۹.الكافى :خيرانى ۱ به نقل از پدرش گفت كه وى به نگهبانى از درِ خانه ابو جعفر (امام جواد عليه السلام ) گماشته شده بود ، و احمد بن محمّد بن عيسى[ اشعرى ] ۲ هر شب هنگام سحر مى آمد تا از بيمارى ابو جعفر عليه السلام خبر بگيرد . شخصى به عنوان پيك ، ميان ابو جعفر عليه السلام و پدرم رفت و آمد مى كرد . هر گاه او مى آمد، احمد مى رفت و پدرم با آن پيك خلوت مى كرد . شبى [آن پيك ]بيرون آمد و احمد از جا بر خاست و پدرم با پيك خلوت كرد . احمد، گشتى زد و در جايى ايستاد كه صحبت آنها را بشنود . پيك به پدرم گفت : سَرورت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : «من در مى گذرم و كار [امامت] به پسرم على مى رسد . او هم پس از من بر گردن شما همان حقّى را دارد كه من پس از پدرم بر شما داشتم» .
پيك رفت و احمد به جاى خود باز گشت و به پدرم گفت : او به تو چه گفت ؟
پدرم گفت : خير بود .
گفت : خودم شنيدم چه گفت .
پدرم گفت: پس چرا پنهانش مى كنى ؟ و آنچه را شنيده بود، بازگو كرد .
پدرم به او گفت : خداوند، اين كارى را كه كردى، بر تو حرام كرده است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد : «تجسّس نكنيد» . حال [كه شنيده اى،] اين شاهد بودن را داشته باش ؛ شايد روزى به آن احتياج پيدا كنيم ، و مبادا تا زمانى كه وقتش برسد، آن را آشكار سازى .
صبح كه شد ، پدرم آن پيغام را در ده نسخه نوشت و آنها را مهر كرد و به ده نفر از بزرگان گروه [شيعه] داد و گفت : اگر من پيش از آن كه اين را از شما مطالبه كنم، مُردم ، آن را باز كنيد و به آنچه در آن است، عمل كنيد .
چون ابو جعفر (امام جواد) عليه السلام در گذشت، پدرم گفت كه هنوز از منزلش خارج نشده بود كه حدود چهارصد نفر به امامت او (امام هادى عليه السلام ) يقين حاصل كرده بودند . سران شيعه نزد محمّد بن فرج، گرد آمده بودند و در اين باره (امامِ جانشين) گفتگو مى كردند . محمّد بن فرج به پدرم نوشت كه سران شيعه نزد او جمع شده اند و اگر از بيم شهرت نبود، خودش با آن عدّه نزد او مى آمد و از او (پدرم) خواهش كرد كه به منزل وى برود . پدرم سوار شد و نزد او رفت . ديد كه جمعيت نزد او گرد آمده اند . آنها به پدرم گفتند : در باره اين موضوع، چه مى گويى ؟
پدرم به كسانى كه آن نوشته ها در اختيارشان بود ، گفت : نوشته ها را بياوريد . آوردند . پدرم به آنها گفت : اين، چيزى است كه به آن ، امر شده ام .
برخى از آنان گفتند : خوب بود كه در اين باره شاهد ديگرى هم مى داشتى .
پدرم به آنها گفت : اين را هم خداى عز و جل به شما داده است . اين ابو جعفر اشعرى برايم به شنيدن اين پيغام ، گواهى مى دهد . و از او خواست كه به آنچه ديده است، گواهى دهد . احمد، انكار كرد كه در اين باره چيزى شنيده است . پدرم او را به مباهله فرا خواند . چون بر او محقّق شد ، گفت : من اين پيغام را شنيدم . و اين ، افتخارى ۳ بود كه دوست مى داشتم نصيب مردى از عرب شود، نه مردى غير عرب . پس آن عدّه همگى به حق ، معترف شدند .
1.. خيرانى و پدرش، غير عرب بوده اند.
2.. ابو جعفر اشعرى ، شيخ و معتمد و فقيه قُميان بوده است (نقل از : شرح اُصول الكافى و بحار الأنوار).
3.افتخار دريافت پيغام امام عليه السلام . م .