173
دانشنامه قرآن و حديث 16

۱ / ۴

ماجراى مباهله به روايت سيّد ابن طاووس

۷.الإقبالـ در بيان اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادگانش را به نزد نصاراى نجران گسيل داشت و نيز بيان مناظره بزرگان نجرانيان با يكديگر و سرانجام ، آشكار شدن حقّانيت پيامبر صلى الله عليه و آله در آنچه آنان را بِدان فرا خواند ـ :اين ماجرا را با اسانيد صحيح و احاديث صريح از كتاب المباهلةى ابو المفضّل محمّد بن [عبد اللّه بن محمّد بن عبد ]المطّلب شيبانى رحمه اللهو از اصل كتاب عمل ذى الحجّةى حسن بن اسماعيل بن اَشناس ، با طُرق روشن از افرادى خوش نيّت ، روايت كرده ايم كه نيازى به بردن نام آنها نيست ؛ زيرا غرض، نقل سخن آنهاست .
گفته اند : چون پيامبر صلى الله عليه و آله مكّه را فتح كرد و عرب ها فرمان بُردار او شدند و فرستادگان و دعوتگرانش را به سوى ملّت ها روانه ساخت و به دو پادشاه (كسرا و قيصر) نامه نوشت و از آنها خواست اسلام آورند و در صورت اسلام نياوردن، يا به جِزيه و فرمان بردارى تن دهند و يا خود را براى جنگى بى امان آماده نمايند ، نصاراى نجران و همگنان آنان ، از بنى عبد المَدان و همه بنى حارث بن كعب و توده مردمى كه به آنان پناه برده و در ميان آنان ساكن گشته بودند ـ از هر فرقه نصرانى چون: اروسيان و سالوسيان ، و پيروان دين پادشاه ، و مارونيان و عُبّاد و نسطوريان ـ ، به عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله پى بردند و دل هايشان، در هر جايگاه و منزلتى كه بودند، آكنده از ترس و وحشت از او شد .
در چنين وضع و حالى ، فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ كه عبارت بودند از: عتبة بن غزوان و عبد اللّه بن ابى اميّه و هُدَير بن عبد اللّه ، برادر تيم بن مُرّه، و صُهَيب بن سنان، برادر نمِر بن قاسط ـ ، بر ايشان وارد شدند و آنان را به اسلام دعوت كردند ، كه اگر پذيرفتند، برادر آنان خواهند بود و اگر سر باز زدند و گردن فرازى نمودند، مى بايد به كارى ذلّت آور گردن نهند : پرداخت داوطلبانه جزيه ، و چنانچه هيچ يك از اين دو پيشنهاد را نپذيرفتند و خيره سرى كردند، بايد همگى خود را براى جنگ آماده نمايند .
در نامه پيامبر صلى الله عليه و آله آمده بود : «بگو : اى اهل كتاب ! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يك سان است، بايستيم كه : جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم ، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد . پس اگر [از اين پيشنهاد ]اعراض كردند ، بگوييد : شاهد باشيد كه ما مسلمانيم [نه شما]» .
گفته اند : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با هيچ قومى نمى جنگيد، مگر اين كه پيش تر، آنان را [به پذيرش اسلام] دعوت مى كرد . با ورود فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نامه ايشان ، بر ترس و هراس مردمان، افزوده گشت . پس به كليساى اعظم خود پناه بردند و دستور دادند آن را فرش كردند و ديوارهايش را با حرير و ديبا پوشاندند و صليب بزرگ را كه از طلا و جواهرنشان بود و قيصر بزرگ، آن را برايشان فرستاده بود ، بر افراشتند . بنى حارث بن كعب در آن جا حضور داشتند . آنان جنگاورانى شيردل و شهسواران مردم بودند و عرب ها آنان را از ديرباز در روزگار جاهليت مى شناختند .
پس مردم، همگى براى رايزنى و انديشيدن در كار خويش گرد آمدند و قبايل مذحج و عَك و حِميَر و اَنمار و نزديكان نسبى و همسايگان سرزمين آنان از قبايل سبأ به سوى آنان شتافتند ، و همگى برآشفته و خشمناك براى قوم خويش بودند و كسانى از آنان كه از اسلام آوردن [و تسليم] سخن مى گفتند، از سخن خود برگشتند و در باره اين كه همگى با هم به سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ره سپار شوند و در يثرب با او به پيكار برخيزند ، به بحث و گفتگو پرداختند .
ابو حامد حُصَين بن علقمه كه اسقف اوّل و صاحب مدرسه هاى آنان و دانشمندشان و از بنى بكر بن وائل بود ، چون ديد كه همگى بر به راه انداختن جنگ هم داستان شده اند ، پيشانى بندى خواست و با آن ابروهايش را از روى چشمانش بالا زد. او در آن هنگام، صد و بيست سال عمر داشت. سپس برخاست و بر عصايى تكيه زد . او كه مردى فهميده و صاحب نظر و خردمند و يكتاپرست بود و به مسيح و به پيامبر عليهماالسلام ايمان داشت، امّا آن را از قوم و ياران كافر خويش پنهان مى داشت ، گفت : آرام باشيد، اى بنى عبد المَدان ! آرام ! عافيت و سعادت را پايدار بداريد ، كه اين دو [نعمت] در دل صلح، نهفته است . در اين باره ـ اى قوم من ـ چون موران حركت كنيد و از خشم زودگذر بپرهيزيد، كه خشم بى محابا، فرجام خوشى ندارد . به خدا سوگند، شما بر انجام دادن كارى كه هنوز انجامش نداده ايد، تواناتريد تا پس گرفتن كارى كه انجامش داده باشيد . آگاه باشيد كه نجات، در گرو تأنّى و بردبارى است . آگاه باشيد كه گاه، خويشتندارى، بهتر از بى محابا دست به كارى زدن است ، و اى بسا جمله اى كه مؤثّرتر از حمله است ! و سپس خاموش ماند .
كُرز بن سَبره حارثى ـ كه در آن زمان، پيشواى بنى حارث بن كعب و از خاندان اشراف آنان و فرمانش مطاع و فرمانده جنگ هاى آنان بود ـ ، رو به او كرد و گفت : اى ابو حارثه ! تو ريه هايت باد كرده ۱ و قلبت از جا كنده شده است و همچون كسى كه اسير چنگال درنده اى شده باشد، پريشان و هراسناك گشته اى . براى ما مثال مى زنى و ما را از جنگ مى ترسانى ! به حقّ خداى منّان، سوگند كه تو از ارزشِ بر دوش كشيدن بارهاى گران و سترگ ، و بارورسازى جنگ سترون ، و راست گردانى كژى پادشاه بزرگ، آگاهى و ما اركان رائش ۲ و ذو مِناريم. ۳ ما بوديم كه سلطنت آن دو را استوارى بخشيديم و شهريارى آنها را گسترانيديم . پس كدام يك از روزهاى (پيروزى هاى) ما را انكار مى كنى؟ و يا ـ واى بر تو ـ بر كدام يك از آن دو، خرده مى گيرى ؟
سخن كُرز، تمام نشده بود كه پيكان تيرى كه در دستش بود ، از شدّت خشم و عصبانيّت ، در كف او فرو رفته بود، بى آن كه خودش متوجّه باشد . چون كرز بن سَبره از سخن باز ايستاد ، نايب ـ كه نامش عبد المسيح ۴ بن شُرَحبيل بود و در آن ايّام، رئيس قوم و صاحب رأى و طرف مشورت آنان بود و هيچ كس از گفته او سر باز نمى زد ـ ، رو به او كرد و گفت :
رويت رستگار و خانه ات آباد و پناهت مستحكم و حَرَمت پاس داشته باد ، به حقّ پيشانى هاى غبار گرفته [بر اثر سجده]! سوگند كه از نژادى ناب و تبارى ارجمند و عزّتى ديرين ياد كردى ؛ امّا ـ اى ابو سَبره ـ هر سخن، جايى دارد و هر عصرى، مردانى ، و آدمى به امروزش شبيه تر است تا به ديروزش [و بايد فرزند زمان خويشتن باشد] . اين روزگار است كه نسلى را از بين مى برد و گروهى را چيره مى سازد، و عافيت، بهترين تن پوش است . آفت ها و آسيب ها اسبابى دارند و يكى از مهم ترين اسباب آنها، كوبيدن در آنهاست .
آن گاه نايب، لب از سخن فرو بست و انديشمندانه سر بر زير افكند . مهتر ـ كه نامش اهتم بن نعمان بود و در آن وقت، اسقف نجران و در بلندپايگى، همتاى نايب ، و مردى از تيره عامله و در شمار قبيله لَخم بود ـ ، رو به او كرد و گفت : بختت يار و مقامت بلند باد، اى ابو واثله ! هر برقى درخششى دارد و هر چيز درستى، نورانيتى ؛ ليكن به حقّ خداوند خردبخش، سوگند كه آن نور را جز بينا نمى بيند . تو و اين دو تن با اين سخنانى كه گفتيد، به سوى دو راه، يكى ناهموار و ديگرى هموار، رفتيد و هر يك از شما ، على رغم اختلافتان ، بهره اى از رأى محكم و انديشه استوار داريد، به شرط آن كه در جايگاه خود به كار گرفته شود ؛ امّا اين مرد قرشى، شما را به كارى بزرگ و امرى سترگ فرا خوانده است . پس آنچه در اين باره داريد، بگوييد و به كار زنيد ، يا تسليم شويد و بپذيريد ، يا دست برداريد .
عتبه و هَدير و گروهى از اهل نجران گفته اند : كرز بن سبره كه مردى دلير و مغرور بود ، دوباره زبان به سخن گشود و گفت : آيا دينى را كه در رگ هاى ما ريشه دوانيده و پدران ما بر آن در گذشته اند و شهريارانِ مردم و سپس تازيان، آن را از ما آموخته اند ، رها سازيم ؟ ! آيا نسنجيده به پذيرفتن اين دين (اسلام) بشتابيم، يا به جزيه ـ كه به راستى، خفّت آور است ـ ، تن دهيم ؟ ! نه به خدا سوگند ، بايد شمشيرها را از نيام بر كشيم و زنان از فرزندانشان دست شويند و به پيكارى خونين با محمّد بپردازيم . آن گاه خداى عز و جل با نصرت خويش، هر كه را بخواهد، پيروزى خواهد بخشيد .
مهتر به او گفت : بر خويش و بر ما رحم كن ـ اى ابو سبره ـ كه شمشيركشى ، شمشيركشى مى آورد ، و عرب ها سر تسليم در برابر محمّد فرود آورده اند و از او فرمان مى برند و او صاحب اختيار است و زمام آنان را به دست گرفته است و فرمانش در بين بيابان نشين و شهرنشين، روان است و دو پادشاه بزرگ ، كسرا و قيصر ، چشم به او دوخته اند . بنا بر اين ، به روح، سوگند كه او به سوى شما مى آيد و اين قبايلى كه به يارى شما شتافته اند، از گرد شما پراكنده و تار و مار مى شوند ، و شما به سان ديروزِ از ميان رفته ، بر باد مى شويد ، يا همچون گوشتى بر كنده زير ساطور مى گرديد .
در ميان ايشان مردى به نام جَهير بن سُراقه بارقى، از زنديقان نصاراى عرب بود كه نزد پادشاهان مسيحيت، جايگاهى داشت و در نجران مى نشست . مهتر به او گفت : اى ابو سُعاد ! تو در اين باره چيزى بگو و با رأى خود، يارى مان رسان ؛ زيرا اين، نشستى سرنوشت ساز است .
جَهير گفت : رأى من، آن است كه به محمّد نزديك شويد و به پاره اى خواسته هاى او از شما تن دهيد . آن گاه ، نمايندگان شما به نزد پادشاهان همكيشتان روند : پادشاه بزرگ در روم ، قيصر ، و پنج پادشاه اين سياه پوستان ـ يعنى پادشاهان سياهان : پادشاه نوبه، پادشاه حبشه، پادشاه علوه، پادشاه رعا و پادشاه راحات و مريس و قِبط كه همگى شان نصرانى بودند ـ و نيز به نزد كسانى كه به شام رفته و در آن جا سكنا گزيده اند ، يعنى شاهان غسّان و لخم و جذام و قُضاعه و جز اينان از صاحبان بركت شما ؛ زيرا اينان عشيره و طرفدار و ياور و برادر دينى شما هستند ـ يعنى نصرانى اند ـ و نيز به نزد نصاراى حيره از بندگان و جز آنان ؛ زيرا قبيله تغلب بن وائل و قبايل ديگر از بنى ربيعة بن نزار به دين ايشان گرويده اند . نمايندگانتان حركت كنند و شهرها و آبادى ها را شتابان به سوى آنان بپيمايند و براى دينتان از آنان فرياد كمك بطلبند. پس ، روميان به يارى شما مى آيند و سياهان چونان اصحاب فيل به جانب شما حركت مى كنند و نصاراى عرب از ربيعه يمن به شما رو مى كنند ، و چون اين نيروهاى كمكى سر رسيدند، شما با قبايلتان و ديگر كسانى كه به پشتيبانى و يارى و حمايت شما برخاسته اند، حركت مى كنيد تا با نژادها و قبايلى كه به يارى و كمك شما آمده اند، برابرى كنيد و آن گاه، آهنگ محمّد نماييد تا همگى [با كمك هم] او را نابود سازيد . در اين صورت، كسانى كه به او گرويده اند ، شكست خورده و مقهور به سوى شما مى شتابند ، و آنان كه در شهر او هستند، يك پارچه بر سر او فرياد خواهند زد ، و چيزى نمى گذرد كه ريشه اش را بر مى كنيد و آتشش را خاموش مى گردانيد ، و با اين كار در ميان مردم، مقام و منزلت مى يابيد و عرب ها بى اختيار به طرف دين شما سرازير مى شوند . آن گاه اين كليساى شما عظمت و شكوه مى يابد تا جايى كه همانند كعبه كه در تهامه به زيارتش مى روند ، مى گردد . رأى درست، اين است . پس آن را مغتنم شماريد كه رأيى بهتر از اين نخواهيد داشت .
آن عدّه ، سخن جهير بن سراقه را پسنديدند و سخت تحت تأثير آن قرار گرفتند و نزديك بود كه بروند و آن را به كار زنند . در ميان ايشان، مردى بود از طايفه ربيعة بن نزار از قبيله بنى قيس بن ثعلبه ، به نام حارثة بن اَثال ، كه بر دين مسيح عليه السلام بود . او از جا بر خاست، رو به جهير كرد و اين ابيات را در پاسخ او خواند :
هر گاه حق را با [مهار] باطل بِكشى، امتناع مى كند
امّا اگر با [زمام] حق، كوه ها را بكشى، به دنبالت مى آيند
هر گاه در كارى، از غير دَرَش وارد شوى
گم راه مى شوى و اگر از در وارد شوى ، راه مى يابى.
سپس رو به مهتر و نايب و كشيشان و راهبان و همه نصاراى نجران كرد و بى آن كه به ديگران توجّهى نمايد ، خطاب به آنان گفت : بشنويد ، بشنويد، اى فرزندان حكمت ، و بازماندگان حاملان حجّت ! به خدا سوگند، خوش بخت، كسى است كه اندرز در او كارگر افتد و از پند گرفتن، روى بر نتابد . هان ! من به شما هشدار مى دهم و سخن مسيحِ خداى عز و جل را برايتان يادآور مى شوم . سپس سفارش و سخن او به وصيّتش شمعون بن يوحَنّا را باز گفت .
آن گاه از عيسى عليه السلام ياد كرد و گفت : خداى پر جلال به او وحى فرمود كه : «اى پسر كنيزم ! كتاب مرا با قدرت بگير و آن را براى مردم سوريه به زبان خودشان تفسير كن و به ايشان بگو كه : منم خدا . معبودى نيست جز منِ زنده پاينده ؛ دادار هميشگى كه نه تغيير مى كنم و نه زوال مى پذيرم . من، پيامبرانم را فرستادم و كتاب هايم را نازل كردم كه رحمت و روشنايى و مايه نگهداشت خلق من است . سپس با همين ها، فرستاده برجسته ام احمد را ـ كه برگزيده من از ميان آفريدگانم است ـ ، بنده ام فارقليطا را بر خواهم انگيخت . او را در برهه اى از زمان مى فرستم . او را در زادگاهش فاران ـ ، كه محلّ مقام پدرش ابراهيم عليه السلام است ـ ، مبعوث مى كنم و توراتى جديد بر او نازل مى كنم و با آن، ديدگان كور و گوش هاى كر و دل هاى فروبسته را باز مى كنم . خوشا به حال كسى كه روزگار او را درك كند و سخنش را بشنود و به او ايمان آورد و از نورى كه مى آورد، پيروى نمايد. «اى عيسى ! هر گاه از آن پيامبر نام بردى، بر او صلوات فرست ؛ زيرا من و فرشتگانم بر او صلوات مى فرستيم» .
چون سخن حارثة بن اَثال به اين جا رسيد ، دنيا در نظر مهتر و نايب، تيره و تار شد و از آنچه حارثه در جمع مردمان گفت و از قول مسيح عليه السلام در باره محمّدِ پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، ديگرگون شدند ؛ زيرا آن دو به خاطر جايگاه دينى شان ، در نجران، به جاه و جلالى و در نزد همه پادشاهان و نيز در نزد توده مردم و عرب هاى آبادى ها، به اعتبارى دست يافته بودند . از اين رو ترسيدند كه اين سخنان، موجب شود تا قومشان ديگر از دستورات دينى آنها پيروى نكنند و جايگاهشان در ميان مردم از بين برود . پس ، نايب رو به حارثه كرد و گفت : خوددار باش ـ اى حارث ؛ زيرا مخالفان اين سخن، بيشتر از پذيرندگان آن اند ، و اى بسا سخنى كه بلاى جان گوينده اش شود و دل ها در هنگام آشكار ساختن راز حكمت مى رمند ! پس ، از رميدگى آنها بترس ، كه هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد . كاميابى، آن چيزى است كه تو را در جايگاه هاى نجات نشاند و زره سلامت بر تو پوشاند . پس هرگز هيچ بهره اى را با اين دو، برابر مدار . من ـ اى پدر آمرزيده ـ آنچه شرط بلاغ بود، با تو گفتم . آن گاه خاموش ماند .
مهتر لازم ديد كه با نايب، هم سخن شود . پس رو به حارث كرد و گفت : من هميشه تو را انسانى با فضل و دانش مى دانسته ام كه خردها به تو ميل مى كنند . پس زنهار كه بر مركب خيره سرى بنشينى و سوى سراب بتازانى ، كه هر كس در اين كار معذور باشد ، تو ـ اى مرد ـ معذور نيستى ! ابو واثله ـ كه ولىّ امر ما و سَروَر شهر ماست ـ از عتاب تو فروگذار كرد . پس آن را قدر بدان .
وانگهى ، تو مى دانى كه اين ظهور كننده در ميان قريش ـ يعنى پيامبر خدا ـ بلايش اندك مى پايد و سپس از بين مى رود ، و پس از آن، نسلى مى آيد كه در پايان آن، پيامبرى با حكمت و بيان و شمشير و قدرت برانگيخته مى شود و سلطنتى پايدار پديد مى آورد كه در آن، امّتش بر شرق و غرب عالم، فرمان مى رانند ، و از نسل اوست آن فرمان رواى ظفرمند كه بر همه ممالك و اديان چيره مى گردد ، و قلمروش تا آن جا مى رسد كه شب و روز بر آن طلوع مى كند ، و اين ـ اى حارث ـ آرزويى است كه تا رسيدن به آن، روزگارى دراز در پيش است و عمر ما بِدان كفاف نمى دهد . پس ـ اى بزرگ مرد ـ به آنچه از دين خود مى دانى، چنگ در زن ، و از دل بستگى اى كه با زمان به سر مى آيد يا با پيشامدى از روزگار، از بين مى رود ، دست بردار ؛ زيرا ما در حقيقت ، فرزندان امروز خويش هستيم و فردا را خود ، فرزندانى است .
حارثة بن اَثال در جوابش گفت : بس كن، اى ابو قُرّه ! كسى كه به فردايش اميد نداشته باشد، براى او از امروزش بهره اى نخواهد بود . از خدا بترس، كه خداى بزرگ و بلندمرتبه را به گونه اى مى يابى كه جز به او پناه نتوان برد .
تو از ابو واثله به نيكى ياد كردى . او ارجمند و فرمانش مطاع ، و بخشنده است ، و بارها به نزد شما دو تن افكنده مى شود . پس اگر كسى باشد كه به دليل فضل آشكار ، نيازى به پند و اندرز نداشته باشد، آن كس شما دو تن هستيد ؛ ليكن اين دوشيزگان سخن اند كه به خانه شوهرانشان فرستاده مى شوند ، و نصيحتى است كه شما دو تن، سزاوارترين كسى هستيد كه به آن گوش بسپاريد . شما دو تن، شهرياران ميوه هاى دل ماييد (بر دل هاى ما حكومت مى كنيد) و فرمان روايان ما در دين ما هستيد . پس ـ اى دو بزرگوار ـ بردبار باشيد، بردبار ! مقامى [و حقيقتى] را كه كرانه هاى آن برايتان روشن گشته است ، ببينيد و از امروز و فردا كردن در كارى كه بر عهده شماست، دورى كنيد. خدا را در آنچه از فضل خويش بر شما افزوده است، ترجيح دهيد و در آنچه بر شما سايه افكنده است، به سستى مگراييد ؛ زيرا هر كس زمان كار را به درازا كشاند، فريب، او را به نابودى مى كشاند ، و هر كس بر مركب احتياط بنشيند، در راهى امن از تلفگاه ها قرار مى گيرد ، و هر كه از خردش راه نمايى جويد، عبرت مى گيرد و مايه عبرت ديگران نمى شود ، و هر كه براى خداى عز و جلاخلاص ورزد، خداوند بزرگ و بلندمرتبه، او را در زندگى، عزيز و در آخرت، سعادتمند مى گرداند .
او سپس روى عتابش را به نايب كرد و گفت : اى ابو واثله ! تو گفتى كه مخالفان سخن من، بيش از پذيرندگانش هستند . به خدا سوگند كه گفتن اين سخن، از تو نسزد ؛ زيرا هم تو و هم ما پيروان انجيل، از رفتار مسيح عليه السلام با حواريانش و ديگر افراد قومش كه به او ايمان آوردند ، آگاهيم ، و اين از جانب تو لغزشى است كه آن را چيزى جز توبه و اقرار به آنچه انكار شده است ، نمى شويد .
و چون به اين جاى سخن رسيد ، رويش را به مهتر كرد و گفت : هيچ شمشيرى نيست، مگر آن كه كند مى شود ، و هيچ عالمى نيست، مگر آن كه دچار لغزش مى گردد . پس هر كه از خطاى خويش دست بردارد و رهايش كند، او خوش بخت و خردمند است ، و آفت، در پافشارى (لجاجت) است .
تو از دو پيامبرى ياد كردى كه به گفته خودت، پس از پسر [مريمِ] باكره مى آيند . پس آنچه در كتاب ها[ى آسمانى] در اين باره آمده است ، چه مى شود ؟ ! آيا از آنچه مسيح عليه السلام در باره بنى اسرائيل خبر داد، آگاه نيستى ، كه به آنان فرمود : «شما چگونه خواهيد بود، آن گاه كه من به نزد پدرم و پدر شما برده شوم و روزگارانى پس از من و شما، راستگو و دروغگويى بيايند ؟» و بنى اسرائيل گفتند : آن دو كيستند، اى مسيح خدا ؟ فرمود : «پيامبرى از نسل اسماعيل كه راستگوست و پيامبرنمايى از بنى اسرائيل كه دروغگوست . آن راستگو ، با رحمت و جنگ، برانگيخته مى شود ، و پادشاهى و سلطنتش تا وقتى دنيا بر پاست ، بر پا خواهد بود و آن دروغگو ، كه با لقب مسيح دجّال از او ياد مى شود ، برهه اى كوتاه سلطنت مى كند. سپس خداوند، او را به دست من ، زمانى كه مرا بر مى گرداند ، به هلاكت مى رساند» .
حارثه گفت : اى قوم ! من شما را بر حذر مى دارم از اين كه يهوديانِ پيش از شما، الگويى برايتان باشند [و به آنان اقتدا كنيد] . به آنان از دو مسيح، خبر داده شد : مسيح رحمت و هدايت ، و مسيح گم راهى ، و براى هر يك از آن دو، نشانه و علامتى قرار داده شد ؛ امّا يهوديان ، مسيح هدايت را انكار و تكذيب كردند و به مسيح دجّال گم راه كننده، ايمان آوردند و منتظر او شدند ، و در فتنه [و گم راهى] ماندند و بر كُرّه آن سوار شدند ، و پيش تر ، كتاب خدا را پشت سرشان انداختند و پيامبران او و بندگان عدالتخواهش را كشتند . پس خداوند عز و جل به سبب اعمالشان ، بينشى را كه داشتند، از آنان گرفت ، و به سبب سركشى شان ، سلطنتشان را از چنگشان در آورد ، و داغ ذلّت و خوارى بر پيشانى شان زد ، و بازگشتشان را به سوى آتش دوزخ، قرار داد .
نايب گفت : اى حارث ! تو از كجا مى دانى كه اين پيامبرِ ياد شده در كتاب ها ، همان مرد ساكن يثرب است ؟ شايد پسرعموى يمامه اىِ تو ۵ باشد ؛ زيرا او نيز از نبوّت، همان مى گويد [و ادّعا مى كند] كه مرد قرشى مى گويد ، و هر دوى آنها هم از نسل اسماعيل اند ، و هر دو پيروان و يارانى دارند كه به نبوّتشان گواهى مى دهند و به رسالتش اقرار دارند . آيا ميان آن دو ، فرقى مى يابى كه [براى ما] بيانش كنى ؟
حارثه گفت : آرى ، به خدا سوگند ! به خدا كه فرقى را كه بزرگ تر و دورتر از فاصله ميان ابرها و زمين است ، مى يابم . اين فرق ، همان اسباب [و معجزاتى ]هستند كه به وسيله آنها و مانند آنها، حجّت خدا بر حقّانيت فرستادگان و پيامبرانش ، در دل هاى بندگان عبرت آموز او استوار مى شود .
در باره مرد يمامى ، همان خبرى كه فرستادگان و كاروان هاى شما و غير شما، يا كوچ گرانتان به سرزمين او ، و يماميانى كه نزد شما آمده اند و برايتان آورده اند ، خود، دليلى كافى بر بطلان اوست . آيا همه آنان از قول جاسوسان و خبرچينان مسيلمه و فرستادگان او به سوى احمد در يثرب، به شما خبر ندادند كه پس از بازگشت به نزد مسيلمه آنچه را در آن جا از بنى قيله ۶ شنيده بودند، برايش باز گفتند؟ بنى قيله گفته بودند : زمانى كه احمد به يثرب نزد ما آمد ، چاه هايمان نيمه خشك و آب هايمان شور بود و تا پيش از آمدن او، آب شيرين و گوارايى نداشتيم ، و او در برخى چاه ها آب دهان انداخت و از برخى ديگر، قدرى آب در دهانش كرد و دوباره در آنها ريخت ؛ آب هاى شور ، شيرين شدند ، و از چاه هاى نيمه خشك، مانند دريا آب بيرون زد .
گفتند : محمّد در چشم كسانى كه به چشم درد مبتلا بودند ، و نيز روى زخم افرادى كه زخم و جراحت داشتند ، تف كرد و چشم ها و زخم هايشان در دم، بهبود يافت و ديگر از درد چشم و زخم، شكايت نكردند . و بسيارى از نشانه ها و معجزات ديگر كه از محمّد گفتند و خبر دادند ، و از مُسَيلَمه خواستند كه او نيز چشمه اى از اين كارها را نشان دهد و او بر خلاف ميلش پذيرفت و با آنها به طرف يكى از چاه هايشان كه آبى شيرين داشت، رفت و در آن تف انداخت؛ امّا آبش چنان شور شد كه نمى شد خورد ، و در چاه ديگرى كه اندك آبى داشت ، آب دهان انداخت ؛ امّا همان اندك آبش خشكيد، به طورى كه يك قطره آب هم نيامد . در چشم مردى كه چشم درد داشت، تف كرد و كور شد . بر زخمى آب دهان انداخت و تمام بدن آن شخص، پيس شد .
