتُ في أجَلِهِ ، وزِدتُ في عُمُرِهِ خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً ، فَقالَ ذلِكَ النَّبِيُّ : يا رَبِّ ، إنَّكَ لَتَعلَمُ أنّي لَم أكذِب قَطُّ ، فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ : إنَّما أنتَ عَبدٌ مَأمورٌ فَأَبلِغهُ ذلِكَ ، وَاللّهُ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ .
ثُمَّ التَفَتَ إلى سُلَيمانَ فَقالَ : أحسَبُكَ ضاهَيتَ اليَهودَ في هذَا البابِ ، قالَ : أعوذُ بِاللّهِ مِن ذلِكَ ، وما قالَتِ اليَهودُ ؟ قالَ : قالَت : «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» يَعنونَ أنَّ اللّهَ قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ ، فَلَيسَ يُحدِثُ شَيئا ، فَقالَ اللّهُ عز و جل : «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» ۱۰ ، ولَقَد سَمِعتُ قَوما سَأَلوا أبي موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام عَنِ البَداءِ فَقالَ : وما يُنكِرُ النّاسُ مِنَ البَداءِ وأن يَقِفَ اللّهُ قَوما يُرجيهِم لِأَمرِهِ ؟
قالَ سُلَيمانُ : ألا تُخبِرُني عَن «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ۱۱ ، في أيِّ شَيءٍ اُنزِلَت ؟ قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، لَيلَةُ القَدرِ يُقَدِّرُ اللّهُ عز و جل فيها ما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ ، مِن حَياةٍ أو مَوتٍ أو خَيرٍ أو شَرٍّ أو رِزقٍ ، فَما قَدَّرَهُ مِن تِلكَ اللَّيلَةِ فَهُوَ مِنَ المَحتومِ .
قالَ سُلَيمانُ : الآنَ قَد فَهِمتُ جُعِلتُ فِداكَ ، فَزِدني .
قالَ عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، إنَّ مِنَ الاُمورِ اُمورا مَوقوفَةً عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى ، يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ .
يا سُلَيمانُ ، إنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ يَقولُ : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللّهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ يَكونُ ولا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ، ولا مَلائِكَتَهُ ، ولا رُسُلَهُ ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ ۱۲ ، يُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ما يَشاءُ ، ويُثبِتُ ما يَشاءُ .
قالَ سُلَيمانُ لِلمَأمونِ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لا اُنكِرُ بَعدَ يَومي هذَا البَداءَ ، ولا اُكَذِّبُ بِهِ إن شاءَ اللّهُ . ۱۳

1.مريم : ۶۷ .

2.الروم : ۲۷ .

3.البقرة : ۱۱۷ ، والأنعام : ۱۰۱ .

4.فاطر : ۱ .

5.السجدة : ۷ .

6.التوبة : ۱۰۶ .

7.فاطر : ۱۱ .

8.الذاريات : ۵۴ .

9.الذاريات : ۵۵ .

10.المائدة : ۶۴ .

11.القدر : ۱ .

12.في بعض النسخ : «لم يطلع عليه أحد من خلقه» .

13.التوحيد : ص ۴۴۱ ح ۱ ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۷۹ ح ۱ ، الاحتجاج : ج ۲ ص ۳۶۵ ح ۲۸۴ ، بحار الأنوار : ج ۱۰ ص ۳۲۹ ح ۲ .

  • نام منبع :
    دانشنامه قرآن و حديث 12
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری: جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    22
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 116026
صفحه از 587
پرینت  ارسال به