۱۲۱.تاريخ اليعقوبى :مردم همه بيعت كردند، بجز سه نفر از قريش : مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه كه زبان آنان بود . او گفت : اى مرد ! تو از همه ما كُشته اى : پدر مرا در روز بدر، كَت بسته گردن زدى ، پدر سعيد را هم ـ كه از نور قريش بود ـ در بدر كشتى ، و به پدر مروان دشنام دادى و از عثمان، هنگامى كه او را به خود ملحق كرد، بد گفتى... . پس با تو بيعت مى كنيم به اين شرط كه آنچه را به دست آورده ايم، از ما نگيرى ، و كارى به دارايى هاى ما نداشته باشى ، و قاتلان عثمان را بكشى .
على عليه السلام در خشم شد و فرمود : «امّا اين كه گفتى من از شما كشته ام، [نه ؛ بلكه ]اين حق است كه از شما كشته است ، و امّا اين كه آنچه را به دست آورده ايد، از شما ناديده بگيرم ، مرا نرسد كه حقّ خدا را ناديده بگيرم ، و امّا اين كه كارى به دارايى هاى شما نداشته باشم ، آنچه مال خدا و مسلمانان باشد، عدالت، دامنتان را خواهد گرفت ، و امّا اين كه قاتلان عثمان را بكشم ، اگر امروز كشتن آنها بر من واجب باشد، فردا هم نبرد با آنان بر من واجب خواهد بود ؛ ليكن به نفع شماست (/ وظيفه من در قبال شماست) كه شما را بر كتاب خدا و سنّت پيامبرش وا دارم؛ زيرا كسى كه حق بر او تنگ آيد، باطل بر او تنگ تر خواهد آمد . در غير اين صورت ، از پى كار خويش برويد» .
مروان گفت : نه ، با تو بيعت مى كنيم و در كنارت مى مانيم ، تا تو و ما ببينيم چه مى شود .
۱۲۲.امام صادق عليه السلام :مردى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! من آمده ام كه با تو بر اسلام بيعت كنم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «با تو بيعت مى كنم به اين [شرط] كه پدرت را بكشى» .
مرد دستش را پس كشيد و رفت . سپس بر گشت و گفت : اى پيامبر خدا ! من آمده ام كه بر اسلام با تو بيعت كنم .
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «به اين [شرط] كه پدرت را بكشى» .
مرد گفت : باشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «به خدا سوگند كه ما شما را به كشتن پدرانتان فرمان نمى دهيم ؛ امّا اكنون دانستم كه تو حقيقتاً ايمان دارى ، و هرگز كسى را جز خدا مورد اعتماد قرار نمى دهى . از دستورهاى پدرانتان اطاعت كنيد؛ امّا اگر به معصيت خدا فرمان دادند، از آنان فرمان نبريد» .