مردم با ديدن اين صحنه ها ، بر مسيلمه خرده گرفتند و از او خواستند كه دست بردارد ؛ امّا مسيلمه گفت : واى بر شما ! شما چه بد امّتى هستيد براى پيامبرتان و چه بد عشيره اى هستيد براى پسرعمويتان ! اى مردم ! شما اين كارها را زمانى از من خواستيد كه در باره آنها بر من وحى نيامده بود ؛ امّا اكنون در باره بدن ها و موهايتان به من اجازه داده شد، نه در باره چاه ها و آب هايتان و اين براى كسانى از شماست كه به من ايمان دارند ؛ امّا كسى كه شك و ترديد داشته باشد ، آب دهان انداختن من بر او جز بر درد و مرض او نمى افزايد . پس اينك هر يك از شما مى خواهد ، بيايد تا در چشم او و بر پوستش آب دهان بيندازم .
آنها گفتند : به پدرت سوگند كه هيچ كس از ما، خواهان چنين چيزى نيست . ما مى ترسيم كه موجب شاد شدن يثربيان شوى . و از او روى گرداندند و حرمت خويشاوندى و جايگاهى را كه در ميان آنها داشت، نگه داشتند [و متعرّض او نشدند] .
مهتر و نايب خنديدند، چنان كه از شدّت خنده پا بر زمين مى كوفتند و گفتند : فرق ميان راستگويى و دروغگويى اين دو مرد، از فرق ميان روشنايى و تاريكى و حق و باطل هم بيشتر است !
گفتند : نايب ، با آن كه حقيقت برايش روشن شد ، دوست داشت آبروى رفته مسيلمه را به جا آورد و جايگاه او را در خور سازد تا وى را همسنگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار دهد و بدين وسيله بقاى عزّت خود و منزلت والايى را كه در ميان همكيشانش كسب كرده بود، استمرار بخشد . از اين رو گفت : اگر اين مرد بنى حنيفه (مسيلمه) در اين ادّعايش كه خداى عز و جل او را فرستاده، گنهكار است و در اين باره چيزهايى گفته كه حقّ او نيست ، ولى اين خدمت را كرده كه قوم خود را از بت پرستى به ايمان به خداى مهربان كشانده است .
حارثه گفت : تو را به آن خدايى كه زمين را گسترانيد و به نام خود، ماه و خورشيد را روشنايى بخشيد ، سوگند مى دهم آيا در آنچه خداوند عز و جل در كتاب هاى پيشين نازل نفرموده است ، مى يابى كه خداى عز و جل گفته باشد : «منم خدا . معبودى نيست جز من كه حاكم و جزا دهنده روز جزايم . كتاب هايم را نازل كردم و رسولانم را فرستادم تا به واسطه ايشان، بندگانم را از دام هاى شيطان برهانم ، و آنان را در ميان آفريدگانم و زمينم چونان ستارگان درخشان آسمانم قرار دادم ، كه با وحى من و فرمان من، هدايت مى كنند . هر كه از آنان فرمان بَرَد، از من فرمان برده و هر كه از آنان نافرمانى كند، از من نافرمانى كرده است ، و من و فرشتگانم در آسمان و زمينم و آفريدگان لعنتگرم ، همگى ، آن كس را لعنت كرده ايم كه پروردگارىِ مرا انكار كند يا چيزى از آفريدگانم را شريك من قرار دهد ، يا يكى از پيامبران و فرستادگانم را تكذيب كند ، يا بگويد: به من وحى شده ، در حالى كه چيزى به او وحى نشده است ، يا سلطنت مرا كوچك شمارد ، يا رداى سلطنتم را به باطل بر تن كند ، يا بندگانم را كور و از من گم راه و منحرف سازد . هان ! مرا در حقيقت ، آن كس مى پرستد كه مى داند من از عبادت و طاعتم از خلقم چه مى خواهم . پس هر كه از راهى كه من به واسطه رسولانم رسم كرده ام ، به سوى من نيايد ، عبادت او ، جز بر دورى اش از من نمى افزايد» ؟
نايب گفت : خُب ، آرام باش ! من گواهى مى دهم كه تو حق را بيان داشتى .
حارثه گفت : پس به چيزى جز حق نبايد راضى شد و به چيزى جز آن، پناهى نيست ، و من آنچه گفتم ، از همين روى گفتم .
مهتر ـ كه مردى سخت مكّار و مجادله گر بود ـ سخن او را بريد و گفت : بسيار خوب ؛ امّا به نظر من، اين مرد قرشى (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) با آن دينش، تنها به سوى قومش [يعنى] فرزندان اسماعيل فرستاده شده است . با اين حال، ادّعا مى كند كه خداى عز و جل او را به سوى همه مردمان فرستاده است .
حارثه گفت : اى ابو قرّه ! آيا تو مى دانى كه خداوند، محمّد را فقط به سوى قوم خودش فرستاده است ؟
مهتر گفت : آرى .
حارثه گفت : به اين امر، گواهى مى دهى ؟
مهتر گفت : واى بر تو ! آيا مى توان شواهد را رد كرد ؟ آرى ، بدون ترديد، گواهى مى دهم . كتاب هاى كهن و خبرهاى پيشين هم به آن گواهى مى دهند .
حارثه خنده كنان سر به زير افكند و به فكر فرو رفت و با انگشت نشانه اش با [خاك هاى] زمين، ور رفت .
مهتر گفت : چرا مى خندى، اى پسر اَثال ؟
گفت : از تعجّب، خنده ام گرفت .
مهتر گفت : مگر آنچه مى شنوى، تعجّب دارد ؟
حارثه گفت : آرى ، كاملاً تعجّب دارد . به حقّ خدا ، آيا عجيب نيست مردى كه فضيلت علم و حكمت به او داده شده است، مى گويد كه خداوند عز و جل براى نبوّت خود، مردى دروغگو را برگزيده و رسالتش را به او سپرده و او را با روح و حكمت خود، تأييد كرده است؛ كسى را كه به خدا دروغ مى بندد و مى گويد: «به من وحى شده»، با آن كه به او وحى نشده است و چون كاهن، راست و دروغ و درست و نادرست را به هم مى بافد ؟
مهتر، باز ايستاد و فهميد كه خراب كرده است و محكوم شد و خاموش ماند .
گفتند : حارثه در نجران، غريب بود . از اين رو، نايب كه از سخنان تند و آزار دهنده او به مهتر جريحه دار شده بود، رو به حارثه كرد و گفت : بس كن ـ اى مرد بنى قيس بن ثعلبه ـ و تيزى زبانت را نگه دار ، و اين قدر تنور نادانى ات را براى ما داغ مكن ؛ زيرا اى بسا سخنى كه گوينده اش با آن، سرى را بلند مى كند، ۷ ليكن همان سخن، او را در قعر تاريكى مى افكند ، و اى بسا سخنى كه دل هاى كينه ور را به صلاح و آشتى مى آورد . پس ، از آنچه دل ها پيشاپيش، انكارش مى كنند و آن را نمى پذيرند ، دست بدار ، هر چند در نزد خودت براى آن، عذرى باشد . وانگهى ، بدان كه براى هر چيزى صورتى است ، و صورت انسان، خِرد است ، و صورت خرد، ادب ، و ادب بر دو گونه است : سرشتين و آموختنى ، و برترين آنها، ادبِ خداى عز و جل (ادب خدادادى) است ، و از ادب و حكمت خداى سبحان، اين است كه براى سلطنت او، حقّى است كه براى هيچ يك از مخلوقاتش نيست ؛ زيرا اين سلطنت، ريسمان ميان خدا و بندگان اوست . و سلطنت، دو گونه است : سلطنت پادشاهى و چيرگى ، و سلطنت حكمت و شريعت . در رأس اين دو ، سلطنت حكمت، جاى دارد ، و تو ـ اى مرد ـ خود ، مى بينى كه خداى عز و جل با لطف و احسان خويش ، ما را بر پادشاهان دينمان و بر ملازمان و اطرافيان آنان، حاكم و مسلّط گردانيده است . پس ـ اى مرد ـ حق را به حقدار بده . در اين صورت ، بر تو نكوهشى نخواهد بود .
سپس گفت : از آن مرد قرشى و نشانه ها و هشدارهايى كه آورده است ، گفتى و با طول و تفصيل هم گفتى ، و درست گفتى . ما از محمّد آگاهيم و به او كاملاً يقين داريم . من گواهى مى دهم كه تو نشانه ها و معجزات او را از قديم و جديدش ، بيان كردى، بجز يك نشانه را كه شفابخش ترين و شريف ترينِ نشانه هاى اوست ، و نسبت آن با ديگر نشانه هايى كه آورده، همانند سر به بدن است . بدنى كه سر ندارد، چگونه است ؟ ! پس ، اندكى مهلت ده تا اخبار را جستجو كنيم و نشانه ها را از نظر بگذرانيم و آنچه را به ما رسيده است، وارسى نماييم . اگر آن نشانه فراگير و نهايىِ او را مشاهده كرديم ، ما زودتر از هر كس ديگر به او خواهيم پيوست و بيش از همگان فرمان بردارش خواهيم بود . در غير اين صورت ، بدان كه حقيقت، همان است كه نبوّت و سفارتِ از جانب خداوندى كه در حكم و فرمان او تفاوت و تغايرى نيست ، مى گويد .
حارثه به او گفت : تو حرف هايت را زدى و به گوش همگان رساندى ، و من شنيدم و فرمان بردارم ؛ امّا اين نشانه اى كه فقدان آن مى رماند و نبودش ترديد مى آورد ، چيست ؟ !
نايب به او گفت : ابو قرّه، آن را برايت روشن ساخت؛ ليكن تو راهى ديگر را در پيش گرفتى و بيهوده با ما اين همه بحث و جدل نمودى .
حارثه گفت : علاوه بر آن ، اكنون تو آن را برايم روشن گردان . پدر و مادرم به قربانت !
نايب گفت : رستگار است كسى كه حق را شناخت و در برابر حق گردن نهاد و بِدان اعتراف نمود و از آن روى نگرداند . هم ما و هم تو از خبرهاى كتاب هاى آسمانى كه شامل علم اقوام و امّت ها و رخدادهاى گذشته و آينده است ، آگاهى داريم . اين كتاب ها كه به زبان هر امّتى از آن امّت ها نازل شده اند، ظهور احمدِ پيامبر نهايى را اعلام كرده اند و بشارت و هشدار داده اند ؛ پيامبرى كه امّتش شرق و غرب عالم را مى پوشانند و پيروانش پس از او سلطنتى دير ينده بر پا مى كنند كه اوّلينِ آنها، حكومت را از نزديك ترين فردشان به آن پيامبر ، از جهت دنباله روى و خويشاوندى ، غصب مى كند. بعدا امّتشان دست به تجاوزگرى و توسعه طلبى مى زنند و بدين ترتيب، روزگارى دراز حكومت مى كنند، تا جايى كه در جزيرة العرب، هيچ خانه اى و خانواده اى نمى ماند، مگر اين كه يا طرفدار آنهاست و يا از آنان بيمناك است . سپس بعد از مشقّات بسيار ، روزگار از آنان بر مى گردد و سلطنتشان به مرزها و خاندان هاى گوناگون تجزيه مى شود ، و مانندِ كرم هايى كه در بينى شتر و گوسفند مى افتند ، اقوامى در ميان آنان مى افتند . سپس بردگان و غلام زادگانشان بر آنها حاكم مى شوند و نسل اندر نسل، سلطنت مى كنند و در ميان مردم ، با زور و خشونت ، دسته دسته فرمان مى رانند ، و سلطنتشان سلطنتى پر نيش و گزند است .
در اين هنگام، از گوشه و كنار زمين، فرو كاسته مى شود ، و بلا سخت مى شود و آسيب ها همه جا را مى گيرد ، چندان كه مرگ در نزد هر يك از آنها از آن زندگى فلاكتبار، عزيزتر و محبوب تر است ، و اين نيست، مگر به سبب بدبختى ها و مصيبت ها و فتنه كورى كه به جان آنها مى افتد . سرپرستان و پيشوايان دين در آن هنگام، مردمانى هستند كه اهل آن نيستند . از اين رو، دين، آنها را مانند آب دهان بيرون مى اندازد ، و نشانه هاى دين از بين مى روند ، و خودش رو به محو و نابودى مى نهد و سرانجام از آن ، جز نامش چيزى باقى نمى ماند، به طورى كه مرگش را اعلام مى كنند .
در آن روز، مؤمن، غريب است ، و دينداران، اندك اند، تا جايى كه جز اندكى، بقيّه مردم از لطف و گشايش الهى نوميد مى گردند ، و عدّه اى گمان مى كنند كه خداوند هرگز پيامبرانش را يارى نمى كند و وعده اش را تحقّق نمى بخشد ؛ ليكن چون سختى ها و كيفرها بر سرشان فرود آمد و گلوى همه آنها را فشرد ، آن گاه خداوند به داد دينش مى رسد ، و بندگانش را كه ديگر نوميد شده اند ، با مردى از نسل و ذريّه پيامبرشان احمد، كمك مى كند . خداوند عز و جل ناگهان، او را مى آورد . آسمان ها و آسمانيان بر او درود مى فرستند ، و زمين و هر چه بر روى زمين است ، از گزنده و پرنده و آدمى ، از آمدن او شادمان مى شوند ، و مادرتان ـ يعنى زمين ـ بركت ها و زيورهايش را براى او بيرون مى ريزد . زمين، گنج ها و پاره هاى جگرش را به سوى او مى افكند ، آن سان كه بر شكل و حالتش در زمان آدم عليه السلام بر مى گردد . در روزگار او (قائم عليه السلام )، فقر و بيمارى ها و كيفرهايى كه پيش تر به سر امّت ها فرود مى آمد ، از مردم برطرف مى شود و همه جا را امنيت فرا مى گيرد ، و زهر هر زهردارى و چنگال هر چنگالدارى و نيش هر نيشدارى، كنده مى شود، به طورى كه دختر بچّه نوپا با مار زنگى، بازى مى كند و به او هيچ گزندى نمى رساند ، به طورى كه شير در ميان گلّه گاو، به سان چوپان آن است ، و گرگ در ميان رمه برّه ها گويا صاحب آن . خداوند، بنده اش را بر هر آنچه دين است، چيره مى گرداند ، و زمام جهان را تا بيضاى چين در دست مى گيرد، به طورى كه به روزگار او در سرتاسر زمين، تنها دينى كه هست، همان دين حقّ خداست ، كه براى بندگانش پسنديده و آدم ، اين مخلوق بديعش ، و احمد، خاتم پيامبرانش ، و پيامبران و فرستادگان ميان اين دو را با آن دين فرستاده است .
چون نايب، اين نَقلش را بدين جا رسانيد ، حارثه رو به او كرد و در جوابش گفت : به خداى دادار، سوگند ـ اى خردمند بزرگ و اى داناى برگزيده ـ كه حق در دل تو درخشيد ، و دل ها از عدالت [و حقّانيتِ] گفتار تو روشن شد ، و كتاب هاى خدا ـ كه آنها را نورى در شهرهايش و گواهى بر بندگانش قرار داده است ـ ، با اين نقلى كه تو از سطور آنها كردى ، نازل شدند و هيچ دفترى از آنها با دفترى ديگر ناساز نبود ، و نه هيچ خطّى از آيات آنها با خطّى ديگر. پس ديگر چه مى خواهى [و چرا به او ايمان نمى آورى] ؟
نايب گفت : تو او را همان مرد قرشى مى پندارى ؛ امّا با اين تصوّرت سخت در اشتباهى.
حارثه گفت : به چه دليل ؟ مگر شواهد، بر نبوّت و رسالت او گواهى نمى دهند ؟
نايب گفت : چرا به خدا ؛ امّا دو پيامبر و رسول هستند كه در فاصله بعد از مسيحِ خدا و قيامت مى آيند ، و نام يكى از آن دو، از ديگرى مشتق است : محمّد و احمد . به [ظهور] اوّلى، موسى عليه السلام بشارت داده است و به دومى، عيسى عليه السلام . اين مرد قرشى [فقط ]به سوى قوم خودش فرستاده شده و بعد از او، صاحبِ سلطنتى نيرومند و بهره اى طولانى [از دنيا ]مى آيد . خداوند عز و جل او را خاتم [آورندگان] دين و حجّت بر همه آدميان بر مى انگيزد . سپس بعد از او ، دوره اى مى آيد كه در آن دوره، پايه ها از جايگاه خود، دور مى شوند . پس خداوند عز و جل او را باز مى گرداند و بر هر چه دين است، چيره اش مى گرداند ، و او و فرمان روايانِ شايسته پس از او بر هر آنچه شب و روز آنها را فرا مى گيرد از دشت و كوه و خشكى و دريا ، فرمان مى رانند و همچون دو پدر ، آدم و نوح عليهماالسلام ، وارث ملك زمين خداى عز و جل مى شوند ؛ امّا با آن كه پادشاهانى بزرگ اند ، آنان را در هيئت درويشان پريشان حال و بيچاره مى بينى . اينان، همان مردان ارجمند و برترى هستند كه بندگان خدا و سرزمين او جز با آنان، سامان نمى گيرند . و در زمانِ آخرين فرد آنها (امام زمان) و پس از درنگى طولانى و سلطنتى نيرومند ، عيسى پسر [مريمِ ]باكره [از آسمان] بر آنان فرود مى آيد . بعد از آنان ، ديگر خيرى در زندگى نيست . در پى آنها آشوب توده هاى پست كه در خِرَد چونان گنجشك اند ، به راه مى افتد ، و آن گاه است كه قيامت بر پا مى شود ، و قيامت در زمان بدترين و پليدترين مردمان، بر پا مى شود . اين وعده اى است كه خداى عز و جلبه واسطه آن بر احمد درود فرستاد، چنان كه به واسطه آن بر خليلش ابراهيم عليه السلام درود فرستاد و اين يكى از فراوان براهين در تأييد احمد صلى الله عليه و آله است كه كتاب هاى پيشينِ خدا از آنها خبر داده اند .
حارثه گفت : پس ، از نظر تو ـ اى ابو واثله ـ قطعى و ثابت است كه اين دو نام ، براى دو نفر است ؛ براى دو پيامبر مُرسَل در دو عصر مختلف ؟
نايب گفت : آرى .
حارثه گفت : آيا در اين باره ترديدى يا گمانى به وجود تو راه مى يابد ؟
نايب گفت : نه ، به معبود سوگند ، اين ، از آفتاب هم روشن تر است. و به قرص خورشيد، اشاره كرد .
حارثه سرش را پايين انداخت و تعجّب كنان با انگشتش با زمين ور رفت . سپس گفت : اى پيشواى مُطاع ! مصيبت است اين كه مال، در نزد كسى باشد كه آن را مى اندوزد، نه كسى كه خرجش مى كند ، و سلاح، نزد كسى باشد كه از آن براى تزيين خود، استفاده مى كند، نه نزد كسى كه با آن مى جنگد ، و رأى، نزد كسى باشد كه آن را در اختيار مى گيرد، نه كسى كه يارى اش مى كند .
نايب گفت : اى حارثك ! هر ناسزايى كه خواستى، گفتى ، و هر گستاخى اى كه خواستى كردى . بس كن ديگر !
حارثه گفت : به خدايى كه آسمان ها و زمين ها به اذن او بر پاست و شاهان به فرمان او چيره گشته اند ، سوگند مى خورم كه اين دو نام براى يك نفر و يك پيامبر و يك فرستاده است ، كه موسى بن عمران از آمدنش خبر داده ، و عيسى بن مريم بشارتش را داده ، و پيش از آن دو نيز صُحُف ابراهيم عليه السلام به او اشاره كرده است .
مهتر خنديد، طورى كه به قومش و به حاضران وانمود كند كه خنده اش براى ريشخند حارثه و از سر تعجّب است . نايب از خنده او به شوق و نشاط آمده، سرزنش كنان رو به حارثه كرد و گفت : [خنده ]دروغ ابو قرّه، تو را نفريبد ؛ زيرا اگر چه او براى تو خنديد؛ امّا در حقيقت به تو خنديد .
حارثه گفت : اگر چنين كرده باشد ، يك جورى سبكى يا كار بدى كرده است . آيا شما دو تن ـ كه خدايتان به راهتان آوَرَد ـ از حكمت كُهن نمى دانيد كه : «خردمند را سزد رو ترش نمودن جز از بهر ادب كردن ، و خنديدن، مگر از سر شگفتى» ؟ آيا از سَروَرتان مسيح عليه السلام به شما نرسيده است كه فرمود : «خنده بى جاى عالِم، از غفلت دل اوست يا از سرمستى اى كه او را از فردايش بى خبر كرده است» .
مهتر گفت : اى حارثه ! به خدا سوگند كه هيچ كس با خِرد خويش زندگى نمى كند، مگر اين كه با گمانش نيز زندگى مى كند ، ۸ و اگر من جز آنچه را تو روايت كردى، نمى دانستم كه عالِم نبودم . آيا به تو نيز از سَروَرمان مسيح ـ كه درود او بر ما باد ـ نرسيده است كه : «خداوند، بندگانى دارد كه به سبب رحمت بى كران پروردگارشان آشكارا مى خندند و از ترس پروردگارشان، در نهان مى گريند» ؟
حارثه گفت : اگر اين است ، بسيار خوب [اشكالى ندارد] .
مهتر گفت : آنچه را گفتى، بايد به حساب بدگمانى هاى تو به بندگان خدايت دانست . بر گرديم بر سر آنچه موضوع سخن ماست؛ زيرا بحث و كشمكش ميان ما به درازا كشيد، اى حارثه !
گفته اند : اين، سومين نشست در سومين روز از گردهمايى آنان براى بحث و مشورت در باره مسئله اى بود كه برايشان پيش آمده بود .
مهتر گفت : اى حارثه ! آيا ابو واثله با روشن ترين بيانى كه به گوشى خورده است ، تو را خبر نداد؟ و با يك چنين زبانى به تو گزارش نكرد ؟ و تو را با دلايلى كه آورد، مجاب ننمود ؟ ۹ و اينك من از باب تأكيد، آن را از منبعى سوم به تو يادآور مى شوم . تو را به خدا و به آنچه بر كلمه اى از كلماتش (پيامبرى از پيامبرانش) نازل كرده است، سوگند مى دهم، آيا در زاجره نقل شده از زبان اهل سوريه به زبان عربى ـ يعنى صحيفه شمعون بن حَمّون صفا كه اهل نجران، آن را از او به ارث برده اند ـ ، نمى يابى ؟ !
مهتر گفت : آيا او پس از ايراد سخنى طولانى ، نگفت : «آن گاه كه رشته خويشاوندى ها جدا و بريده شود ، و نشانه ها از ميان رود ، خداوند، بنده اش فارقليطا را با رحمت و دادگرى مى فرستد . گفتند : فارقليطا چيست، اى مسيح خدا ؟ گفت : احمدِ پيامبر خاتم و وارث [پيامبران] . او كسى است كه در زمان حياتش [خداوند] بر او درود مى فرستد ، و پس از آن كه او را نزد خويش برد نيز بر وى درود مى فرستد ، به واسطه فرزند پاك و برگزيده او كه در آخر الزمان ، آن گاه كه دستگيره هاى دين از هم مى گسلند ، و چراغ هاى شريعت، خاموش مى گردند و ستارگانش افول مى كنند ، خداوند، او را مى فرستد ، و اندكى از ظهور آن بنده صالح نمى گذرد كه دين به حالت آغازش باز مى گردد ، و خداوند عز و جل سلطنت خود را در بنده اش ، و سپس در نيكانِ از نسل او ، مستقر مى سازد ، و اين سلطنت، از او منتشر مى شود، تا جايى كه پادشاهى اش در سراسر زمين قرار مى گيرد» ؟
حارثه گفت : تمام آنچه شما دو تن بيان داشتيد ، حق است ، و با وجود حق، جاى هراس نيست و با غير حق انس نتوان گرفت . پس ديگر چه مى خواهيد ؟
مهتر گفت : حقيقت، آن است كه شخصِ بى دنباله از اين افتخار، بهره اى ندارد .
حارثه گفت : همين طور است ؛ امّا محمّد چنين نيست .
مهتر گفت : تو جز ستيزه گرى نمى دانى . آيا كاروانيان ما و يارانمان پس از جستجو در باره او به ما خبر ندادند كه او تنها دو فرزندِ پسر، قُرَشى و قِبطى، ۱۰ داشته و هر دو مرده اند و محمّد، چون شاخ شكسته [يعنى بى كس و فرزند] مانده و پايش بر لب گور است . اگر از دنيا رفت و از او فرزندى بر جاى ماند، آن گاه سخن تو جا دارد .
حارثه گفت : به خدا سوگند كه عبرت ها بسيارند؛ امّا عبرت گرفتن از آنها اندك است ، و نشانه هاى راه راست، موجودند، اگر چشم از ديدن آنها كور نباشد . همان گونه كه چشمان بيمار نمى توانند به قرص خورشيد بنگرند ، همچنين نظرهاى كوتاه، دستشان به نور حكمت نمى رسد؛ چون ناتوان اند . البتّه هر كس چنين باشد، شما دو تن ـ به مهتر و نايب اشاره كرد ـ چنين نيستيد . به خدا سوگند كه شما دو تن ، به سبب ميراث حكمتى كه خداى عز و جل عطايتان كرده و به واسطه بقاياى حجّتى كه نزد شما به امانت سپرده است ، و بزرگى و منزلتى كه براى شما در ميان مردم قرار داده است ، حجّت بر شما تمام است . خداوند عز و جلكسى را كه به او سلطنتى بخشيده ، شهريار و خدايگان مردم قرار داده است ، و شما دو تن را حاكم و سرپرست بر شهرياران آيين ما ، و حاميان آنان قرار داده است، آن سان كه در دينشان به شما پناه مى آورند؛ امّا شما به آنان پناه نمى بريد ، و به آنان فرمان مى دهيد و آنان فرمانتان مى برند ، و هر شهريارى يا سلطانى بايد براى خداوند عز و جل كه او را بالا برده است ، فروتنى نمايد ، و براى خداى عز و جلبا بندگانش خيرخواه باشد ، و در كار او سستى نكند .
شما دو تن از شهادت هاى راستى كه به نفع محمّد، حكم كرده اند ، و در كتاب هاى محفوظ مانده [در نزد شما ]بر حقّانيت او صحّه مى گذارند ، ياد كرديد ، و با اين حال، بر آنيد كه او تنها به سوى قوم خودش فرستاده شده و نه به سوى همه مردمان ، و او را پيامبر خاتم و جهانى و وارث نهايى [پيامبران ]نمى دانيد ؛ چون او را بى دنباله مى پنداريد . چنين نيست ؟
مهتر و نايب گفتند : چرا .
حارثه گفت : اگر او بازمانده و دنباله اى داشت، آيا شما دو تن كه به دليل آنچه در دل داريد و به خاطر تكذيب وراثت و چيره آمدن [وارث نهايى او] بر همه شرايع ، در شك هستيد ، باز هم در اين كه او پيامبر خاتم و فرستاده شده به سوى همه بشر است ، شك مى كرديد ؟
گفتند : نه .
حارثه گفت : آيا اين پاسخ براى اين ايراد ، بعد از اين همه سرزنش ها و ستيزه ها ، برايتان كافى نيست ؟
گفتند : چرا .
حارثه گفت : اللّه اكبر .
آن دو گفتند : تكبير گفتى . سبب چيست ؟
حارثه گفت : حق آشكار شد ، و باطل به لكنت افتاد ، و كشيدن آب دريا و شكافتن كوه از ميراندن آنچه خدا زنده كرده و زنده كردن آنچه او ميرانده، آسان تر است . اينك ، بدانيد كه محمّد، مقطوع النسل نيست ، و او حقيقتا خاتم و وارث [نهايى پيامبران] و فرستاده نهايى است ، و پس از او پيامبرى نيست ، و امّت او، آخرين امّت اند تا قيام قيامت كه خداوند، زمين و زمينيان را به ارث مى برد ، و از نسل اوست آن فرمان رواى شايسته اى كه توضيح داديد و خبر داديد كه بر شرق و غرب عالم، حاكم مى شود ، و خداوند عز و جل او را با آيين توحيدى ابراهيم بر همه آيين ها چيره مى گرداند .
آن دو گفتند : واى بر تو، اى حارثه ! ما از تو غافل بوديم؛ ليكن تو چونان روبهان مكّار، از ستيزه گرى خسته نمى شوى ، و از بحث سير نمى گردى . تو ادّعاى بزرگ كردى . برهانت بر آن چيست ؟
حارثه گفت : به نيايتان سوگند ، شما را از برهانى خبر دهم كه از شبهه نگه مى دارد ، و درد سينه ها بِدان شفا مى يابد !
آن گاه به ابو حارثه حُصَين بن علقمه ، رئيس آنان و اسقف اوّلشان ، رو كرد و گفت : اى پدر عزيز ! اگر صلاح مى دانى ، با آوردن جامعه ۱۱ و زاجره، دل هاى ما را آرام و سينه هايمان را شاد گردان .
