۱۵.الكامل فى التاريخ :چون اسلام در ميان انصار انتشار يافت ، گروهى از آنان با هم قرار گذاشتند تا مخفيانه به طورى كه كسى متوجّه نشود ، به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله روند . پس در موسم حج در ماه ذى حجّه ، با كافران قوم خويش، ره سپار مكّه شدند و با پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات كردند و قرار گذاشتند كه در ميانه ايّام تشريق ، در عقبه جمع شوند .
شب كه شد ، با سپرى شدن دو سوم آن ، مخفيانه و دزدكى خارج شدند و همگى در عقبه گرد آمدند . آنها هفتاد مرد و دو زن بودند : يكى امّ عماره نُسَيبه دختر كعب و ديگرى اسماء مادر عمرو بن عدى از بنى سلمه .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با عمويش عبّاس بن عبد المطّلب نزد ايشان آمد . عبّاس در آن زمان، هنوز كافر بود؛ امّا دوست داشت براى برادرزاده اش پيمان بگيرد . از اين رو ، او نخستين كسى بود كه زبان به سخن گشود و گفت : اى گروه خزرج! (عرب ها خزرج و اوس را روى هم خزرج مى گفتند) چنان كه مى دانيد، محمّد در ميان ما از عزّت و حمايت برخوردار است؛ امّا او خود اصرار دارد كه به شما بپيوندد . پس اگر فكر مى كنيد كه در دعوت خود از او وفادار خواهيد بود و حمايتش خواهيد كرد، اينك شما و او ؛ ليكن اگر فكر مى كنيد كه رهايش خواهيد كرد ، از همين حالا رهايش كنيد؛ چرا كه او در عزّت و حمايت است .
انصار گفتند : آنچه را تو گفتى، شنيديم . اينك تو خود ـ اى پيامبر خدا ـ سخن بگو و هر پيمانى كه دوست دارى، براى خودت و پروردگارت بگير .
پيامبر صلى الله عليه و آله زبان به سخن گشود و قرآن خواند و به اسلام ترغيب كرد و سپس فرمود : «از من، همانند زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد» .
براء بن معرور، دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت و گفت : سوگند به آن خدايى كه تو را به حق بر انگيخت، از تو همانند كسان خويش حمايت مى كنيم . پس با ما بيعت كن ـ اى پيامبر خدا ـ كه به خدا سوگند، ما مرد جنگيم .
ابو هيثم بن تيّهان، سخن براء را بريد و گفت : اى پيامبر خدا ! ميان ما و مردم ـ يعنى يهود ـ رشته هاى پيوندى است و ما آنها را قطع خواهيم كرد . آيا چنانچه خداوند عز و جل تو را پيروز گردانيد ، ممكن است نزد قومت باز گردى و ما را به حال خود، رها كنى ؟
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تبسّمى كرد و فرمود : «نه ! خون شما، خون من است و ويرانى شما، ويرانى من است . ۱ شما از من هستيد و من از شمايم . با هر كه شما در صلح باشيد، من در صلحم و با هر كه شما بجنگيد، من نيز مى جنگم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «از ميان خود، دوازده نقيب برگزينيد تا نماينده قوم خويش باشند» .
آنان نهُنفر از خزرج و سه نفر از اوس انتخاب كردند .
عبّاس بن عبادة بن نضله انصارى به آنان گفت : اى گروه خزرج ! آيا مى دانيد با اين مرد بر سر چه بيعت مى كنيد ؟ بر سر جنگيدن با سفيد و سياه، با او بيعت مى كنيد . اگر مى دانيد كه وقتى اموالتان بر باد مى رود و بزرگانتان كشته مى شوند، او را وا مى گذاريد ، از هم اكنون رهايش كنيد؛ زيرا ـ به خدا سوگند ـ آن كار شما، خوارى و زبونى دنيا و آخرت است ؛ ولى اگر فكر مى كنيد كه به او وفادار خواهيد ماند ، او را ببريد كه ـ به خدا سوگند ـ خير دنيا و آخرت، در اين است .
آن عدّه گفتند : او را مى بريم، اگر چه اموال بر باد روند و بزرگان، كشته شوند ؛ امّا ـ اى پيامبر خدا ـ در برابر اين [وفادارى و حمايت از تو] چه به ما خواهد رسيد ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بهشت» .
گفتند : دستت را بگشاى . و با او بيعت كردند... . شروط بيعت در اين عقبه با عقبه نخست، فرق مى كرد . بيعت نخست ، بر سانِ بيعت زنان بود و اين بيعت، بر جنگيدن با سفيد و سياه .