گفتند : اين، چهارمين نشست در روز چهارم بود و اين روز ، روزى بود كه زمين، آفريده شد و خورشيد به وسط آسمان رسيد و چلّه تابستان بود . پس ، آن دو به حارثه رو كردند و گفتند : دنباله اين بحث را به فردا بيفكن ، كه ديگر جانمان به لب رسيده است .
پس ، جمعيت پراكنده شدند تا فردا كه زاجره و جامعه را بياورند و در آن دو بنگرند و به آنچه در آنها آمده، عمل كنند . چون فردا شد، نجرانيان به كليسايشان آمدند تا ببينند جامعه كه دو رئيسشان و حارثه بر آن توافق كرده بودند ، چه مى گويد . مهتر و نايب، چون اجتماع مردم را براى اين منظور ديدند ، خود را باختند؛ چون مى دانستند كه سخن حارثه درست است ، و راه را بر حارثه گرفتند تا او را از گشودن كتاب ها در حضور مردم، منصرف كنند . آن دو، شيطان هايى انسان نما بودند .
مهتر گفت : تو زياده گويى كردى و همه را خسته نموده اى . پس بحث و سخن با ما را كه رشته اش بريده شد، در همين جا مختومه دار ، و از ادامه دادن به آن دست بشوى .
حارثه گفت : آيا اين جز از تو و يار تو بود ؟ پس ، از حالا آنچه مى خواهيد ، بگوييد .
نايب گفت : آنچه گفتنى بود، گفتيم ، و دوباره پاره اى از آنها را مى آزماييم ، بى آن كه حجّتى از حجّت هاى خدا را كتمان نماييم ، يا نشانه اى از او را انكار كنيم ، يا به خدا افترا بنديم و بنده اى را كه از جانب او فرستاده شده است، فرستاده اش ندانيم . اى مرد ! ما اعتراف داريم كه محمّد، فرستاده خداوند عز و جل به سوى قومش از فرزندان اسماعيل است، بدون آن كه بر ديگر مردمان از عرب و عجم، لازم باشد كه از او پيروى و فرمان بردارى كنند و به خاطر او از دينى دست بر دارند و با او به دينى ديگر در آيند ؛ بلكه تنها كافى است كه اقرار كنند او پيامبر و فرستاده به سوى بزرگان قوم و دين خودش است.
حارثه گفت : به چه دليل بر پيامبرىِ او و فرمان بردارى از وى گواهى مى دهيد ؟
آن دو گفتند : چون در بشارت هاى اناجيل و كتاب هاى پيشين، در باره او براى ما گواهى داده شده است .
حارثه گفت : حال كه پس از اين همه سخنان بلند و كوتاه و مكرّر ، پذيرفتيد كه محمّد اين گونه است ، از كجا مى گوييد كه او وارث نهايى و فرستاده به سوى همه انسان ها نيست ؟
آن دو گفتند : هم تو و هم ما مى دانيم و شك نداريم كه حجّت خداوند عز و جل تمام نشده است ؛ بلكه آن كلمه خداست كه تا شب و روز در پى هم مى آيند و تا زمانى كه حتّى دو نفر آدم در اين عالم باقى اند ، در نسل ها جارى خواهد بود ، و ما پيش تر گمان مى كرديم كه محمّد، صاحب اين كلمه است ، و اوست كه زمام آن را مى كشد ؛ ليكن چون خداوند عز و جل با بردن فرزندان ذكورش، او را بى نسل كرد ، دانستيم كه او نيست ؛ زيرا محمّد، مقطوع النسل است، در حالى كه به شهادت كتاب هاى آسمانى خداى عز و جل، حجّت باقى مانده خداى عز و جل و پيامبر خاتم او، مقطوع النسل نيست . بنا بر اين ، او (حجّت نهايى و پيامبر خاتم)، پيامبر ديگرى است كه پس از محمّد مى آيد و [دينش] جاويد مى ماند . نامش از نام محمّد گرفته شده است ، و او همان احمد است كه مسيح عليه السلام از نام او و از ختم نبوّت و رسالتش خبر داده است ، و فرزندش چنان سلطنتى قاهر مى يابد كه همه مردم را بر شريعت بزرگِ خداوند عز و جل گرد مى آورد . او يكى از ياران دين [و امّت] او نيست؛ بلكه از ذريّه او و از پشت اوست . بر تمام آبادى هاى زمين ، و آنچه ميان اين آبادى هاست از سنگلاخ و دشت و كوه و دريا ، سلطنت مى كند ؛ سلطنتى به ارث رسيده و آماده . اين ، خبرى است كه كتاب هاى اناجيل از آن ، اطّلاع داده اند و ما هم اين سخن را به گوش تو خوانديم و پياپى برايت باز گفتيم . پس ديگر تو را چه حاجت به تكرار آن ؟!
حارثه گفت : مى دانم كه من و شما سه روز است بحث و گفتگو مى كنيم ، و اين نيست، مگر براى آن كه فراموش كرده، به ياد آورد و غفلت زده، به خود آيد ، و حقايق براى ما روشن گردد . شما دو تن، از دو پيامبرى سخن گفتيد كه در فاصله ميان [رفتن] مسيح خدا و قيام قيامت ، پشت سر هم مى آيند و گفتيد : هر دوى آنها از فرزندان اسماعيل اند . اوّلين آنها، محمّد در يثرب ، و دومين آنها، احمد خاتم . محمّد ، آن مرد قرشى، همين ساكن در يثرب است و من به او حقيقتا ايمان دارم . آرى، به معبود سوگند، او همان احمد است كه كتاب هاى خداى عز و جل، از او خبر داده اند و نشانه هايش بر او دلالت دارند . او حجّت خدا و فرستاده خاتم او و وارث حقيقى [پيامبران] است ، و در فاصله ميان پسر [مريمِ] باكره تا قيامت، جز او پيامبر و فرستاده اى و حجّتى نخواهد بود ، مگر كسى كه از نسل دختر پاك دامن و بزرگوار و مؤمن اوست [كه البتّه او هم حجّت خداست] . پس شما دو تن ، به سبب ابلاغى كه از جانب خداوند در باره نبوّت محمّد، به شما شده است ، به آن اطمينان داريد ، و اگر انقطاعِ نسل او نبود ، در اين كه او اوّلين و آخرين است، شك نمى داشتيد ؟
آن دو گفتند : آرى ، اين يكى از بزرگ ترين نشانه هاى او در نزد ماست .
حارثه گفت : پس ـ به خدا سوگند ـ ، شما دو تن در باره پيامبر دومى كه پس از او مى آيد ، دچار شك و شبهه ايد ، و جامعه در اين باره ميان ما داورى مى كند .
مردم از هر سو فرياد زدند : جامعه ـ اى ابو حارثه ـ ! جامعه !
علّت اين [درخواستِ آوردن جامعه] آن بود كه مردم از بحث و جدل هاى طولانى ميان آن سه، خسته شده و به ستوه آمده بودند . به علاوه ، مى پنداشتند كه پيروزى، با آن دو تن خواهد بود و ادّعاهايى كه در آن نشست ها كرده بودند، تأييد خواهد شد .
ابو حارثه به مرد غول پيكرى كه كنارش ايستاده بود، رو كرد و گفت : اى غلام ! برو و آن [جامعه] را بياور . او جامعه را آورد، در حالى كه روى سرش گذاشته و از سنگينى به زور، آن را نگه داشته بود .
مردى راستگو از نجرانيان ـ كه با مهتر و نايب، ملازم بود و در پاره اى امورشان به آن دو، خدمت مى كرد و از بسيارى كارهاى آنان اطّلاع داشت ـ به من (راوى) گفت : چون جامعه آورده شد ، مهتر و نايب در مخمصه شديدى افتادند ؛ چون مى دانستند كه با ورق زدن آن به نشانه ها و اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ذكر خانواده و همسران و فرزندان او ، و مصائبى كه پس از او تا پايان دنيا در ميان امّت و ياران او رخ مى دهد ، دست خواهند يافت .
از اين رو، يكى از آن دو، رو به ديگرى كرد و گفت : امروز، روزى است كه طلوع خورشيد آن براى ما خجسته نيست . پيكرهايمان در اين روز، حاضر است؛ امّا انديشه هايمان حضور ندارند ؛ چرا كه فرومايگان و سفلگانِ ما حضور دارند ، و به ندرت پيش مى آيد كه نابخردان قومى در جمعى باشند و پيروزى از آنِ ايشان نباشد .
آن ديگرى گفت : آنان براى آن كه مغلوب مى شود ، بد چيره شوندگانى هستند. يك نفرِ آنان با كمترين سخنى چنان ضربتى مى زند و در يك آن، چنان خرابى اى به بار مى آورد كه طبيب خردمند نمى تواند آن ضربه را التيام بخشد ، و تيماردار ۱۲ حاذق در يك سال تمام، از عهده اصلاح آن خرابى بر نمى آيد ؛ چرا كه نادان، ويرانگر است و دانا سازنده ، و ميان ساختن و ويران كردن، تفاوت از زمين تا آسمان است .
حارثه از فرصت استفاده كرد و در خفا و پنهانى، پيكى نزد گروهى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و از آنان خواست كه در گردهمايى ايشان حاضر شوند و آنان آمدند . در نتيجه ، آن دو نتوانستند آن جلسه را تعطيل كنند يا به تأخير افكنند ؛ زيرا در يافتند كه عموم نصاراى نجران منتظرند تا بدانند كه در جامعه از اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چه آمده است ، مخصوصا كه حضور فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن جمع و تحريك حارثه عليه آن دو و تمايل شيخشان به ابو حارثه، آنان را به اين امر برانگيخته [و كنجكاو كرده] بود .
آن مرد نجرانى به من (راوى) گفت : پس ، رأى آن دو بر اين شد كه به وضعيتِ پيش آمده، گردن نهند و نشان ندهند كه از آن گريزان اند ، مبادا بدگمانى به آن را به خود راه دهند ، و نيز تا اوّلين ارج گزار جامعه و مشوّق به آن باشند تا مقام و منزلت آن دو، خدشه دار نشود . سپس حقيقت امر، روشن شود و از آن كمك بگيرند تا به موجب آن عمل نمايند . از اين رو ، با اين ذهنيت ، به طرف جامعه ـ كه در برابر ابو حارثه بود ـ پيش رفتند . حارثة بن اثال، در برابر آن دو، قرار گرفت ، و گردن ها به طرف آن دو كشيده شدند و فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيرامون آنان را گرفتند .
ابو حارثه دستور داد جامعه را باز كردند و [نيز] صحيفه بزرگ آدم عليه السلام را كه مشتمل بود بر علم ملكوت خداى عزيز و پُر جلال و آنچه در زمين و آسمانش آفريده و پديد آورده ، و آنچه جهان هاى ميان آسمان و زمينش را از آن بيرون آورده؛ همان صحيفه اى كه شيث از پدرش آدم عليه السلام به ارث برد و آدم آن را از لوح محفوظ گرفته بود .
پس ، مهتر و نايب و حارثه ، در صحيفه براى يافتن مشخّصات و اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه موضوع اختلاف آن سه بود ، به جستجو پرداختند و مردمانى كه در آن روز، حاضر شده بودند ، هياهو مى كردند و منتظر نتيجه بودند . آن سه در مسباح (/ مصباح) دوم، از فاصله هاى صحيفه چنين يافتند :
«به نام خداى مهرگستر مهربان . منم خدا . معبودى نيست جز منِ زنده جاويدان ، در پى هم آورنده روزگاران ، و فيصله دهنده امور . با مشيّت خود ، بر اسباب، پيشى گرفته ام ، و با قدرتم ، دشوارى ها[ى سركش] را رام ساخته ام. پس منم نيرومند فرزانه ، مهرگستر مهربان. رحم كن تا به تو رحم شود. ۱۳ رحمت من بر غضبم پيشى دارد ، و عفوم بر مجازاتم . بندگانم را براى پرستش كردنم آفريدم ، و حجّتم را بر آنان تمام كردم . من رسولانم را در ميان ايشان بر مى انگيزم ، و كتاب هايم را بر ايشان فرو مى فرستم . اين كار را از همان زمانِ نخستين موجودِ بشرى تا زمان پيامبرم و خاتم رسولانم احمد، انجام مى دهم ؛ همان پيامبرى كه درودهايم را بر او قرار مى دهم و بركت هايم را در دلش مى نشانم ، و [زنجيره] پيامبران و هشدار دهندگانم را به او كامل مى گردانم .
آدم عليه السلام گفت : معبودا ! اين فرستادگان، كيان اند ؟ و اين احمدى كه او را چنين جايگاه بالا و بلندى بخشيده اى، كيست ؟
خداوند فرمود : همگى از نسل تو هستند و احمد، فرجامين آنهاست .
آدم گفت : خداوندا ! آنان را به چه بر مى انگيزى و مى فرستى ؟
فرمود : به توحيدم . سپس سيصد و سى شريعت را پياپى مى فرستم ، و همه آنها را با احمد به سامان مى رسانم و كامل مى گردانم . پس هر كه با يكى از اين شريعت ها نزد من آيد و به من و فرستادگانم ايمان داشته باشد، او را به بهشت مى برم» .
سپس مطالبى گفت كه خلاصه اش اين است كه خداوند متعال، پيامبران عليهم السلام و ذريّه آنان را به آدم عليه السلام شناساند و آدم به آنها نگريست . در ادامه آن، چنين آمده بود : «آن گاه آدم عليه السلام نورى را ديد كه درخشش آن، فضاى شكافته را بست و شرق را فرا گرفت. سپس همچنان پيش رفت تا آن كه غرب را هم پوشاند . آن گاه بالا رفت تا به ملكوت آسمان رسيد . آدم، نگاه كرد و ديد كه آن، نور محمّد پيامبر خداست ، و ناگاه، كران تا كران از بوى خوش آن، آكنده شد ، و ديد كه چهار نور از راست و چپ و پشت سر و پيش رويش آن را در ميان گرفته اند كه عطر و روشنايى آنها، بسيار شبيه اوست . به دنبال آنها نورهايى بودند كه از نور آنها اقتباس مى كردند ، و اين نورها در روشنايى و عظمت و گستردگى، به آن نورها مى مانستند . آن گاه اين نورها به آن چهار نور، نزديك شدند و آنها را در ميان گرفتند .
آدم سپس نورهايى به شمار ستارگان ديد كه بسيار بسيار پايين تر از جايگاه نورهاى نخستين بودند . و برخى از آن نورها، روشن تر از برخى ديگر بودند ، و از اين جهت نيز تفاوت بسيارى ميانشان بود . سپس ناگهان لشكرى همچون شب، سيل آسا به طرف آن نور، سرازير شدند و از هر سو و از هر جهت، پيشروى مى كردند ، و همچنان آمدند تا آن كه دشت و كوه را پر كردند ، و بسيار زشت و بدريخت و بدبو بودند .
آدم، از ديدن اين صحنه ها متحيّر گشت و گفت : اى داناى اسرار نهان و اى آمرزنده گناهان ، و اى پروردگار قدرت قاهر و مشيّت غالب ! اين مخلوق خوش بختى كه گرامى اش داشته اى و بر جهانيان، برترى اش داده اى، كيست ؟ و اين نورهاى والا كه گرداگرد او را گرفتند ، كيستند ؟
خداى عز و جل به او وحى فرمود : اى آدم ! او و اينان، دستاويز تو و دستاويز آن دسته از آفريدگان من اند كه سعادتمندشان كرده ام . اينان، پيشتازان مقرَّب [درگاه من] و شفاعت كنندگانى هستند كه شفاعتشان پذيرفته مى شود . اين يكى، احمد است كه سَروَر آنان و سَروَر آفريدگان من است . با علم خويش، او را برگزيدم ، و نامش را از نام خودم بر گرفتم : من محمودم و او محمّد است . و اين يكى، برادر و وصىّ اوست و با او پشتيبانى اش كردم ، و نسل وى را پر بركت و پاك گردانيدم . و اين يكى، بانوى كنيزان من و بازمانده پيامبرم احمد است و در علم من، چنين است . و اين دو، نوه ها و جانشينان ايشان اند ، و اين ديگران كه نورشان همسان نور آنهاست، از نسل آنان اند . بدان كه هر يك از آنان را من برگزيده ام و پاكشان گردانيده ام ، و وجود همه آنان را پر بركت و رحمت ساخته ام . پس هر كدامشان را ، به علم خويش ، پيشواى بندگانم و نور شهرهايم قرار داده ام .
آدم، چشمش به شبحى در آخر آنان افتاد كه در آن پهنه، همچون ستاره صبحگاهى كه براى مردم دنيا مى درخشد ، مى درخشيد . خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود : با اين بنده سعادتمندم غل و زنجيرها را از بندگانم مى گشايم ، و بارهاى گران را از دوششان بر مى دارم ، و به واسطه او زمينم را از مهر و رأفت و دادگرى پر مى كنم ، چنان كه پيش از او از بى رحمى و وحشت و ستم پر شده است .
آدم عليه السلام گفت : بار خدايا ! گرامى [واقعى]، كسى است كه تو گرامى اش داشته اى ، و بزرگ، كسى است كه تو بزرگى اش بخشيده اى . معبودا ! حقّا كسى كه تو او را رفعت و بلندى بخشى، بايد چنين باشد . پس ـ اى خداوندگار نعمت هاى بى وقفه ، و احسان بى پايانى كه پاداش آن را نتوان داد ! اين بندگان والاى تو از چه به اين منزلت رسيدند و سزامند دهِش بزرگ و فضل و بخشش فراوان تو گشتند و نيز بندگان فرستاده ات كه آنان را گرامى داشته اى ؟
خداى ـ تبارك و تعالى ـ فرمود : منم من آن خدايى كه معبودى جز من نيست . مهترگستر و مهربانم ، ارجمند و فرزانه ام ، دانا به نهان ها ، و اسرار نهفته در دل هايم . موجوداتى را كه هستند، آن زمان كه نبودند، مى دانستم كه [بعد از هستى يافتن ]چگونه خواهند بود ، و مى دانم كه آنچه نيست، اگر هستى مى يافت، چگونه مى بود ، و من ـ اى بنده من ـ در علم خويش بر دل هاى بندگانم نگريستم و در ميان ايشان، مطيع تر و براى خلقم خيرخواه تر از پيامبران و رسولانم نديدم . از اين رو ، روح و كلمه خويش را در آنان قرار دادم ، و بار حجّتم را بر دوش ايشان نهادم ، و به واسطه رسالت و وحيم ، آنان را بر ديگر آفريدگان برگزيدم . سپس اين جايگاه و منزلت ايشان را به بستگان و جانشينانِ پس از ايشان سپردم و [بدين سان آنان را به پيامبران و رسولانم ملحق نمودم و آنان را پس از ايشان] امانتداران حجّتم ، و سَروَران خلقم قرار دادم ، تا به واسطه آنان شكستگى بندگانم را التيام بخشم و كژى هايشان را راست گردانم ؛ چرا كه من به آنها و به دل هايشان خبير و آگاهم .
سپس به دل هاى برگزيدگانم ، يعنى رسولانم ، نظر افكندم ، و در ميان ايشان، مطيع تر و براى بندگانم خيرخواه تر از محمّد ، اين منتخب و برگزيده ام ، نيافتم . پس به علم خويش، او را برگزيدم ، و نامش را تا [حدّ] نام خودم بالا آوردم . سپس دل هاى بستگان او را كه پس از اويند ، به رنگ دل وى يافتم. پس ايشان را به او ملحق نمودم ، و وارثان كتاب و وحيم ، و آشيانه هاى حكمت و نورم قرارشان دادم ،
و با خود، عهد كردم كه كسى را كه با چنگ زدن به توحيد من و ريسمان محبّت آنان به ديدارم آيد، هرگز عذاب نكنم» .
ابو حارثه ، سپس دستور داد به سراغ صحيفه بزرگ شيث عليه السلام ـ كه به ادريسِ پيامبر عليه السلام به ارث رسيده بود ـ ، بروند . نگارش آن به خطّ سُريانى قديم بود و آن، خطّى است كه بعد از نوح عليه السلام ، شاهان هياطله ۱۴ ـ كه همان نمرودان اند ـ ، با آن مى نوشتند .
پس ، آن عدّه صحيفه را خواندند، تا به اين جا رسيدند كه گفت : «قوم ادريس عليه السلام و يارانش به نزد او ـ كه آن روز در عبادت خانه اش در سرزمين كوفان بود ـ رفتند و ادريس از جمله چيزهايى كه به ايشان گفت ، اين بود : پسرانِ بلافصل پدرتان آدم عليه السلام و پسرانِ پسران او و ذريّه اش ، با هم بحث كردند و گفتند : به نظر شما كدام كس نزد خداى عز و جل گرامى تر و بلندپايه تر و مقرّب تر است ؟ برخى گفتند : پدرتان آدم عليه السلام ؛ [چون] خداوند عز و جل او را با دست خودش آفريد و فرشتگانش را به سجده در برابرش وا داشت و او را در زمين، جانشين قرار داد و همه آفريدگانش را مسخّر او گردانيد . برخى گفتند : نه ، فرشتگان اند كه از فرمان خداى عز و جل سرپيچى نكردند . برخى گفتند : نه ، سه رئيس فرشتگان، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل اند . و برخى گفتند : نه ، امين خدا جبرئيل عليه السلام است .
[براى داورى] نزد آدم عليه السلام رفتند و موضوع بحث و اختلاف خود را به او گفتند . آدم عليه السلام گفت : پسران من ! من به شما مى گويم كه گرامى ترين خلق خداى عز و جل در نزد او كيست . به خدا سوگند كه وقتى او در من جان دميد، به طورى كه من راست نشستم ، عرش بزرگ برايم درخشيد. من در آن نگريستم و ديدم نوشته است : معبودى جز خدا نيست . محمّد، پيامبر خداست . فلانى، برگزيده خداست . فلانى، امين خداست . فلانى، منتخب خداست و چند نام در كنار محمّد صلى الله عليه و آله اسم برد .
آدم گفت : در آسمان، هيچ جاى پيدايى نبود، مگر اين كه در آن، نوشته شده بود : معبودى جز خدا نيست و هيچ جايى نبود كه در آن، نوشته شده باشد : معبودى جز خدا نيست ، مگر اين كه در كنارش نوشته شده بود ـ به نگارش تكوينى و نه خطّى ـ : «محمّد، پيامبر خداست ، و هيچ جايى نبود كه در آن، نوشته شده باشد : محمّد، پيامبر خداست ، مگر اين كه در كنارش نوشته شده بود : فلانى، منتخب خداست . فلانى، برگزيده خداست . فلانى، امين خداست و چند نام به ترتيب شماره ، نام برد .
آدم عليه السلام گفت : پس ـ اى فرزندان من ـ محمّد صلى الله عليه و آله و آن كسانى كه نامشان در كنار او نوشته شده بود ، از همه آفريدگان خداى متعال، در نزد او گرامى ترند» .
ابو حارثه از مِهتر و نايب خواست كه درودهاى ابراهيم عليه السلام را هم ـ كه فرشتگان از نزد خداى عز و جل آورده اند ـ ، بخوانند [و مطّلع شوند]؛ ليكن حاضران به همين مقدار از جامعه كه خوانده بودند، رضايت دادند .
ابو حارثه گفت : نه ، همه آن را ببينيد و امتحان كنيد ؛ زيرا اين كار، هر بهانه ديگرى را از بين مى برد ، و ترديدها را از دل مى زدايد ، و ديگر جاى شك و شبهه اى باقى نمى گذارد . پس ، چاره اى جز تن دادن به سخن او نماند . از اين رو، آن عدّه، آهنگ تابوتِ (صندوق) ابراهيم عليه السلام كردند . در آن آمده بود : «خداوند عز و جل به فضل خويش ـ كه آن را شامل هر يك از خلق خود كه خواهد، مى گرداند ـ ، ابراهيم عليه السلام را به دوستىِ خويش برگزيد و به درودها و بركاتش مفتخر گردانيد ، و او را جلودار و پيشواى آيندگان قرار داد ، و پيامبرى و پيشوايى و كتاب را در نسل او نهاد كه يكى از ديگرى آن را مى گيرد ، و او را وارث تابوت آدم عليه السلام گردانيد كه دربردارنده حكمت و دانش بود و به واسطه همان، خداوند عز و جل آدم را بر همه فرشتگان، برترى داد .
پس ابراهيم عليه السلام به آن تابوت نگريست و در آن، خانه هايى به شمار پيامبران مرسل اولو العزم و اوصياى [جانشينِ] آنان ديد . به آن خانه ها نگريست و چشمش به خانه محمّد ، واپسينِ پيامبران ، افتاد و على بن ابى طالب را در سمت راست او ديد كه كمربند وى را گرفته است . پيكرى بزرگ بود و نورى در آن مى درخشيد . او برادر محمّد و وصىّ ظفرمند او بود . ابراهيم عليه السلام گفت : اى معبود و اى سَرور من ! اين مخلوقِ شريف كيست ؟ خداى عز و جل به او وحى فرمود كه : اين، بنده من و برگزيده آغازين و انجامين من است ، و اين يكى، وصى و وارث اوست . ابراهيم گفت : پروردگارا ! آغازين و انجامين چيست ؟ فرمود : اين محمّد است ؛ برگزيده من و نخستين آفريده من و بزرگ ترين حجّت من در ميان آفريدگانم . او را آن گاه كه آدم هنوز ميان گِل و تَن بود ، پيامبر قرار دادم و برگزيدم ، و در پايان زمان ، او را براى تكميل و دينم بر مى انگيزم و [رشته] پيام ها و هشدارهايم را بدو ختم مى كنم ، و اين على، برادر و بزرگ ترين دوست (/ گرونده به) اوست . ميان آن دو، پيوند برادرى افكندم ، و هر دو را برگزيدم ، و بر آن دو، درود و بركت نثار كردم ، و هر دو را پاك و خالص گردانيدم ، و نيكان را از اين دو و فرزندان ايشان قرار دادم ، و اين همه را انجام دادم، پيش از آن كه آسمانم و زمينم و مخلوقاتى را كه در آسمان و زمين اند، بيافرينم ؛ چرا كه من به آنان و دل هايشان علم داشتم . من به بندگانم، دانا و آگاهم .
ابراهيم عليه السلام [باز] نظر كرد و چشمش به دوازده [بزرگ] افتاد كه از زيبايى مى درخشيدند . از پروردگارش پرسيد : پروردگارا ! مرا از نام هاى اين صورت هايى كه در كنار صورت محمّد و وصىّ او هستند ، خبر ده . اين [كنجكاوى] از آن رو بود كه ديد آن عدّه، درجات بالايى دارند و در كنار صورت محمّد و وصىّ او قرار دارند . خداوند عز و جل به او وحى فرمود : اين يكى، كنيز من و يادگار پيامبرم ، فاطمه صدّيقه زهراست . او و همسرش را منشأ اين ذريّه پيامبرم قرار دادم . اين دو ، حسن و حسين هستند ، و اين، فلانى است ، و اين فلانى ، و اين يكى، كلمه من است كه به واسطه او رحمتم را در سرزمينم مى گسترانم ، و دينم و بندگانم را نجات مى دهم ، و اين، زمانى است كه آنان از كمك من مأيوس و نوميد گشته اند . پس ـ اى ابراهيم ـ هر گاه در درودهايت از پيامبرم محمّد ياد كردى ، در كنار او ، بر ايشان نيز درود فرست .
در اين هنگام ، ابراهيم عليه السلام بر آنان درود فرستاد و [چنين] گفت : پروردگارا ! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، چنان كه آنان را برگزيدى و كاملاً پاك و خالصشان گردانيدى . خداوند عز و جل وحى فرمود كه : كرامت و فضل من بر تو، خجسته و گوارا باد ؛ زيرا من سلاله محمّد و كسانى از آنان را كه برگزيده ام، در مجراى صلب تو قرار مى دهم و آنان را از تو و سپس از نخستين فرزندت اسماعيل بيرون مى آورم . پس ، شاد باش ـ اى ابراهيم ـ كه من درودهاى تو را به درودهاى آنان پيوند زدم ، و در پى آن [درودها]، بركات و رحمتم را بر تو و بر ايشان قرار دادم ، و مِهر خويش و حجّتم را تا زمان مشخّص و آن روز موعود، بر قرار نمودم ؛ روزى كه در آن، آسمان و زمينم را خود به ارث مى برم ، و مخلوقاتم را براى داورى ام و پراكندن مِهر و دادم بر مى انگيزم» .
چون ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدند آنچه را كه آن عدّه از تلاوت جامعه و كتاب هاى كهن بِدان رسيدند ـ يعنى اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او كه در كنار او از ايشان ياد شده بود ـ و دريافتند كه آنان با او چه نسبت [و قرابتى] دارند و منزلت آنان در نزد او را مشاهده كردند ، بر يقين و ايمانشان افزوده گشت و از خوش حالى مى خواستند بال در آوردند .
سپس آن عدّه به سراغ آنچه بر موسى عليه السلام نازل شده بود، رفتند و در سفر دوم تورات، چنين يافتند : «من در ميان اُمّى ها پيامبرى از فرزندان اسماعيل بر خواهيم انگيخت . كتابم را بر او نازل مى كنم و او را با آيين درست، به سوى همه آفريدگانم مى فرستم ، حكمتم را به او مى دهم و با فرشتگان و لشكريانم يارى اش مى نمايم . نسل او از طريق دختر مبارك اوست كه من به آن دختر، بركت داده ام . سپس از دو شير بچّه او، همانند اسماعيل و اسحاق ـ كه منشأ دو شاخه (طايفه) بزرگ اند ـ ، شمار آنان را بسيار بسيار افزون مى سازم . از ايشان، دوازده پيشوا خواهد بود . با محمّد صلى الله عليه و آله و رسالت او، پيام و دينم را كامل مى گردانم و رشته پيامبران و رسولانم را با او ختم مى نمايم . پس قيامت ، در پى محمّد و امّت او بر پا مى شود» .
حارثه گفت : اكنون صبح براى كسى كه دو چشم بينا داشته باشد، آشكار شد و حقيقت، براى آن كه حق پذير است، روشن گرديد . پس آيا در دل هاى شما دو تن (مهتر و نايب)، مَرَضى هست كه بخواهيد شفايش دهيد ؟
آن دو، پاسخى ندادند .
ابو حارثه گفت : آخرين نشانه را هم در سخن سَرورتان مسيح عليه السلام بيابيد .
پس آن عدّه به سراغ كتاب ها و اناجيلى رفتند كه عيسى عليه السلام آورده است ، و در مفتاح چهارم وحى به مسيح عليه السلام چنين يافتند :
«اى عيسى ، اى پسر عَذراى پاك ! سخنم را بشنو و در فرمان من كوشا باش . من تو را بدون پدر آفريدم ، و نشانه اى (/ معجزه اى) براى جهانيان قرارت دادم . پس فقط مرا پرستش كن و بر من توكّل نماى و كتاب را محكم بگير. سپس آن را براى مردم سوريا تفسير كن و به ايشان خبر ده كه: منم خداى يكتا . معبودى نيست جز منِ زنده جاويدان ، كه دگرگونى و زوال نمى پذيريم . پس به من و به فرستاده ام ، پيامبر اُمّى ، ايمان آوريد ؛ همو كه در آخر الزمان مى آيد ؛ پيامبر رحمت و جنگ ؛ نخستين و واپسين . گفت : نخستين پيامبرى است كه آفريده شد و واپسين پيامبرى است كه بر انگيخته مى شود و آن، آخرين و فرجامين [پيامبر ]است. پس بنى اسرائيل را به [آمدن ]او بشارت ده .
عيسى عليه السلام گفت : اى مالك روزگاران و دانا به نهان ها ! اين بنده نيكى كه چشمم او را نديده، امّا دلم دوستش مى دارد ، كيست ؟
خداوند فرمود : او برگزيده من و فرستاده من است كه با دستش در راه من جهاد مى كند و گفتارش با كردارش ، و نهانش با آشكارش يكى است ، توراتى جديد بر او فرو مى فرستم كه با آن، چشم هاى كور و گوش هاى كر و دل هاى فرو بسته را مى گشايد و چشمه هاى دانش، دريافت حكمت و بهار دل ها، در آن است . خوشا به حال او و خوشا به حال امّت او !
عيسى گفت : پروردگارا ! نام و نشان او و خوراك امّت او ـ يعنى : سلطنت امّت او ـ چيست ؟ و آيا او را بازمانده اى ـ يعنى ذريّه اى ـ هست ؟
خداوند فرمود : تو را از آنچه پرسيدى ، خبر مى دهم . نامش احمد است ؛ برگزيده اى از ذريّه ابراهيم و منتخبى از نسل اسماعيل . داراى رخسارى تابان و جبينى درخشان است ، مركبش اُشتر است ، و چشمانش مى خوابند؛ امّا دلش نمى خوابد . خداوند، او را در ميان امّتى اُمّى بر مى انگيزد، تا زمانى كه شب و روز باقى است [و نبوّت و دين او به قوّت خود، باقى خواهد ماند] . زادگاه او، شهر پدرش اسماعيل ـ يعنى مكّه ـ است . پُر همسر است و كم فرزند . نسل او از بانويى خجسته و مؤمن است و از آن بانو، صاحب دختر مى شود ، و آن دختر، صاحب دو دُردانه آقا مى شود كه هر دو شهيد مى شوند . نسل احمد را از آن دو، قرار مى دهم . پس ، طوبا براى آن دو باشد و هر كه آن دو را دوست دارد و در زمان آن دو است و يارى شان مى دهد .
عيسى عليه السلام گفت : معبودا ! طوبا چيست ؟
فرمود : درختى است در بهشت كه تنه و شاخه هاى آن، از طلاست ، و برگ هايش حرير ، و ميوه هايش چون پستان دختران ، شيرين تر از عسل و نرم تر از مِسكه ، و آب آن، از [چشمه ]تسنيم ۱۵ است . اگر جوجه كلاغى بر فراز آن بپرد، پير مى شود و به آخر آن نمى رسد . هيچ منزلى از منازل بهشتيان نيست، مگر كه شاخه اى از آن درخت بر آن، سايه افكنده است» .
چون افراد از خواندن آنچه خداى عز و جل به مسيح عليه السلام وحى فرموده است ـ يعنى اوصاف و ويژگى هاى محمّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلطنت امّت او و يادكرد از ذريّه و اهل بيت او ـ ، فراغت يافتند ، آن دو مرد، محكوم گشته، دم فرو بستند ، و گفتگوى ميان ايشان در اين باره تمام شد .
پس از آن كه حارثه از طريق [ كتاب ] جامعه و آنچه در كتاب هاى قديم آمده بود ، بر مهتر و نايب پيروز شد و آن دو نتوانستند در مطالب جامعه، مطابق خواست خود دست برند و موفّق نشدند با تأويل و تفسيرهاى خود، مردم را بفريبند ، از بحث و ستيزه در اين باب، باز ايستادند و دانستند كه راه درست را نپيموده اند . پس افسرده و غمگين به معبدشان رفتند تا بينديشند و فكرى بكنند . نصاراى نجران به نزد ايشان رفتند و نظر آن دو را پرسيدند و اين كه در كار دينشان چه مى كنند .
آن دو، سخنى بدين مضمون گفتند : [فعلاً] به دين خود چنگ زنيد تا وضعيت دين محمّد معلوم شود . به زودى، ما نزد قريشيان ـ به يثرب ـ مى رويم تا ببينيم كه او چه آورده و به چه چيز، دعوت مى كند .
چون مهتر و نايب براى رفتن به نزد پيامبر خدا در مدينه آماده شدند ، چهارده سوار از نصاراى نجران كه به نظرشان از فاضل ترين و دانشمندترين افرادشان بودند ، و هفتاد مرد از بزرگان و سَروران بنى حارث بن كعب انتخاب شدند كه آن دو را همراهى كنند . راوى گفت : قيس بن حصين ذو الغصّه و يزيد بن عبد المَدان كه در سرزمين حَضرَموت بودند، به نجران آمدند و ورودشان هم زمان با حركت قومشان بود . از اين رو آن دو نيز با آن عدّه، همراه شدند .
افراد بر پشت مركب هايشان نشستند و اسبانشان را هى زدند و روى در راه نهادند تا آن كه به مدينه وارد شدند .
[از طرف ديگر،] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون ديد يارانش دير كردند ، خالد بن وليد را با عدّه اى سوار فرستاد تا از آنان خبر بياورند، كه به آنان در راه كه نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى آمدند، برخوردند .
چون [هيئت نجرانى] نزديك مدينه رسيدند ، مهتر و نايب بر آن شدند تا ياران خود و بنى حارث را كه با آن دو آمده بودند ، به رخ مسلمانان و مردم مدينه بكشند ، از اين رو، راه را بر آنان گرفتند و گفتند : اگر اشتران خود را بخوابانيد و پياده شويد و گرد و خاك از خود بزداييد و جامه هاى سفرتان را از تن بر كنيد و از باقى مانده آبى كه داريد، بر خود بريزيد ، اين، بهتر است .
مسلمانان از شترها پياده شدند و گرد و غبار از خود زدودند و جامه هاى كهنه شان را در آوردند و جامه هاى نوِ بُرد و حرير خود را پوشيدند ، و زلف و فرق خود را مشك زدند . آن گاه [نجرانيان] بر اسب ها نشستند و نيزه ها را بر روى كتف اسبانشان نهادند و در يك رديف به حركت در آمدند . آنان از خوش شكل و شمايل ترين عرب ها بودند .
مردم با ديدن آنها به طرفشان رفتند و گفتند : نمايندگانى به اين زيبايى نديده ايم !
نجرانيان آمدند تا آن كه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجدش وارد شدند . در اين هنگام ، وقت نمازشان رسيد و سوى مشرق به نماز ايستادند . مردم [مسلمان] خواستند آنها را از اين كار باز دارند ، كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مانع آنان شد . سپس نجرانيان و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سه روز به يكديگر مهلت دادند ، و نه پيامبر صلى الله عليه و آله ، آنان را [به اسلام ]فرا خواند و نه آنان از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤالى كردند ، تا به رفتار او دقّت كنند و آنچه را از او مشاهده مى كنند، با اوصافى كه از او [در كتب آسمانى خويش ]مى يابند ، بسنجند .
روز سوم كه تمام شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را به اسلام دعوت نمود . نجرانيان گفتند : اى ابو القاسم ! هر چيزى كه كتاب هاى خداوند عز و جل در وصف پيامبرِ مبعوث شونده بعد از روح [خدا ]عيسى عليه السلام ، به ما خبر داده اند ، آن را در تو ديديم، مگر يك چيز را كه آن هم بزرگ ترين نشانه و روشن ترين اماره و دليل است !
فرمود : «آن چيست ؟».
گفتند : ما در انجيل مى خوانيم كه پيامبرِ آينده پس از مسيح ، او را تصديق مى كند و به او ايمان دارد، در حالى كه تو از او بد مى گويى و تكذيبش مى كنى ، و مى گويى كه او [ نيز همچون ما ] بنده (انسان) است !
پس ، بحث و دعواى آنان با پيامبر صلى الله عليه و آله فقط بر سر عيسى عليه السلام بود .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چنين نيست ؛ بلكه من او را تصديق مى كنم و به او باور و ايمان دارم ، و گواهى مى دهم كه او پيامبر و فرستاده از جانب پروردگارش بود ، و مى گويم : او بنده اى است كه اختيار سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز خود را هيچ ندارد» .
نجرانيان گفتند : آيا بنده[ى مخلوق] مى تواند آن كُنَد كه او مى كرد ؟ آيا پيامبران، آن قدرت فوق العاده اى را كه او از خود نشان مى داد ، داشته اند ؟ آيا او مردگان را زنده نمى كرد و كور مادرزاد و پيس را شفا نمى داد ، و از آنچه در سينه هايشان نهان مى داشتند و در خانه هايشان اندوخته بودند، به آنان خبر نمى داد ؟ آيا كسى جز خدا يا فرزند خدا مى تواند اين كارها را بكند ؟ ! و سخنان غلوآميز فراوان در حقّ او گفتند ، در حالى كه خداوند از اين نسبت ها بسى پاك و به دور است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «برادرم عيسى چنان بود كه گفتيد ؛ مرده را زنده مى كرد و كور مادرزاد و پيس را شفا مى داد ، و افراد را از آنچه در دل هايشان بود و از آنچه در خانه هايشان مى اندوختند، خبر مى داد ، و همه اينها با اجازه خداوند عز و جل بود . در عين حال، او بنده خداى عز و جل بود ، و اين براى او ننگ نيست ، و خودش نيز از آن استنكاف نمى كرد ؛ چرا كه او گوشت و خون و مو و استخوان و پى و اخلاط بود . غذا مى خورد ، و تشنه مى شد ، و نياز (/ قضاى حاجت) پيدا مى كرد، و امّا پروردگار او، آن خداى يگانه حقّى است كه چيزى همانندش نيست ، و همتا ندارد» .
نجرانيان گفتند : پس كسى چون او را به ما نشان بده كه بدون جنس مذكّرى و پدرى به دنيا آمده باشد .
فرمود : «آدم عليه السلام . او خلقتش از عيسى عليه السلام عجيب تر است . او بدون پدر و مادر آفريده شد . براى خداوند عز و جل با آن قدرتش، آفريدن هيچ چيزى آسان تر يا سخت تر از آفريدن مخلوق ديگرى نيست؛ «بلكه كار او چنان است كه هر گاه چيزى را اراده كند، به او مى گويد : باش . و او [بى درنگ] هست مى شود» » و اين آيه را برايشان خواند : «همانا مَثَل عيسى نزد خدا، همچون مَثَل [خلقت] آدم است كه او را از خاك آفريد . سپس بدو گفت : «باش» . پس وجود يافت» .
مهتر و نايب گفتند : در باره سَرورمان [عيسى]، ما با تو به توافق نمى رسيم و به پيامبرى تو، اقرار نمى كنيم . پس بيا يكديگر را لعنت كنيم تا معلوم شود كه كدام يك از ما بر حق است و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم ؛ زيرا لعنت، نمونه و نشانه اى سريع است [و زود دامنگير مى شود] .
در اين هنگام ، خداوند عز و جل آيه مباهله را بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرو فرستاد : «پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه كرد ، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين آيه از قرآن را كه بر او نازل شده بود ، براى آنان خواند و فرمود : «خداوند به من فرمود كه به درخواست شما پاسخ مثبت دهم و مأمورم كرد كه در صورت ايستادگى و پافشارى بر سخنتان ، با شما مباهله كنم» .
آن دو گفتند : اين نشانه ميان ما و توست . چون فردا شود، با تو مباهله مى كنيم . سپس با ياران مسيحى خود برخاستند و رفتند . چون دور شدند ـ آنان در حَرّه منزل كرده بودند ـ به يكديگر گفتند : او تصميم به فيصله دادن ميان خود و شما گرفته است . پس نخست بنگريد كه همراه چه كسانى به مباهله با شما مى آيد . آيا با همه پيروانش يا با ياران اهل كتابش ۱۶ و يا كسانى كه اهل فروتنى و تمسّك به دين و اخلاص هستند ـ كه اينان شمارشان اندك است ـ . اگر با جمعيت زياد و افرادِ يال و كوپال دار آمد ، براى به رخ كشيدن آمده است ، چنان كه شاهان چنين مى كنند [تا قدرت خود را در برابر دشمن به نمايش بگذارند] . در اين صورت، پيروزى با شما خواهد بود، نه با او . و اگر با اندك افرادى فروتن [و بى نام و نشان ]آمد ، [بدانيد كه ]آنان از تبار پيامبران و برگزيده آنان و كسانى هستند كه پيامبران با ايشان مباهله مى كنند . در اين صورت از مباهله كردن با آنان بپرهيزيد . پس ، اين نشانه اى است براى شما ، و آن گاه بينديشيد كه با او چه بايد بكنيد ؛ زيرا آن كه پيشاپيش، هشدار مى دهد، معذور است .
پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد بين دو درخت را جارو كردند و صبح فرداى آن روز، دستور داد جامه سياه نازكى را روى آن دو درخت، پهن نمودند . مهتر و نايب، چون آن را ديدند ، با فرزندان خود (صبغة المحسن و عبد المنعم و ساره و مريم) بيرون آمدند و نصاراى نجران با آن دو، خارج شدند و سواران بنى حارث بن كعب در زيباترين شكل و شمايل بر مركب هايشان نشستند .
مردم مدينه ، از مهاجر و انصار و ديگران با قبايل خود و پرچم ها و درفش هايشان و با زيباترين جامه ها و هيئت هاى خود آمدند تا ببينند كه چه مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجره اش بماند تا آن كه روز بالا آمد . سپس در حالى كه دست على را گرفته بود و حسن و حسين، پيشاپيش او و فاطمه عليهاالسلام پشت سرشان حركت مى كردند ، بيرون آمد و به طرف آنها رفت تا به آن دو درخت رسيد و با همان هيئتى كه از حجره اش بيرون آمده بود ، بين دو درخت زير ردا ايستاد ، و در پى مهتر و نايب فرستاد و آنها را به مباهله فرا خواند .
آن دو آمدند و گفتند : چه كسانى را براى مباهله با ما آورده اى، اى ابو القاسم ؟
فرمود : «بهترين مردمان روى زمين و گرامى ترين آنها در نزد خداى عز و جل را ؛ اينان را» و على و فاطمه و حسن و حسين ـ كه درودهاى خدا بر آنها باد ـ را به آن دو نشان داد .
آن دو گفتند : نمى بينيم كه براى مباهله با ما، بزرگان و انبوه جمعيت و يا افراد نام و نشاندارى را كه به تو ايمان آورده و پيروى ات كرده اند، آورده باشى . ما در اين جا با تو جز اين جوان و زن و دو كودك نمى بينيم . آيا با اينها مى خواهى با ما مباهله كنى ؟
فرمود : «آرى ، آيا اندكى پيش، اين را به شما نگفتم ؟ ! آرى ، سوگند به آن كه مرا به حق بر انگيخت ، من مأمورم كه با اين افراد با شما مباهله كنم» .
رنگ آن دو، زرد شد و به سوى ياران خود در اقامتگاهشان باز گشتند . چون يارانشان رنگ و روى آن دو را ديدند ، گفتند : چه اتّفاقى برايتان افتاده است ؟
آن دو، موضوع را كتمان كردند و گفتند : اتّفاقى نيفتاده است تا به شما بگوييم .
جوانى كه از نيكان آنها و فردى دانا بود ، به نجرانيان رو كرد و گفت : واى بر شما ! دست بر داريد و در باره اوصافى كه از او در جامعه يافتيد، فكر كنيد . به خدا سوگند، شما خوب مى دانيد كه او راستگوست . هنوز از زمانى كه برادران شما به صورت بوزينه و خوك در آمدند، مدّت زيادى نمى گذرد ! نجرانيان دانستند كه او خيرخواه آنهاست . از اين رو چيزى نگفتند .
منذر بن علقمه برادر اُسقفشان ابو حارثه ـ كه از علماى آنان بود و نجرانيان، او را به علم مى شناختند؛ ولى در زمان بحث و گفتگوهاى آنان در نجران نبود و وقتى آمد كه تصميم گرفته بودند نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بروند و او نيز با آنان همراه شد ـ ، چون در هم ريختگى نجرانيان و شك و دودلى آنها را در آن روز ديد ، دست مهتر و نايب را گرفت و به يارانش گفت : مرا با اين دو تنها بگذاريد . پس، آن دو را به كنارى برد و گفت : پيشرو، به افرادش دروغ نمى گويد و [من حقيقتا خيرخواه شما و] به راستى دلسوزتان هستم . پس اگر به عاقبت خود انديشيديد، نجات مى يابيد ، و گر نه هم خودتان نابود مى شويد و هم ديگران را نابود مى كنيد .
آن دو گفتند : تو پاك دل و مورد اعتمادى . پس بگو .
گفت : آيا مى دانيد كه هرگز گروهى با پيامبرى مباهله نكردند، مگر آن كه در چشم بر هم زدنى، نابود شدند ؟ شما و هر عالم خردمند ديگرى چون شما، مى دانيد كه اين ابو القاسم محمّد، همان پيامبرى است كه پيامبران آمدن او را نويد داده اند و از اوصاف او و خاندان درستكارش ياد كرده اند ، و يك نشان ديگر هم هست كه من شما را از آن آگاه مى كنم . پس، آن را ناديده نگيريد .
آن دو گفتند : آن نشان چيست، اى ابو مُثنّى ؟
گفت : به ستارگان بنگريد كه چه سان به زمين، خيره شده اند ، و به سر فرود آوردن درختان و به پرندگان كه در برابر شما به رو در افتاده اند؛ بال هايشان را بر زمين گسترده اند و آنچه را در چينه دان هايشان است، بالا آورده اند ، بى آن كه نزد خداوند عز و جل گناهى و تقصيرى كرده باشند . اينها نيست، مگر به خاطر آن كه عذاب، سايه افكنده است . به لرزش كوه ها و دود پراكنده و تكّه هاى ابر بنگريد ، در حالى كه ما در چلّه تابستان و وسط ظهر به سر مى بريم ! بنگريد محمّد؛ كه چهار عضو خانواده اش همراه اويند، دست به آسمان برداشته و منتظر جواب شماست . بدانيد كه اگر دهان او به كلمه اى از نفرين باز شود، هلاك ما قطعى است و به سوى زن و فرزند و مال بر نمى گرديم .
مِهتر و نايب، نگاه كردند و صحنه اى مهيب ديدند و يقين كردند كه آن، امرى از جانب خداى متعال است . پس گام هايشان لرزيد و نزديك بود عقلشان را از دست بدهند ، و احساس كردند كه عذاب بر آن دو، فرود آمده است .
چون منذر بن علقمه ترس و وحشتى را كه به جان آن دو افتاده بود ، ديد، گفت : اگر تسليم او شويد، در دنيا و آخرتش سالم [و بى گزند] خواهيد بود ، و اگر دين خودتان و خرّمى آيينتان را برگزيديد و حاضر نشديد از آزمندى به جاه و مقامى كه نزد قومتان داريد، چشم بپوشيد ، من نمى توانم جلو آزمندى شما به جاه و مقامتان را بگيرم . شما داوطلب مباهله با محمّد شديد و آن را راه حلّ نهايى ميان خود و او قرار داديد و با همين نيّت از نجران بيرون آمديد ، و محمّد هم در پذيرفتن درخواست شما شتافت ، و پيامبران، هر گاه كارى را اعلان كنند، تا آن را برآورده نسازند و انجامش ندهند، دست بر نمى دارند . پس اگر از اين كار منصرف شده ايد و ترس آنچه مى بينيد، شما را گيج و هراسان كرده است ، هنوز فرصت انصراف دادن داريد . پس زود باشيد ـ اى برادران من ـ زود باشيد ، برويد با محمّد صلح كنيد و رضايتش را به دست آوريد ، و آن را به تأخير نيندازيد ؛ زيرا شما ـ و من نيز در كنار شما ـ به منزله قوم يونسيد، آن گاه كه عذاب بر فراز سرشان قرار گرفت .
آن دو گفتند : پس تو خودت ـ اى ابو مثنّى ـ با محمّد ملاقات كن و در باره آنچه از ما مى خواهد، به او تضمين بده و [متقابلاً] از او تقاضا كن كه همين پسرعمويش را براى عقد قرارداد ميان ما و خودش بفرستد ؛ زيرا او در نزد محمّد، داراى وجهه و اعتبار است . زودتر خبرش را براى ما بياور .
منذر، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و گفت : درود بر تو، اى فرستاده خدا ! گواهى مى دهم كه معبودى نيست، جز آن خدايى كه تو را بر انگيخت ، و [گواهى مى دهم كه ]تو و عيسى ، هر دو ، بنده و فرستاده خدا هستيد . پس [منذر] اسلام آورد و پيغام آن دو را به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را براى مصالحه با نجرانيان فرستاد . على عليه السلام گفت : پدرم فدايت باد ! بر چه اساس با آنان مصالحه كنم؟ فرمود : «نظر تو ـ اى ابو الحسن ـ در توافقى كه با آنان مى كنى، نظر من است» .
على عليه السلام نزد آنان رفت و مهتر و نايب با وى توافق كردند كه سالى هزار جامه و هزار دينار بابت خراج بدهند و نصف آن را در محرّم و نصف ديگرش را در رجب بپردازند . على عليه السلام آن دو را خوار و حقير نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورد و ايشان را از توافقى كه با آنان كرده بود، آگاه ساخت ، و مهتر و نايب به خراج و فرمان بردارى از پيامبر صلى الله عليه و آله تن دادند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن دو فرمود : «اين را از شما پذيرفتم . بدانيد كه اگر با من و اين كسانى كه زير اين ردا هستند، مباهله مى كرديد، خداوند، اين درّه را بر شما آتشى شعله ور مى كرد و سپس آن آتش را زودتر از چشم بر هم زدنى، به طرف كسانى كه پشت سرتان هستند، مى كشاند و آنها را در شعله هايش مى سوزاند» .
وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله با خانواده اش بر گشت و به مسجد رفت ، جبرئيل عليه السلام بر او فرود آمد و گفت : اى محمّد ! خداى عز و جل تو را سلام مى رساند و مى فرمايد : بنده ام موسى به واسطه هارون و پسرانش با دشمن خود، قارون، مباهله كرد و قارون و خانواده اش و اموالش و كسانى از قومش كه از او پشتيبانى مى كردند ، همگى ، در كام زمين فرو رفتند . به عزّت و جلالم سوگند مى خورم ـ اى احمد ـ كه اگر با خودت و خانواده ات كه زير آن ردا بودند، با همه زمينيان و خلايق مباهله مى كردى ، بى گمان، آسمان، پاره پاره و كوه ها ريز ريز مى شدند ، و زمين فرو مى ريخت و ديگر هرگز آرام نمى گرفت، مگر آن كه من چنين مى خواستم .
آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده افتاد و پيشانى اش را بر خاك نهاد . سپس دو دستش را به طرف آسمان بر داشت، چندان كه سفيدى زير بغلش بر مردم نمايان شد و سه بار گفت : «سپاس، [ خداى ] نعمت بخش را ! سپاس [ خداى ] نعمت بخش را!» .
از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره [علّت] سجده اش و نشانه هاى شادى در چهره اش سؤال شد . فرمود : «خداى عز و جل را سپاس، به خاطر لطفى كه به من در باره خانواده ام كرد» و سپس پيغامى را كه جبرئيل عليه السلام آورده بود ، براى آنان بيان فرمود .

1.كنايه از غلبه ترس و وحشت بر وجود اوست . اين تعبير، در باره شخص بزدل و ترسو به كار مى رود .

2.پادشاهى از پادشاهان يمن بوده است .

3.ذو منار، لقب يكى از شاهان يمن است . او را چنين لقب داده اند؛ چون او نخستين كسى است كه در راه ها ، براى راه نمايى ره گذران ، مناره نصب كرد .

4.در روايت شيخ مفيد ، عبد المسيح به عنوان شخص سومى ، در كنار نايب و رئيس ، آمده و نه به عنوان نامى براى نايب .

5.مقصود ، مسيلمه كذّاب است كه در يمامه به دروغ، ادّعاى نبوّت كرد .

6.مراد از بنى قيله، انصار اوس و خزرج اند . قيله ، مادر اين دو طايفه بود .

7.يعنى: ديگران به سخن او توجّه مى كنند .

8.يعنى: زندگى كردن با گمان هاى نادرست، بيشتر است تا زندگى كردن بر اساس خِرد . اين، كنايه از آن است كه اين سخن تو، ناشى از گمان نادرست است ، و مرادش اين بود كه خنده اش عقب نبوده است (پانوشت محقّق إقبال الأعمال) . در بيان علّامه مجلسى آمده است : شايد معنايش اين باشد كه كسانى كه با اتّكاى محض به عقل زندگى مى كنند، از گمان هاى باطل پيروى مى كنند ، يا معنايش اين است كه خردمند ، خردمند نيست، مگر آن كه با گمان و فهم خود، مطالبى را در يابد و فهم و علم او به روايت و خبر، محدود و منحصر نباشد .

9.يا بنا به ضبط بحار الأنوار: «فألقاك مع غرماتك بموارده حجرا» ، ترجمه چنين مى شود : «تو را با وجود آگاهى ات از اين مطلب ، چون سنگ يافت [كه هيچ سخنى در تو كارگر نمى افتد]» .

10.منظور از قرشى ، قاسم فرزند ايشان از خديجه است و مراد از قبطى ، ابراهيم فرزند ايشان از ماريه قِبطيّه است .

11.جامعه : هر يك از اسفار كتاب مقدّس (فرهنگ لاروس عربى ـ فارسى: واژه «جامعه») .

12.يا : پيشكار ؛ باغبان .

13.در بحار الأنوار ، «رحم مى كنم و رحمت مى فرستم» آمده است .

14.هياطله : معرّب «هَفتاليان» كه نام قبيله اى از هون هاى سفيد است كه در تاريخ قرون پنجم و ششمِ ايران و هند، اهمّيت فراوان داشته است (ر.ك: دائرة المعارف فارسى مصاحب : مدخل «هفتاليان») .

15.تسنيم : چشمه اى در بهشت كه بهترين شراب بهشتى را دارد .

16.يعنى ياران عالم و قرآن دان خود.


دانشنامه قرآن و حديث 16
172

۱ / ۴

قِصَّةُ المُباهَلَةِ بِرِوايَةِ السَّيِّدِ ابنِ طاووسٍ قدس سره

۷.الإقبالـ في بَيانِ إنفاذِ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله لِرُسُلِهِ إلى نَصارى نَجرانَ ومُناظَرَتِهِم فيما بَينَهُم وظُهورِ تَصديقِهِ فيما دَعاهُم إلَيهِ ـ :رَوَينا ذلِكَ بِالأَسانيدِ الصَّحيحَةِ ، وَالرِّواياتِ الصَّريحَةِ إلى أبِي المُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بنِ [عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ] ۱ المُطَّلِبِ الشَّيبانِيِ رحمه اللهمِن كِتابِ المُباهَلَةِ ، ومِن أصلِ كِتابِ الحَسَنِ بنِ إسماعيلَ بنِ أشناسٍ مِن كِتابِ عَمَلِ ذِي الحِجَّةِ ، فيما رَوَيناهُ بِالطُّرُقِ الواضِحَةِ عَن ذَوِي الهِمَمِ الصّالِحَةِ ، لا حاجَةَ إلى ذِكرِ أسمائِهِم ؛ لِأَنَّ المَقصودَ ذِكرُ كَلامِهِم .
قالوا : لَمّا فَتَحَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله مَكَّةَ ، وَانقادَت لَهُ العَرَبُ ، وأَرسَلَ رُسُلَهُ ودُعاتِهِ إلَى الاُمَمِ ، وكاتَبَ المَلِكَينِ ـ كِسرى وقَيصَرَ ـ يَدعوهُما إلَى الإِسلامِ ، وإلّا أقَرّا بِالجِزيَةِ وَالصَّغارِ ۲ ، وإلّا أذِنا بِالحَربِ العَوانِ ۳ ؛ أكبَرَ شَأنَهُ نَصارى نَجرانَ وخُلَطاؤُهُم مِن بَني عَبدِ المَدانِ وجَميعُ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ ، ومَن ضَوى ۴ إلَيهِم ونَزَلَ بِهِم مِن دَهماءِ ۵ النّاسِ عَلَى اختِلافِهِم هُناكَ في دينِ النَّصرانِيَّةِ ، مِن الأروسِيَّةِ ۶ ، وَالسّالوسِيَّةِ ۷ ، وأَصحابِ دينِ المَلِكِ ۸ ، وَالمارونيَّةِ ، وَالعُبّادِ ، وَالنّسطورِيَّةِ ، واُملِئَت قُلوبُهُم ـ عَلى تَفاوُتِ مَنازِلِهِم ـ رَهبَةً مِنهُ ورُعبا .
فَإِنَّهُم كَذلِكَ مِن شَأنِهِم ، إذا وَرَدَت عَلَيهِم رُسُلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِكِتابِهِ ؛ وهُم عُتبَةُ بنُ غَزوانَ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ ، وَالهُدَيرُ بنُ عَبدِ اللّهِ ـ أخو تَيمِ بنِ مُرَّةَ ـ ، وصُهَيبُ بنُ سِنانٍ ـ أخُو النَّمِرِ بنِ قاسِطٍ ـ يَدعوهُم إلَى الإِسلامِ ، فَإِن أجابوا فَإِخوانٌ ، وإن أبَوا وَاستَكبَروا فَإِلَى الخُطَّةِ المُخزِيَةِ ؛ إلى أداءِ الجِزيَةِ عَن يَدٍ ، فَإِن رَغِبوا عَمّا دَعاهُم إلَيهِ مِن إحدَى ۹ المَنزِلَتَينِ وعَنِدوا ، فَقَد آذَنَهُم عَلى سَواءٍ .
وكانَ في كِتابِهِ صلى الله عليه و آله : «قُلْ يَاأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ » . ۱۰
قالوا : وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُقاتِلُ قَوما حَتّى يَدعُوَهُم ، فَازدادَ القَومُ ـ لِوُرودِ رُسُلِ نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله وكِتابِهِ ـ نُفورا وَامتِزاجا ، فَفَزِعوا لِذلِكَ إلى بِيعَتِهِمُ العُظمى ، وأَمَروا فَفُرِشَ أرضُها واُلبِسَ جُدُرُها بِالحَريرِ وَالدِّيباجِ ، ورَفَعُوا الصَّليبَ الأَعظَمَ ـ وكانَ مِن ذَهَبٍ مُرَصَّعٍ أنفَذَهُ إلَيهِمُ القَيصَرُ الأَكبَرُ ـ ، وحَضَرَ ذلِكَ بَنُو الحارِثِ بنُ كَعبٍ ، وكانوا لُيوثَ الحَربِ وفُرسانَ النّاسِ ، قَد عَرَفَتِ العَرَبُ ذلِكَ لَهُم في قَديمِ أيّامِهِم فِي الجاهِلِيَّةِ .
فَاجتَمَعَ القَومُ جَميعا لِلمَشوَرَةِ وَالنَّظَرِ في اُمورِهِم ، وأَسرَعَت إلَيهِمُ القَبائِلُ مِن مَذحِجٍ وعَكٍّ وحِميَرٍ وأَنمارٍ ومَن دَنا مِنهُم نَسَبا ودارا مِن قَبائِلِ سَبَأٍ ، وكُلُّهُم قَد وَرِمَ أنفُهُ غَضَبا لِقَومِهِم ، ونَكَصَ مَن تَكَلَّمَ مِنهُم بِالإِسلامِ ارتِدادا ، فَخاضوا وأَفاضوا في ذِكرِ المَسيرِ بِنَفسِهِم وجَمعِهِم إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالنُّزولِ بِهِ بِيَثرِبَ لِمُناجَزَتِهِ .
فَلَمّا رَأى أبو حارِثَةَ ۱۱ حُصَينُ بنُ عَلقَمَةَ اُسقُفُّهُمُ الأَوَّلُ وصاحِبُ مَدارِسِهِم وعَلّامُهُم ـ وكانَ رَجُلاً مِن بَني بَكرِ بنِ وائِلٍ ـ ما أزمَعَ القَومُ عَلَيهِ مِن إطلاقِ الحَربِ ، دَعا بِعِصابَةٍ فَرَفَعَ بِها حاجِبَيهِ عَن عَينَيهِ ـ وقَد بَلَغَ يَومَئِذٍ عِشرينَ ومِئَةَ سَنَةٍ ـ ثُمَّ قامَ فيهِم خَطيبا مُعتَمِدا عَلى عَصا ، وكانَت فيهِ بَقِيَّةٌ ولَهُ رَأيٌ ورَوِيَّةٌ ، وكانَ مُوَحِّدا يُؤمِنُ بِالمَسيحِ وبِالنَّبِيِ عليهماالسلام ، ويَكتُمُ ذلِكَ مِن كَفَرَةِ قَومِهِ وأَصحابِهِ ، فَقالَ :
مَهلاً بَني عَبدِ المَدانِ مَهلاً ، استَديمُوا العافِيَةَ وَالسَّعادَةَ ؛ فَإِنَّهُما مَطوِيّانِ فِي الهَوادَةِ ، دُبّوا إلى قَومٍ في هذَا الأَمرِ دَبيبَ ۱۲ الذَّرِّ ۱۳ ، وإيّاكُم وَالسَّورَةَ ۱۴ العَجلى ؛ فَإِنَّ البَديهَةَ بِها لا تُنجَبُ ، إنَّكُم وَاللّهِ عَلى فِعلِ ما لَم تَفعَلوا أقدَرُ مِنكُم عَلى رَدِّ ما فَعَلتُم ، ألا إنَّ النَّجاةَ مَقرونَةٌ بِالأَناةِ ، ألا رُبَّ إحجامٍ أفضَلُ مِن إقدامٍ ، وكَأَيِّن ۱۵ مِن قَولٍ أبلَغُ مِن صَولٍ ۱۶ .
ثُمَّ أمسَكَ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ كُرزُ بنُ سَبرَةَ الحارِثِيُ، وكانَ يَومَئِذٍ زَعيمَ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ وفي بَيتِ شَرَفِهِم وَالمُعَصَّبَ فيهِم وأَميرَ حُروبِهِم ، فَقالَ : لَقَدِ انتَفَخَ سَحرُكَ وَاستُطيرَ قَلبُكَ أبا حارِثَةَ ، فَظِلتَ كَالمَسبوعِ النزاعة ۱۷ الهَلوعِ ، تَضرِبُ لَنَا الأَمثالَ وتُخَوِّفُنَا النِّزالَ ، لَقَد عَلِمتَ ـ وحَقِّ المَنّانِ ـ بِفَضيلَةِ الحُفّاظِ بِالنّوءِ بِالعِب ءِ ۱۸ وهُوَ عَظيمٌ ، وتَلقَحُ الحَربَ وهِيَ عَقيمٌ ، تَثقَفُ أودَ ۱۹ المَلِكِ الجَبّارِ ، ولَنَحنُ أركانُ الرائِشِ ۲۰ وذِي المنارِ ۲۱ الّذينَ شَدَدنا مُلكَهُما وأَمَّرنا مَليكَهُما ، فَأَيَّ أيّامِنا تُنكِرُ أم لِأَيِّهِما ـ وَيكَ ـ تَلمِزُ ؟
فَما أتى عَلى آخِرِ كَلامِهِ حَتَّى انتَظَمَ ۲۲ نَصلَ ۲۳ نَبلَةٍ كانَت في يَدِهِ بِكَفِّهِ غَيظا وغَضَبا وهُوَ لا يَشعُرُ . فَلَمّا أمسَكَ كُرزُ بنُ سَبرَةَ أقبَلَ عَلَيهِ العاقِبُ ، وَاسمُهُ عَبدُ المَسيحِ بنُ شُرَحبيلَ ـ وهُوَ يَومَئِذٍ عَميدُ القَومِ وأَميرُ رَأيِهِم وصاحِبُ مَشوَرَتِهِم ، الَّذي لا يَصدِروُن جَميعا إلّا عَن قَولِهِ ـ فَقالَ لَهُ :
أفلَحَ وَجهُكَ ، وآنَسَ رَبعُكَ ۲۴ ، وعَزَّ جارُكَ ، وَامتَنَعَ ذِمارُكَ ، ذَكَرتَ ـ وحَقِّ مُغبَرَّةِ الجِباهِ ـ حَسَبا صَميما ، وعيصا ۲۵ كَريما ، وعِزّا قَديما ، ولكِن أبا سَبرَةَ ! لِكُلِّ مَقامٍ مَقالٌ ، ولِكُلِّ عَصرٍ رِجالٌ ، وَالمَرءُ بِيَومِهِ أشبَهُ مِنهُ بِأَمسِهِ ، وهِيَ الأَيّامُ تُهلِكُ جيلاً وتُديلُ قَبيلاً ، وَالعافِيَةُ أفضَلُ جِلبابٍ ، ولِلآفاتِ أسبابٌ ، فَمِن أوكَدِ أسبابِهَا التَّعَرُّضُ لِأَبوابِها .
ثُمَّ صَمَتَ العاقِبُ مُطرِقا ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ السَّيِّدُ وَاسمُهُ أهتَمُ بنُ النُّعمانِ ـ وهُوَ يَومَئِذٍ اُسقُفُّ نَجرانَ ، وكانَ نَظيرَ العاقِبِ في عُلُوِّ المَنزِلَةِ ، وهُوَ رَجُلٌ مِن عامِلَةَ وعِدادُهُ في لَخمٍ ، فَقالَ لَهُ : سَعَدَ جَدُّكَ وسَما جَدُّكَ أبا واثِلَةَ ، إنَّ لِكُلِّ لامِعَةٍ ضِياءٌ ، وعَلى كُلِّ صَوابٍ نورا ، ولكِن لا يُدرِكُهُ ـ وحَقِّ واهِبِ العَقلِ ـ إلّا مَن كانَ بَصيرا ، إنَّكَ أفضَيتَ وهذانِ فيما تصرّف بِكُمَا الكَلِمُ إلى سَبيلَي حَزَنٍ ۲۶ وسَهلٍ ، ولِكُلٍّ عَلى تَفاوُتِكُم حَظٌّ مِنَ الرَّأيِ الرَّبيقِ ۲۷ وَالأَمرِ الوَثيقِ إذا اُصيبَ بِهِ مَواضِعُهُ ، ثُمَّ إنَّ أخا قُرَيشٍ قَد نَجَدَكُم لِخَطبٍ عَظيمٍ وأَمرٍ جَسيمٍ ، فَما عِندَكُم فيهِ قولوا وأَنجِزوا ، أبُخوعٌ ۲۸ وإقرارٌ ، أم نُزوعٌ ؟
قالَ عُتبَةُ وَالهَديرُ ۲۹ وَالنَّفَرُ مِن أهلِ نَجرانَ : فَعادَ كُرزُ بنُ سَبرَةَ لِكَلامِهِ وكانَ كَمِيّا ۳۰ أبِيّا ، فَقالَ :
أنَحنُ نُفارِقُ دينا رَسَخَت عَلَيهِ عُروقُنا ، ومَضى عَلَيهِ آباؤُنا ، وعَرَفَ مُلوكُ النّاسِ ثُمّ العَرَبُ ذلِكَ مِنّا ؟ ! أنَتَهالَكُ إلى ذلِكَ أم نُقِرُّ بِالجِزيَةِ وهِيَ الخِزيَةُ حَقّا ؟ لا وَاللّهِ حَتّى نُجَرِّدَ البَواتِرَ مِن أغمادِها ، وتَذهَلَ الحَلائِلُ عَن أولادِها ، أو نَشرُقُ نَحنُ [و] ۳۱ مُحَمَّدٌ بِدِمائِنا ، ثُمَّ يُديلُ اللّهُ عز و جل بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ .
قالَ لَهُ السَّيِّدُ : اِربَع ۳۲ عَلى نَفسِكَ وعَلَينا أبا سَبرَةَ ، فَإِنَّ سَلَّ السَّيفِ يَسِلُّ السَّيفَ ، وإنَّ مُحَمَّدا قَد بَخَعَت لَهُ العَرَبُ وأَعطَتهُ طاعَتَها ومَلَكَ رِجالَها وأَعِنَّتَها ، وجَرَت أحكامُهُ في أهلِ الوَبَرِ مِنهُم وَالمَدَرِ ، ورَمَقَهُ المَلِكانِ العَظيمانِ كِسرى وقَيصَرَ ، فَلا أراكُم ـ وَالرّوحِ ـ لَو نَهَدَ ۳۳ لَكُم إلّا وقَد تَصَدَّعَ عَنكُم مَن خَفَّ مَعَكُم مِن هذِهِ القَبائِلِ ، فَصِرتُم جُفاءً كَأَمسِ الذّاهِبِ ، أو كَلَحمٍ عَلى وَضَمٍ ۳۴ .
وكانَ فيهِم رَجُلٌ يُقالُ لَهُ جَهيرُ بنُ سُراقَةَ البارِقِيُّ مِن زَنادِقَةِ نَصارَى العَرَبِ ، و كانَ لَهُ مَنزِلَةٌ مِن مُلوكِ النَّصرانِيَّةِ ، وكانَ مَثواهُ بِنَجرانَ ، فَقالَ لَهُ : أبا سُعادَ ، قُل في أمرِنا وأَنجِدنا بِرَأيِكَ ، فَهذا مَجلِسٌ لَهُ ما بَعدُهُ .
فَقالَ : فَإِنّي أرى لَكُم أن تُقارِبوا مُحَمَّدا وتُطيعوهُ في بَعضِ مُلتَمَسِهِ عِندَكُم ، وَليَنطَلِق وُفودُكُم إلى مُلوكِ أهلِ مِلَّتِكُم ؛ إلَى المَلِكِ الأَكبَرِ بِالرّومِ قَيصَرَ ، وإلى مُلوكِ هذِهِ الجِلدَةِ السَّوداءِ الخَمسَةِ ؛ يَعني مُلوكَ السّودانِ : مَلِكَ النّوبَةِ ، ومَلِكَ الحَبَشَةِ ، و مَلِكَ علوه ، و مَلِكَ الرّعا ، و مَلِكَ الرّاحاتِ ومَريسَ وَالقِبطِ ـ وكُلُّ هؤُلاءِ كانوا نَصارى ـ . قالَ : وكذلك مَن ضَوى ۳۵ إلَى الشّامِ وحَلَّ بِها مِن مُلوكِ غَسّانَ ولَخمٍ وجُذامٍ وقُضاعَةَ ، وغَيرِهِم مِن ذَوي يُمنِكُم ، فَهُم لَكُم عَشيرَةٌ ومَوالي وأَعوانٌ ، وفِي الدّينِ إخوانٌ ـ يَعني أنَّهُم نَصارى ـ وكَذلِكَ نَصارَى الحيرَةِ مِنَ العُبّادِ وغَيرِهِم ، فَقَد صَبَت إلى دينِهِم قَبائِلُ تَغلِبَ بِنتِ وائِلٍ وغَيرِهِم مِن رَبيعَةَ بنِ نزارٍ ، لِتَسيرَ وُفودُكُم ثُمَّ لِتَخرِقَ إلَيهِمُ البِلادَ إغذاذا ۳۶ ، فَيَستَصرِخونَهُم لِدينِكُم فَيَستَنجِدَكُمُ الرّومُ وتَسيرَ إلَيكُمُ الأَساوِدَةُ ۳۷ مَسيرَ أصحابِ الفيلِ ، وتُقبِلَ إلَيكُم نَصارَى العَرَبِ مِن رَبيعَةِ اليَمَنِ . فَإِذا وَصَلَتِ الأَمدادُ وارِدةً سِرُتم أنتُم في قَبائِلِكُم وسائِرِ مَن ظاهَرَكُم وبَذَلَ نَصرَهُ ومُوازَرَتَهُ لَكُم ، حَتّى تُضاهِئونَ مَن أنجَدَكُم وأَصرَخَكُم مِنَ الأَجناسِ وَالقَبائِلِ الوارِدَةِ عَلَيكُم .
فَأُمُّوا مُحَمَّدا حَتّى تَنجوا بِهِ جَميعا ، فَسَيَعتِقُ إلَيكُم وافِدا لَكُم مَن صَبا إلَيهِ مَغلوبا مَقهورا ، ويَنعَتِقُ بِهِ مَن كانَ مِنهُم في مَدَرَتِهِ مَكثورا ۳۸ ، فَيوشِكُ أن تَصطَلِموا ۳۹ حَوزَتَهُ وتُطفِئُوا جَمرَتَهُ ، ويَكونَ لَكُم بِذلِكَ الوَجهُ وَالمَكانُ فِي النّاسِ ، فَلا تَتَمالَكُ العَرَبُ حينَئِذٍ حَتّى تَتَهافَتَ دُخولاً في دينِكُم ، ثُمَّ لَتَعظُمَنَّ بيعَتُكُم هذِهِ ولَتَشرُفُنَّ حَتّى تَصيرَ كَالكَعبَةِ المَحجوجَةِ بِتِهامَةَ ، هذَا الرَّأيُ فَانتَهِزوهُ فَلا رَأيَ لَكُم بَعدَهُ .
فَأَعجَبَ القَومُ كَلامَ جَهيرِ بنِ سُراقَةَ ، ووَقَعَ مِنهُم كُلَّ مَوقِعٍ ، فَكادَ أن يَتَفَرَّقوا عَلَى العَمَلِ بِهِ ، وكانَ فيهِم رَجُلٌ مِن رَبيعَةَ بنِ نزارٍ مِن بَني قَيسِ بنِ ثَعلَبَةَ ، يُدعى حارِثَةَ بنَ أثالٍ عَلى دينِ المَسيحِ عليه السلام ، فَقامَ حارِثَةُ عَلى قَدَمَيهِ وأَقبَلَ عَلى جَهيرٍ وقالَ مُتَمَثِّلاً شِعرا :

مَتى ما تُقِد بِالباطِلِ الحَقَّ يَأبَهُوإن قُدتَ بِالحَقِّ الرَّواسِيَ تَنقَدِ ۴۰
إذا ما أتَيتَ الأَمرَ مِن غَيرِ بابِهِضَلَلتَ وإن تَقصِد إلَى البابِ تَهتَدِ
ثُمَّ استَقبَلَ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ وَالقِسّيسينَ وَالرُّهبانَ وكافَّةَ نَصارى نَجرانَ بِوَجهِهِ لَم يَخلِط مَعَهُم غَيرَهُم ، فَقالَ : سَمعا سَمعا يا أبناءَ الحِكمَةِ ، وبَقايا حَمَلَةِ الحُجَّةِ ، إنَّ السَّعيدَ وَاللّهِ مَن نَفَعَتهُ المَوعِظَةُ ، ولَم يَعشُ عَنِ التَّذكِرَةِ ، ألا وإنّي اُنذِرُكُم واُذَكِّرُكُم قَولَ مَسيحِ اللّهِ عز و جل . ثُمَّ شَرَحَ وَصِيَّتَهُ ونَصَّهُ عَلى وَصِيِّهِ شَمعونَ بنِ يوحَنّا ، وما يَحدُثُ عَلى اُمَّتِهِ مِنَ الاِفتِراقِ ، ثُمَّ ذَكَرَ عيسى عليه السلام وقالَ : إنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ أوحى إلَيهِ :
«فَخُذ يَابنَ أمَتي كِتابي بِقُوَّةٍ ، ثُمَّ فَسِّرهُ لِأَهلِ سورِيا بِلِسانِهِم ، وأَخبِرهُم أنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ ، البَديعُ الدّائِمُ الَّذي لا أحولُ ولا أزولُ ، إنّي بَعَثتُ رُسُلي ونَزَّلتُ كُتُبي رَحمَةً ونورا وعِصمَةً لِخَلقي ، ثُمَّ إنّي باعِثٌ بِذلِكَ نَجيبَ رِسالَتي أحمَدَ ، صَفوَتي مِن بَرِيَّتي ، البارِقليطا ۴۱ عَبدي ، اُرسِلُهُ في خُلُوٍّ مِنَ الزَّمانِ ، أبعَثُهُ بِمَولِدِهِ فارانَ مِن مَقامِ أبيهِ إبراهيمَ عليه السلام ، اُنزِلُ عَلَيهِ تَوراةً حَديثَةً ، أفتَحُ بِها أعيُنا عُميا ، آذانا ۴۲ صُمّا ، وقُلوبا غُلفا ، طوبى لِمَن شَهِدَ أيّامَهُ وسَمِعَ كَلامَهُ فَآمَنَ بِهِ ، وَاتَّبَعَ النّورَ الَّذي جاءَ بِهِ ، فَإِذا ذَكَرتَ يا عيسى ذلِكَ النَّبِيَّ فَصَلِّ عَلَيهِ فَإِنّي ومَلائِكَتي نُصَلّي عَلَيهِ» .
قالَ : فَما أتى حارِثَةُ بنُ أثالٍ عَلى قَولِهِ هذا ، حَتّى أظلَمَ بِالسَّيِّدِ وَالعاقِبِ مَكانُهُما ، وكَرِها ما قامَ بِهِ فِي النّاسِ مُعرِبا ومُخبِرا عَنِ المَسيحِ عليه السلام بِما أخبَرَ وقَدَّمَ مِن ذِكرِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ لِأَنَّهُما كانا قَد أصابا بِمَواضِعِهِما مِن دينِهِما شَرَفا بِنَجرانَ ، ووَجها عِندَ مُلوكِ النَّصرانِيَّةِ جَميعا ، وكَذلِكَ عِندَ سوقَتِهِم وعَرَبِهِم فِي البِلادِ ، فَأَشفَقا أن يَكونَ ذلِكَ سَبَبا لِانصِرافِ قَومِهِما عَن طاعَتِهِما لِدينِهِما وفَسخا لِمَنزِلَتِهِما فِي النّاسِ .
فَأَقبَلَ العاقِبُ عَلى حارِثَةَ فَقالَ : أمسِك عَلَيكَ يا حارِ ، فَإِنَّ رادَّ هذَا الكَلامِ عَلَيكَ أكثَرُ مِن قابِلِهِ ، ورُبَّ قَولٍ يَكونُ بَلِيَّةً عَلى قائِلِهِ ، ولِلقُلوبِ نَفَراتٌ عِندَ الإِصداعِ بِمَظنونِ الحِكمَةِ ، فَاتَّقِ نُفورَها ، فَلِكُلِّ نَبَإٍ أهلٌ ، ولِكُلِّ خَطبٍ مَحَلٌّ ، وإنَّمَا الدَّرَكُ ما أخَذَ لَكَ بِمَواضِي النَّجاةِ ، وأَلبَسَكَ جُنَّةَ السَّلامَةِ ، فَلا تَعدِلَنَّ بِهِما حَظّا ، فَإِنّي لَم آلُكَ ـ لا أبا لَكَ ۴۳ ـ نُصحا . ثُمَّ أرَمَّ ۴۴ .
فَأَوجَبَ السَّيِّدُ أن يُشرِكَ العاقِبَ في كَلامِهِ ، فَأَقبَلَ عَلى حارِثَةَ فَقالَ : إنّي لَم أزَل أتَعَرَّفُ لَكَ فَضلاً تَميلُ إلَيكَ الأَلبابُ ، فَإِيّاكَ أن تَقتَعِدَ ۴۵ مَطِيَّةَ اللَّجاجِ ، وأَن توجِفَ ۴۶ إلَى السَّرابِ ، فَمَن عُذِرَ بِذلِكَ فلَستَ فيهِ أيُّهَا المَرءُ بِمَعذورٍ ، وقَد أغفَلَكَ أبو واثِلَةَ ـ وهُوَ وَلِيُّ أمرِنا وسَيِّدُ حَضَرِنا ـ عِتابا ، فَأَولِهِ اعتِبارا ۴۷ .
ثُمَّ تَعلَمُ أنَّ ناجِمَ ۴۸ قُرَيشٍ ـ يَعني رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ يَكونُ رُزؤُهُ قَليلاً ثُمَّ يَنقَطِعُ ، ويَخلو أنَّ بَعدَ ذلِكَ قَرنٌ ۴۹ يُبعَثُ في آخِرِهِ النَّبِيُّ المَبعوثُ بِالحِكمَةِ وَالبَيانِ وَالسَّيفِ وَالسُّلطانِ ، يَملِكُ مُلكا مُؤَجَّلاً تُطَبِّقُ فيهِ اُمَّتُهُ المَشارِقَ وَالمَغارِبَ ، ومِن ذُرِّيَّتِهِ الأَميرُ الظّاهِرُ ؛ يَظهَرُ عَلى جَميعِ المَلَكاتِ وَالأَديانِ ، ويَبلُغُ مُلكُهُ ما طَلَعَ عَلَيهِ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، وذلِكَ ـ يا حارِ ـ أمَلٌ مِن وَرائِهِ أمَدٌ ومِن دونِهِ أجَلٌ ، فَتَمَسَّك مِن دِينِكَ بِما تَعلَمُ ، وتَمَنَّع ـ للّهِِ أبوكَ ۵۰ ـ مِن اُنسٍ مُتَصَرِّمٍ ۵۱ بِالزَّمانِ ، أو لِعارِضٍ مِنَ الحَدَثانِ ، فَإِنَّما نَحنُ لِيَومِنا ولِغَدٍ أهلُهُ .
فَأَجابَهُ حارِثَةُ بنُ أثالٍ فَقالَ : إيها عَلَيكَ أبا قُرَّةَ ! فَإِنَّهُ لا حَظَّ في يَومِهِ لِمَن لا دَرَكَ لَهُ في غَدِهِ ، وَاتَّقِ اللّهَ تَجدِ اللّهَ جَلَّ وتَعالى بِحَيثُ لا مَفزَعَ إلّا إلَيهِ .
وعَرَّضتَ مُشَيِّدا بِذِكرِ أبي واثِلَةَ ! فَهُوَ العَزيزُ المُطاعُ ، الرَّحِبُ الباعُ ، وإلَيكُما مَعا مُلقَى الرِّحالِ ، فَلَو اُضرِبَتِ التَّذكِرَةُ عَن أحَدٍ لِتَبريزِ فَضلٍ لَكُنتُماهُ ، لكِنَّها أبكارُ الكَلامِ تُهدى لِأَربابِها ، ونَصيحَةٌ كُنتُما أحَقَّ مَن أصغى لَها ۵۲ . إنَّكُما مَليكا ثَمَراتِ قُلوبِنا ، ووَلِيّا طاعَتِنا في دينِنا ، فَالكَيَسَ الكَيَسَ ـ يا أيُّهَا المُعَظَمّانِ ـ عَلَيكُما بِهِ ، أرِيا مَقاما يُدهِكُما نَواحيهِ ، وَاهجُرا سُنَّةَ ۵۳ التَّسويفِ فيما أنتُما بِعَرضِهِ .
آثِرَا اللّهَ فيما كانَ يُؤثِرُكُما بِالمَزيدِ مِن فَضلِهِ ، ولا تَخلُدا فيما أظَلَّكُما إلَى الونيّةِ ۵۴ ، فَإِنَّهُ مَن أطالَ عِنانَ الأَمرِ أهلَكَتهُ الغِرَّةُ ۵۵ ، ومَنِ اقتَعَدَ مَطِيَّةَ الحَذَرِ كانَ بِسَبيلِ أمنٍ مِنَ المَتالِفِ ، ومَنِ استَنصَحَ عَقلَهُ كانَتِ العِبرَةُ لَهُ لا بِهِ ، ومَن نَصَحَ للّهِِ عز و جل آنَسَهُ اللّهُ جَلَّ وتَعالى بِعِزِّ الحَياةِ وسَعادَةِ المُنقَلَبِ .
ثُمَّ أقبَلَ عَلَى العاقِبِ مُعاتِبا ، فَقالَ : وزَعَمتَ ـ أبا واثِلَةَ ـ أنَّ رادَّ ما قُلتُ أكثَرُ مِن قائِلِهِ ، وأَنتَ لعَمرُو اللّهِ حَرِيٌّ ألّا يُؤثَرُ هذا عَنكَ ، فَقَد عَلِمتَ وعَلِمنا اُمَّةَ الإِنجيلِ مَعا بِسيرَةِ ما قامَ بِهِ المَسيحُ عليه السلام في حَوارِيِّهِ ، ومَن آمَنَ لَهُ مِن قَومِهِ ، وهذِهِ مِنكَ فَهَّةٌ ۵۶ لا يَرحَضُها ۵۷ إلَا التَّوبَةُ وَالإِقرارُ بِما سَبَقَ بِهِ الإِنكارُ .
فَلَمّا أتى عَلى هذَا الكَلامِ صَرَفَ إلَى السَّيِّدِ وَجهَهُ ، فَقالَ :
لا سَيفَ إلّا ذو نَبوَةٍ ، ولا عَليمَ إلّا ذو هَفوَةٍ ، فَمَن نَزَعَ عَن وَهلَةٍ وأَقلَعَ فَهُوَ السَّعيدُ الرَّشيدُ ، وإنَّمَا الآفَةُ فِي الإِصرارِ .
وأَعرَضتَ بِذِكرِ نَبِيَّينِ يُخلَقانِ ـ زَعَمتَ ـ بَعدَ ابنِ البَتولِ ، فَأَينَ يَذهَبُ بِكَ عَمّا خَلَدَ فِي الصُّحفِ مِن ذِكرى ذلِكَ ؟ ألَم تَعلَم ما أنبَأَ بِهِ المَسيحُ عليه السلام في بَني إسرائيلَ ، وقَولَهُ لَهُم :
«كَيفَ بِكُم إذا ذُهِبَ بي إلى أبي وأَبيكُم ، وخُلِّفَ بَعدَ أعصارٍ يَخلو مِن بَعدي وبَعدِكُم صادِقٌ وكاذِبٌ ؟ قالوا : ومَن هُما يا مَسيحَ اللّهِ ؟ قالَ : نَبِيٌّ مِن ذُرِّيَّةِ إسماعيلَ عليه السلام صادِقٌ ، ومُتَنَبِّئٌ مِن بَني إسرائيلَ كاذِبٌ ، فَالصّادِقُ مُنبَعِثٌ مِنهُما بِرَحمَةٍ ومَلحَمَةٍ ، يَكونُ لَهُ المُلكُ وَالسُّلطانُ ما دامَتِ الدُّنيا ، وأَمَّا الكاذِبُ فَلَهُ نَبزٌ يُذكَرُ بِهِ المَسيحُ الدَّجّالُ ، يَملِكُ فُواقا ۵۸ ثُمَّ يَقتُلُهُ اللّهُ بِيَدي إذا رُجِعَ بي» .
قالَ حارِثَةُ : واُحَذِّرُكُم يا قَومِ أن يَكونَ مَن قَبلَكُم مِنَ اليَهودِ اُسوَةً لَكُم ، إنَّهُم اُنذِروا بِمَسيحَينِ ؛ مَسيحِ رَحمَةٍ وهُدىً ، ومَسيحِ ضَلالَةٍ ، وجُعِلَ لَهُم عَلى كُلِّ واحِدٍ مِنهُما آيَةٌ وأَمارَةٌ ، فَجَحَدوا مَسيحَ الهُدى وكَذَّبوا بِهِ ، وآمَنوا بِمَسيحِ الضَّلالَةِ الدَّجّالِ وأَقبَلوا عَلَى انتِظارِهِ ، وأَضرَبوا فِي الفِتنَةِ ورَكِبُوا نَتجَها ، ومِن قَبلُ نَبَذوا كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهورِهِم وقَتَلوا أنبِياءَهُ وَالقَوّامينَ بِالقِسطِ مِن عِبادِهِ ، فَحَجَبَ اللّهُ عز و جل عَنهُمُ البَصيرَةَ بَعدَ التَّبصِرَةِ بِما كَسَبَت أيديهِم ، ونَزَعَ مُلكَهُم مِنهُم بِبَغيِهِم ، وأَلزَمهُمُ الذِّلَّةَ وَالصَّغارَ ، وجَعَلَ مُنقَلَبَهُم إلَى النّارِ .
قالَ العاقِبُ : فَما أشعَرَكَ ـ يا حارِ ـ أن يَكونَ هذَا النَّبِيُّ المَذكورُ فِي الكُتُبِ هُوَ قاطِنُ يَثرِبَ ، ولَعَلَّهُ ابنُ عَمِّكَ صاحِبُ اليَمامَةِ ، فَإِنَّهُ يَذكُرُ مِنَ النُّبُوَّةِ ما يَذكُرُ مِنها أخو قُرَيشٍ ، وكِلاهُما مِن ذُرِّيَّةِ إسماعيلَ ولِجَميعِهِما أتباعٌ وأَصحابٌ ، يَشهَدونَ بِنُبُوَّتِهِ ويُقِرّونَ لَهُ بِرِسالَتِهِ ، فَهَل تَجِدُ بَينَهُما في ذلِكَ مِن فاصِلَةٍ فَتَذكُرُها ؟
قالَ حارِثَةُ : أجَل وَاللّهِ ، أجِدُها وَاللّهِ أكبَرَ وأَبعَدَ مِمّا بَينَ السَّحابِ وَالتُّرابِ ، وهِيَ الأَسبابُ الَّتي بِها وبِمِثلِها تَثبُتُ حُجَّةُ اللّهِ في قُلوبِ المُعتَبِرينَ مِن عِبادِهِ لِرُسُلِهِ وأَنبِيائِهِ .
وأَمّا صاحِبُ اليَمامَةِ فَيَكفيكَ فيهِ ما أخبَرَكُم بِهِ سُفَراؤُكُم وغَيرُكُم ۵۹ ، وَالمُنتَجِعَةُ ۶۰ مِنكُم أرضَهُ ، ومَن قَدِمَ مِن أهلِ اليَمامَةِ عَلَيكُم ، ألَم يُخبِروكُم جَميعا عَن رُوّادِ مُسَيلِمَةَ وسَمّاعيهِ ، ومَن أوفَدَهُ صاحِبُهُم إلى أحمَدَ بِيَثرِبَ ، فَعادوا إلَيهِ جَميعا بِما تَعَرَّفوا هُناكَ في بَني قيلَةَ وتَبَيَّنوا بِهِ ! قالوا : قَدِمَ عَلَينا أحمَدُ يَثرِبَ وبِئارُنا ثِمادٌ ۶۱ ومِياهُنا مَلِحَةٌ ، وكُنّا مِن قَبلِهِ لا نَستَطيبُ ولا نَستَعذِبُ ، فَبَصَقَ في بَعضِها ومَجَّ ۶۲ في بَعضٍ فَعادَت عِذابا مُحلَولِيةً ، وجاشَ ۶۳ مِنها ما كانَ ماؤُها ثِمادا فَحارَ ۶۴ بَحرا .
قالوا : وتَفَلَ مُحَمَّدٌ في عُيونِ رِجالٍ ذَوي رَمَدٍ ، وعَلى كُلومِ ۶۵ رِجالٍ ذوي جِراحٍ ، فَبَرَأَت لِوَقتِهِ عُيونُهُم فَمَا اشتَكوها ، وَاندَمَلَت جِراحاتُهُم فَما ألِموها ، في كَثيرٍ مِمّا أدَّوا ونَبَّئوا عَن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِن دَلالَةٍ وآيَةٍ .
وأَرادوا صاحِبَهُم مُسَيلِمَةَ عَلى بَعضِ ذلِكَ ، فَأَنعَمَ لَهُم كارِها ، وأَقبَلَ بِهِم إلى بَعضِ بِئارِهِم فَمَجَّ فيها ، وكانَتِ الرَّكِيُّ ۶۶ مَعذوذَبَةً فَصارَت مَلِحا لا يُستَطاعُ شَرابُهُ ، وبَصَقَ في بِئرٍ كانَ ماؤُها وَشَلاً ۶۷ فَعادَت فَلَم تَبِضَّ ۶۸ بِقَطرَةٍ مِن ماءٍ ، وتَفَلَ في عَينِ رَجُلٍ كانَ بِها رَمَدٌ فَعَمِيَت ، وعَلى جِراحٍ ـ أو قالوا : جِراحِ آخَرَ ـ فَاكتَسى جِلدَهُ بَرَصا .
فَقالوا لِمُسَيلِمَةَ فيما أبصَروا في ذلِكَ مِنهُ وَاستَبرَؤوهُ ، فَقالَ : وَيحَكُم! بِئسَ الاُمَّةُ أنتُم لِنَبِيِّكُم وَالعَشيرَةُ لِابنِ عَمِّكُم ، إنَّكُم كَلَّفتُموني يا هؤُلاءِ مِن قَبلِ أن يوحى إلَيَّ في شَيءٍ مِمّا سَأَلتُم ، وَالآنَ فَقَد اُذِنَ لي في أجسادِكُم وأَشعارِكُم دونَ بِئارِكُم ومِياهِكُم ، هذا لِمَن كانَ مِنكُم بي مُؤمِنا ، وأَمّا مَن كانَ مُرتابا فَإِنَّهُ لا يَزيدُهُ تَفلَتي عَلَيهِ إلّا بَلاءً ، فَمَن شاءَ الآنَ مِنكُم فَليَأتِ لِأَتفِلَ في عَينِهِ وعَلى جِلدِهِ .
قالوا : ما فينا ـ وأَبيكَ ـ أحَدٌ يَشاءُ ذلِكَ ، إنّا نَخافُ أن يَشمَتَ بِكَ أهلُ يَثرِبَ . وأَضرَبوا عَنهُ حَمِيَّةً لِنَسَبِهِ فيهِم وتَذَمُّما لِمَكانِهِ مِنهُم .
فَضَحِكَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ حَتّى فَحَصَا الأَرضَ بِأَرجُلِهِما ، وقالا : مَا النّورُ وَالظَّلامُ وَالحَقُّ وَالباطِلُ ، بِأَشَدَّ تَبايُنا وتَفاوُتا مِمّا بَينَ هذَينِ الرَّجُلَينِ صِدقا وكِذبا .
قالوا : وكانَ العاقِبُ أحَبَّ ـ مَعَ ما تَبَيَّنَ مِن ذلِكَ ـ أن يُشَيِّدَ ما فَرَطَ مِن تَفريطِ مُسَيلِمَةَ ، ويُؤَهِّلَ ۶۹ مَنزِلَتَهُ لِيَجعَلَهُ لِرَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله كُفّا ۷۰ ، استِظهارا بِذلِكَ في بَقاءِ عِزَّتِهِ ، وما طارَ لَهُ مِنَ السُّمُوِّ في أهلِ مِلَّتِهِ ، فَقالَ : ولَئِن فَخَرَ أخو بَني حَنيفَةَ في زَعمِهِ أنَّ اللّهَ عز و جل أرسَلَهُ ، وقالَ مِن ذلِكَ ما لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ ، فَلَقَد بَرَّ في أن نَقَلَ قَومَهُ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ إلَى الإِيمانِ بِالرَّحمنِ .
قالَ حارِثَةُ : أنشُدُكَ بِاللّهِ الَّذي دَحاها ۷۱ ، وأَشرَقَ بِاسمِهِ قَمَراها ، هَل تَجِدُ فيما أنزَلَ اللّهُ عز و جلفِي الكُتُبِ السّالِفَةِ ، يَقولُ اللّهُ عز و جل :
«أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا دَيّانُ يَومِ الدّينِ ، أنزَلتُ كُتُبي وأَرسَلتُ رُسُلي ؛ لِأَستَنقِذَ بِهِم عِبادي مِن حَبائِلِ الشَّيطانِ ، وجَعَلتُهُم في بَرِيَّتي وأَرضي كَالنُّجومِ الدَّراري في سَمائي ، يَهدونَ بِوَحيي وأَمري ، مَن أطاعَهُم أطاعَني ومَن عَصاهُم فَقَد عَصاني ، وإنّي لَعَنتُ ومَلائِكَتي في سَمائي وأَرضي وَالّلاعِنونَ مِن خَلقي ، مَن جَحَدَ رُبوبِيَّتي ، أو عَدَلَ بي شَيئا مِن بَرِيَّتي ، أو كَذَّبَ بِأَحَدٍ مِن أنبِيائي ورُسُلي ، أو قالَ : اُوحِيَ إلَيَّ و لَم يوحَ إلَيهِ شَيءٌ ، أو غَمَصَ ۷۲ سُلطاني أو تَقَمَّصَهُ مُتَبَرِّيا ، أو أكمَهَ ۷۳ عِبادي وأَضَلَّهُم عَنّي ، ألا وإنَّما يَعبُدُني مَن عَرَفَ ما اُريدُ مِن عِبادَتي وطاعَتي مِن خَلقي ، فَمَن لَ يَقصِد إلَيَّ مِنَ السَّبيلِ الَّتي نَهَجتُها بِرُسُلي ، لَم يَزدَد في عِبادَتِهِ مِنّي إلّا بُعدا» ؟
قالَ العاقِبُ : رُوَيدَكَ ، فَأَشهَدُ لَقَد نَبَّأتَ حَقّا .
قالَ حارِثَةُ : فَما دونَ الحَقِّ مِن مُقنِعٍ ، وما بَعدَهُ لِامرِئٍ مَفزَعٌ ، ولِذلِكَ قُلتُ الَّذي قُلتُ .
فَاعتَرَضَهُ السَّيِّدُ ـ وكانَ ذا مِحالٍ ۷۴ وجِدالٍ شَديدٍ ـ فَقالَ : ما أحرى وما أرى أخا قُرَيشٍ مُرسَلاً إلّا إلى قَومِهِ بَني إسماعيلَ [ بـِ ] ۷۵ ـدينِهِ ، وهُوَ مَعَ ذلِكَ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جلأرسَلَهُ إلَى النّاسِ جَميعا !
قالَ حارِثَةُ : أفتَعَلَمُ أنتَ ـ يا أبا قُرَّةَ ـ أنَّ مُحَمَّدا مُرسَلٌ مِن رَبِّهِ إلى قَومِهِ خاصَّةً ؟ قالَ : أجَل .
قالَ : أتَشهَدُ لَهُ بِذلِكَ ؟
قالَ : وَيحَكَ! وهَل يُستَطاعُ دَفعُ الشَّواهِدِ ؟ نَعَم ، أشهَدُ غَيرَ مُرتابٍ بِذلِكَ ، وبِذلِكَ شَهِدَت لَهُ الصُّحُفُ الدّارِسَةُ وَالأَنباءُ الخالِيَةُ .
فَأَطرَقَ حارِثَةُ ضاحِكا يَنكُتُ الأَرضَ بِسَبّابَتِهِ .
قالَ السَّيِّدُ : ما يُضحِكُكَ يَابنَ اُثالٍ ؟ قالَ : عَجِبتُ فَضَحِكتُ ، قالَ : أوَ عَجَبٌ ما تَسمَعُ ؟ قالَ : نَعَم ، العَجَبُ أجمَعُ ، أ لَيسَ ـ بِالإِلهِ ـ بِعَجيبٍ مِن رَجُلٍ اُوتِيَ أثَرَةً مِن عِلمٍ وحِكمَةٍ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جل اصطَفى لِنُبُوَّتِهِ وَاختَصَّ بِرِسالَتِهِ وأَيَّدَ بِروحِهِ وحِكمَتِهِ ، رَجُلاً خَرّاصا ۷۶ يَكذِبُ عَلَيهِ ، ويَقولُ : اُوحِيَ إلَيَّ ولَم يوحَ إلَيهِ ، فَيَخلِطُ ـ كَالكاهِنِ ـ كَذِبا بِصِدقٍ وباطِلاً بِحَقٍّ ؟!
فَارتَدَعَ السَّيِّدُ وعَلِمَ أنَّهُ قَد وَهِلَ ۷۷ ، فَأَمسَكَ مَحجوجا .
قالوا : وكانَ حارِثَةُ بِنَجرانَ حَثيثا ۷۸ ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ العاقِبُ وقَد قَطَعَهُ ما فَرَطَ إلَى السَّيِّدِ مِن قَولِهِ ، فَقالَ لَهُ :
عَلَيكَ أخا بَني قَيسِ بنِ ثَعلَبَةَ ، وَ احبِس عَلَيكَ ذَلَقَ ۷۹ لِسانِكَ ، وما لَم تَزَل تَستَحِمُّ ۸۰ لَنا مِن مَثابَةِ سَفَهِكَ ، فَرُبَّ كَلِمَةٍ يَرفَعُ صاحِبُها بِها رَأسا قَد ألقَتهُ في قَعرٍ مُظلِمَةٍ ، ورُبَّ كَلِمَةٍ لَأَمَت ورَأَبَت قُلوبا نَغلَةً ۸۱ ، فَدَع عَنكَ ما يَسبِقُ إلَى القُلوبِ إنكارُهُ ، وإن كانَ عِندَكَ ما يَبينُ اعتِذارُهُ .
ثُمَّ اعلَم أنَّ لِكُلِّ شَيءٍ صورَةً ، وصورَةُ الإِنسانِ العَقَلُ ، وصورَةُ العَقلِ الأَدَبُ ، وَالأَدَبُ أدَبانِ : طباعِيٌّ ومُرتاضِيٌّ ، فَأَفضَلُهُما أدَبُ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ ، ومِن أدَبِ اللّهِ سُبحانَهُ وحِكمَتِهِ أن يُرى لِسُلطانِهِ حَقٌّ لَيسَ لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ ؛ لِأَنَّهُ الحَبلُ بَينَ اللّهِ وبَينَ عِبادِهِ ، وَالسُّلطانُ اثنانِ : سُلطانُ مَلَكَةٍ وقَهرٍ ، وسُلطانُ حِكمَةٍ وشَرعٍ ، فَأَعلاهُما فَوقا سُلطانُ الحِكمَةِ ، قَد تَرى يا هذا أنَّ اللّهَ عز و جل قَد صَنَعَ لَنا حَتّى جَعَلَنا حُكّاما وقُوّاما عَلى مُلوكِ مِلَّتِنا ، ومِن بَعدِهِم مِن حَشوَتِهِم وأَطرافِهِم ، فَاعرِف لِذِي الحَقِّ حَقَّهُ أيُّهَا المَرءُ وخَلّاكَ ۸۲ ذَمٌّ .
ثُمَّ قالَ : وذَكَرتَ أخا قُرَيشٍ وما جاءَ بِهِ مِنَ الآياتِ وَالنُّذُرِ ، فَأَطَلتَ وأَعرَضتَ ، ولَقد بَرَرتَ ۸۳ ؛ فَنَحنُ بِمُحَمَّدٍ عالِمونَ ، وبِهِ جِدّا موقِنونَ ، شَهِدتُ لَقَد انتَظَمَت لَهُ الآياتُ وَالبَيِّناتُ ، سالِفُها وآنِفُها ، إلّا آيَةً ۸۴ هِيَ أشفاها وأَشرَفُها ، وإنَّما مَثَلُها فيما جاءَ بِهِ كَمَثلِ الرَّأسِ لِلجَسَدِ ، فَما حالُ جَسَدٍ لا رَأسَ لَهُ ؟ ! فَأَمهِل رُوَيدا نَتَجَسَّسُ الأَخبارَ ونَعتَبِرُ الآثارَ ، وَلنَستَشِفَّ ما ألفَينا مِمّا اُفضِيَ إلَينا ، فَإِن آنَسنَا الآيَةَ الجامِعَةَ الخاتِمَةَ لَدَيهِ ، فَنَحنُ إلَيهِ أسرَعُ ولَهُ أطوَعُ ، وإلّا فَاعلَم ما تَذكُرُ ۸۵ بِهِ النُّبُوَّةَ وَ السِّفارَةَ عَنِ الرَّبِّ الَّذي لا تَفاوُتَ في أمرِهِ ولا تُغايَرَ في حُكمِهِ .
قالَ لَهُ حارِثَةُ : قَد نادَيتَ فَأَسمَعتَ ، وقَرَعتَ ۸۶ فَصَدَعتَ ، وسَمِعتَ وأَطَعتَ ، فَما هذِهِ الآيَةُ الَّتي أوحَشَ بَعدَ الأُنسَةِ فَقدُها ، وأَعقَبَ الشَّكَّ بَعدَ البَيِّنَةِ عُدمُها ؟ !
وقالَ لَهُ العاقِبُ : قَد أثلَجَكَ أبو قُرَّةَ بِها ، فَذَهَبتَ عَنها في غَيرِ مَذهَبٍ ، وحاوَرتَنا فَأَطَلتَ في غيرِ ما طائِلٍ حِوارَنا ۸۷ .
قالَ حارِثَةُ : إلى ذلِكَ فَجَلِّهَا الآنَ لي فِداكَ أبي واُمّي .
قالَ العاقِبُ : أفلَحَ مَن سَلَّمَ لِلحَقِّ وصَدَعَ بِهِ ولَم يَرغَب عَنهُ ، وقَد أحاطَ بِهِ عِلما ، فَقَد عَلِمنا وعَلِمتَ مِن أنباءِ الكُتُبِ المُستَودَعَةِ عِلمَ القُرونِ ، وما كانَ وما يَكونُ ، فَإِنَّهَا استَهَلَّت بِلِسانِ كُلِّ اُمَّةٍ مِنهُم ، مُعرِبَةً مُبَشِّرَةً ومُنذِرَةً بِأَحمَدَ النَّبِيِّ العاقِبِ ، الَّذي تُطَبِّقُ اُمَّتُهُ المَشارِقَ وَالمَغارِبَ ، يَملِكُ ـ وشيعَتُهُ مِن بَعدِهِ ـ مُلكا مُؤَجَّلاً يَستَأثِرُ مُقتَبَلُهُم مُلكا عَلَى الأَحَمِّ ۸۸ مِنهُم بِذلِكَ النَّبِيِّ وتَباعَةَ وبَيتا ۸۹ .
ويوسِع مِن بَعدِهِم اُمَّتُهُم عُدوانا وهَضما ، فَيَملِكونَ بِذلِكَ سَبتا ۹۰ طَويلاً ، حَتّى لا يَبقى بِجَزيرَةِ العَرَبِ بَيتٌ إلّا وهُوَ راغِبٌ إلَيهِم أو راهِبٌ لَهُم ، ثُمَّ يُدالُ بَعدَ لَأيٍ ۹۱ مِنهُم ، ويَشعَثُ سُلطانُهُم حَدّا حَدّا ، وبَيتا فَبَيتا ، حَتّى تَجيءَ أمثالُ النَّغَفِ ۹۲ مِنَ الأَقوامِ فيهِم، ثُمَّ يَملِكُ أمرَهُم عَلَيهِم عُبَداؤُهم وقِنُّهُم، يَملِكونَ جيلاً فَجيلاً ، يَسيرونُ فِي النّاسِ بِالقَعسَرِيَّةِ ۹۳ خبطا خبطا ، ويَكونُ سُلطانُهُم سُلطانا عَضوضا ضَروسا ، فَتَنقُصُ الأَرضُ حينَئِذٍ مِن أطرافِها ، ويَشتَدُّ البَلاءُ وتَشتَمِلُ الآفاتُ ، حَتّى يَكونَ المَوتُ أعَزَّ مِنَ الحَياةِ الحَمراءِ ، أو أحَبَّ حينَئِذٍ إلى أحَدِهِم مِنَ الحَياةِ ، وما ذلِكَ إلّا لِما يُدهَونَ ۹۴ بِهِ مِنَ الضُّرِّ وَالضَّرّاءِ ، وَالفِتنَةِ العَشواءِ .
وقُوّامُ الدّينِ يَومَئِذٍ وزُعَماؤُهُم يَومَئِذٍ اُناسٌ لَيسوا مِن أهلِهِ ، فَيَمُجُّ الدّينُ بِهِم وتَعفو آياتُهُ ، ويُدبِرُ تَوَلِّيا وإمحاقا ، فَلا يَبقى مِنهُ إلَا اسمُهُ ، حَتّى يَنعاهُ ناعيهِ ، وَالمُؤمِنُ يَومَئِذٍ غَريبٌ ، وَالدَّيّانونَ قَليلٌ ما هُم ، حَتّى يَستَأيِسُ ۹۵ النّاسُ مِن رَوحِ اللّهِ وفَرَجِهِ إلّا أقَلُّهُم ، وتَظُّنُّ أقوامٌ أن لَن يَنصُرَ اللّهُ رُسُلَهُ ويُحِقَّ وَعدَهُ ، فَإِذا بِهِمُ الشَّصائِبُ ۹۶ وَالنِّقَمُ ، واُخِذَ مِن جَميعِهِم بِالكَظمِ ، تَلافَى اللّهُ دينَهُ ، وراشَ ۹۷ عِبادَهُ مِن بَعدِ ما قَنَطوا بِرَجُلٍ مِن ذُرِّيَّةِ نَبِيِّهِم أحمَدَ ونَجلِهِ ، يَأتِي اللّهُ عز و جل بِهِ مِن حَيثُ لا يَشعُرونَ ، تُصَلّي عَلَيهِ السَّماواتُ وسُكّانُها ، وتَفرَحُ بِهِ الأَرضُ وما عَلَيها مِن سَوامٍ وطائِرٍ وأَنامٍ ، وتَخرُجُ لَهُ اُمُّكُم ـ يَعنِي الأَرضَ ـ بَرَكَتَها وزينَتَها ، وتُلقِي إلَيهِ كُنوزَها وأَفلاذَ كَبِدِها ، حَتّى تَعودَ كَهَيئَتِها عَلى عَهدِ آدَمَ عليه السلام ، وتَرفَعُ عَنهُمُ المَسكَنَةَ وَالعاهاتِ في عَهدِهِ ، وَالنَّقِماتِ الَّتي كانَت تَضرِبُ بِهَا الأُمَمَ مِن قَبلُ ، وتُلقى فِي البِلادِ الأَمَنَةُ ، وتُنزَعُ حُمَةُ ۹۸ كُلِّ ذاتِ حُمَةٍ ، ومِخلَبُ كُلِّ ذي مِخلَبٍ ، ونابُ كُلِّ ذي نابٍ ، حَتّى أنَّ الجُوَيرِيَةَ اللُّكاعَ ۹۹ لَتَلعَبُ بِالأُفعُوانِ ۱۰۰ فَلا يَضُرُّها شَيئا ، وحَتّى يَكونَ الأَسَدُ فِي الباقِرِ ۱۰۱ كَأَنَّهُ راعيها ، وَالذِّئبُ فِي البُهَمِ كَأَنَّهُ رَبُّها ، ويُظهِرُ اللّهُ عَبدَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ فَيَملِكُ مَقاليدَ الأَقاليمِ إلى بَيضاءِ الصّينِ ، حَتّى لا يَكونَ عَلى عَهدِهِ فِي الأَرضِ أجمَعِها إلّا دينُ اللّهِ الحَقُّ الَّذِي ارتَضاهُ لِعِبادِهِ ، وبَعَثَ بِهِ آدَمَ بَديعَ فِطرَتِهِ ، وأَحمَدَ خاتَمِ رِسالَتِهِ ، ومَن بَينَهُما مِن أنبِيائِهِ ورُسُلِهِ .
فَلَمّا أتَى العاقِبُ عَلَى اقتِصاصِهِ ۱۰۲ هذا ، أقبَلَ عَلَيهِ حارِثَةُ مُجيبا ، فَقالَ : أشهَدُ بِاللّهِ البَديعِ ـ يا أيُّهَا النَّبيهُ الخَطيرُ وَالعَليمُ الأَثيرُ ! ـ لَقَدِ ابتَسَمَ الحَقُّ بِقَلبِكَ ، وأَشرَقَ الجَنانُ ۱۰۳ بِعَدلِ مَنطِقِكَ ، وتَنَزَّلَت كُتُبُ اللّهِ الَّتي جَعَلَها نورا في بِلادِهِ وشاهِدَةً عَلى عِبادِهِ بِمَا اقتَصَصتَ مِن سُطورِها حَقّا ، فَلَم يُخالِف طِرسٌ ۱۰۴ مِنها طِرسا ، ولا رَسمٌ مِن آياتِها رَسما ، فَما بَعدَ هذا ؟ !
قالَ العاقِبُ : فَإِنَّكَ زَعَمتَ زَعمَةَ أخا قُرَيشٍ، فَكُنتَ بِما تَأثِرُ مِن هذا حَقَّ غالِطٍ.
قالَ : وبِمَ ؟ ألَم تَعتَرِف لَهُ بِنُبُوَّتِهِ ورِسالَتِهِ الشَّواهِدُ ؟
قالَ العاقِبُ : بَلى ـ لَعَمرُو اللّهِ ـ ولكِنَّهُما نَبِيّانِ رَسولانِ ، يَعتَقِبانِ ۱۰۵ بَينَ مَسيحِ اللّهِ عز و جلوبَينَ السّاعَةِ ، اشتُقَّ اسمُ أحَدِهِما مِن صاحِبِهِ : مُحَمَّدٍ وأَحمَدَ ، بَشَّرَ بِأَوَّلِهِما موسى عليه السلام وبِثانيهِما عيسى عليه السلام ، فَأَخو قُرَيشٍ هذا مُرسَلٌ إلى قَومِهِ ، ويَقفوهُ مِن بَعدِهِ ذُو المُلكِ الشَّديدِ ، وَالأَكلِ الطَّويلِ ، يَبعَثُهُ اللّهُ عز و جلخاتِما لِلدّينِ ، وحُجَّةً عَلَى الخَلائِقِ أجمَعينَ ، ثُمَّ تَأتي مِن بَعدِهِ فَترَةٌ تَتَزايَلُ فيهَا القَواعِدُ مِن مَراسيها ، فَيُعيدُهَا اللّهُ عز و جلويُظهِرُهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ، فَيَملِكُ هُوَ وَالمُلوكُ الصّالِحونَ مِن عَقِبِهِ جَميعَ ما طَلَعَ عَلَيهِ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، مِن أرضٍ وجَبَلٍ وبَرٍّ وبَحرٍ ، يَرِثونَ أرضَ اللّهِ عز و جل مُلكا كَما وَرِثَهُما أو مَلَكَهُمَا الأَبَوانِ آدَمُ ونوحٌ عليهماالسلام . يُلقَونَ ـ وهُمُ المُلوكُ الأَكابِرُ ـ في مِثلِ هَيئَةِ المَساكينِ بَذاذَةً ۱۰۶ وَاستِكانَةً ، فَاُولئِكَ الأَكرَمونَ الأَماثِلُ ، لا يَصلُحُ عِبادُ اللّهِ وبِلادُهُ إلّا بِهِم ، وعَلَيهِم يَنزِلُ عيسَى ابنُ البِكرِ عليه السلام عَلى آخِرِهِم ، بَعدَ مَكثٍ طَويلٍ ومُلكٍ شَديدٍ ، لا خَيرَ فِي العَيشِ بَعدَهُم . وتَردِفُهُم رَجرَجَةُ طَغامٍ ۱۰۷ في مِثلِ أحلامِ العَصافيرِ ، وعَلَيهِم تَقومُ السّاعَةُ ، وإنَّما تَقومُ عَلى شِرارِ النّاسِ وأَخابِثِهِم ، فَذلِكَ الوَعدُ الَّذي صَلّى بِهِ اللّهُ عز و جلعَلى أحمَدَ ، كَما صَلّى بِهِ [عَلى] ۱۰۸ خَليلِهِ إبراهيمَ عليه السلام في كَثيرٍ مِمّا لِأَحمَدَ صلى الله عليه و آله مِنَ البَراهينِ وَالتَّأييدِ ، الَّذي خَبَّرَت بِهِ كُتُبُ اللّهِ الأُولى .
قالَ حارِثَةُ : فَمِنَ الأَثَرِ المُستَقَرِّ عِندَكَ ـ أبا واثِلَةَ ـ في هذَينِ الاِسمَينِ أنَّهُما لِشَخصَينِ ؛ لِنَبِيَّيَّنِ مُرسَلَينِ ، في عَصرَينِ مُختَلِفَينِ ؟
قالَ العاقِبُ : أجَل .
قالَ : فَهَل يَتَخالَجُكَ في ذلِكَ رَيبٌ ، أو يَعرِضُ لَكَ فيهِ ظَنٌّ ؟
قالَ العاقِبُ : كَلّا وَالمَعبودِ ، إنَّ هذا لَأَجلى مِن بُوحٍ ۱۰۹ ـ وأَشارَ لَهُ إلى جِرمِ الشَّمسِ المُستَديرِ ـ .
فَأَكَبَّ حارِثَةُ مُطرِقا وجَعَلَ يَنكُتُ فِي الأَرضِ عَجَبا ، ثُمَّ قالَ : إنَّمَا الآفَةُ ـ أيُّهَا الزَّعيمُ المُطاعُ ـ أن يَكونَ المالُ عِندَ مَن يَخزِنُهُ لا مَن يُنفِقُهُ ، وَالسِّلاحُ عِندَ مَن يَتَزَيَّنُ بِهِ لا مَن يُقاتِلُ بِهِ ، وَالرَّأيُ عِندَ مَن يَملِكُهُ لا مَن يَنصُرُهُ .
قالَ العاقِبُ : لَقَد أسمَعتَ ـ يا حُوَيرِثُ ـ فَأَقذَعتَ ۱۱۰ ، وطَفِقتَ فَأَقدَمتَ ، فَمَهْ ؟ !
قالَ : اُقسِمُ بِالَّذي قامَتِ ۱۱۱ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ بِإِذنِهِ ، وغَلَبَتِ الجَبابِرَةُ بِأَمرِهِ ، إنَّهُمَا اسمانِ مُشتَقّانِ لِنَفسٍ واحِدَةٍ ولِنَبِيٍّ واحِدٍ ورَسولٍ واحِدٍ ۱۱۲ ، أنذَرَ بِهِ موسَى بنُ عِمرانَ ، وبَشَّرَ بِهِ عيسَى بنُ مَريَمَ ، ومِن قَبلِهِما أشارَ بِهِ صُحُفُ إبراهيمَ عليه السلام .
فَتَضاحَكَ السَّيِّدُ ؛ يُري قَومَهُ ومَن حَضَرَهُم أنَّ ضِحكَهُ هُزءٌ مِن حارِثَةَ وتَعَجُّبٌ .
وَانتَشَطَ ۱۱۳ العاقِبُ مِن ذلِكَ ، فَأَقبَلَ عَلى حارِثَةَ مُؤَنِّبا فَقالَ : لا يَغرُركَ باطِلُ أبي قُرَّةَ ، فَإِنَّهُ وإن ضَحِكَ لَكَ فَإِنَّما يَضحَكُ مِنكَ .
قالَ حارِثَةُ : لَئِن فَعَلَها لِأَنَّها لِاءِحدَى الدَّهارِسِ ۱۱۴ أو سوءٍ ۱۱۵ ، أفَلَم تَتَعَرَّفا ـ راجَعَ اللّهُ بِكُما ـ مِن مَوروثِ الحِكمَةِ : «لا يَنبَغي لِلحَكيمِ أن يَكونَ عَبّاسا في غَيرِ أدَبٍ ، ولا ضَحّاكا في غَيرِ عَجَبٍ» ؟ أ وَلَم يَبلُغكُما عَن سَيِّدِكُمَا المَسيحِ عليه السلام قالَ : «فَضِحكُ العالِمِ في غَيرِ حينِهِ غَفلَةٌ مِن قَلبِهِ ، أو سَكرَةٌ ألهَتهُ عَمّا في غَدِهِ» ؟
قالَ السَّيِّدُ : يا حارِثَةُ ! إنَّهُ لا يَعيشُ ـ وَاللّهِ ـ أحَدٌ بِعَقلِهِ حَتّى يَعيشَ بِظَنِّهِ ، وإذا أنَا لَم أعلَم إلّا ما رَوَيتُ فَلا عَلِمتُ ، أوَلَم يَبلُغكَ أنتَ عَن سَيِّدِنَا المَسيحِ ـ عَلَينا سَلامُهُ ـ أنَّ للّهِِ عِبادا ضَحِكوا جَهرا مِن سَعَةِ رَحمَةِ رَبِّهِم ، وبَكَوا سِرّا مِن خيفَةِ رَبِّهِم ؟
قالَ : إذا كانَ هذا فَنَعَم .
قالَ : فَما هُنا فَليَكُن مَراجِمَ ظُنونِكَ بِعِبادِ رَبِّكَ ، وعُد بِنا إلى ما نَحنُ بِسَبيلِهِ ، فَقَد طالَ التَّنازُعُ وَالخِصامُ بَينَنا يا حارِثَةُ !
قالوا : وكانَ هذا مَجلِسا ثالِثا في يَومٍ ثالِثٍ مِنِ اجتِماعِهِم لِلنَّظَرِ في أمرِهِم .
فَقالَ السَّيِّدُ : يا حارِثَةُ ، ألَم يُنبِئكَ أبو واثِلَةَ بِأَفصَحِ لَفظٍ اختَرَقَ اُذُنا ، ودَعا ذلِكَ بِمِثلِهِ مُخبِرا ، فَأَلقاكَ مَعَ غرماتك ۱۱۶ بِمَوارِدِهِ حَجَرا ؟ وها أنَا ذا اُؤَكِّدُ ۱۱۷ عَلَيكَ التَّذكِرَةَ بِذلِكَ مِن مَعدِنٍ ثالِثٍ ، فَأَنشُدُكَ اللّهَ وما أنزَلَ إلى كَلِمَةٍ مِن كَلِماتِهِ ، هَل تَجِدُ فِي الزّاجِرَةِ المَنقولَةِ مِن لِسانِ أهلِ سورِيا إلى لِسانِ العَرَبِ ، يَعني صَحيفَةَ شَمعونَ بنِ حَمّونَ الصَّفَا الَّتي تَوارَثَها عَنهُ أهلُ النَّجرانِ ؟ !
قالَ السَّيِّدُ : أ لَم يَقُل ـ بَعدَ نَبذٍ طَويلٍ مِن كَلامٍ ـ :
«فَإذا طبّقت وقُطِّعَتِ الأَرحامُ ، وعَفَتِ الأَعلامُ ، بَعَثَ اللّهُ عَبدَهُ الفارِقليطا بِالرَّحمَةِ وَالمَعدِلَةِ . قالوا : ومَا الفارِقليطا يا مَسيحَ اللّهِ ؟ قالَ : أحمَدُ النَّبِيُّ الخاتِمُ الوارِثُ ، ذلِكَ الَّذي يُصَلّى عَلَيهِ حَيّا ويُصَلّى عَلَيهِ بَعدَما يَقبِضُهُ إلَيهِ ، بِابنِهِ الطّاهِرِ الخايِرِ ، يَنشُرُهُ اللّهُ في آخِرِ الزَّمانِ ، بَعدَمَا انقَضَّت ۱۱۸ عُرَى الدّينِ ، وخَبَتَ مَصابيحُ النّاموسِ ، وأفِلَت نُجومُهُ ، فَلا يَلبَثُ ذلِكَ العَبدُ الصّالِحُ إلّا أمَما ۱۱۹ حَتّى يَعودَ الدّينُ بِهِ كَما بَدَأَ ، ويُقِرُّ اللّهُ عز و جل سُلطانَهُ في عَبدِهِ ، ثُمَّ فِي الصّالِحينَ مِن عَقِبِهِ ، ويَنشُرُ مِنهُ حَتّى يَبلُغَ مُلكُهُ مُنقَطَعَ التُّرابِ» ؟
قالَ حارِثَةُ : كُلُّ ما قَد أنشَدتُما ۱۲۰ حَقٌّ ، لا وَحشَةَ مَعَ الحَقِّ ، ولا اُنسَ في غَيرِهِ ، فَمَه ؟ !
قالَ السَّيِّدُ : فَإِنَّ مِنَ الحَقِّ أن لا حَظَّ في هذِهِ الأُكرومَةِ لِلأَبتَرِ .
قالَ حارِثَةُ : إنَّهُ لَكَذلِكَ ، ولَيسَ ۱۲۱ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله .
قالَ السَّيِّدُ : إنَّكَ ما عَمِلَت إلّا لُدّا ۱۲۲ ، ألَم يُخبِرنا سَفرُنا وأَصحابُنا فيما تَجَسَّسنا مِن خَبَرِهِ ، أنَّ وَلَدَيهِ الذَّكَرَينِ ـ القُرَشِيَّةَ وَالقِبطِيَّةَ ـ بادا ، وغودِرَ مُحَمَّدٌ كَقَرنِ الأَعضَبِ ۱۲۳ ، موفٍ عَلى ضَريحِهِ ، فَلَو كانَ لَهُ بَقِيَّةٌ لَكانَ لَكَ بِذلِكَ مَقالاً ، إذا وَلَّت أنباؤُهُ الَّذي تَذكُرُ .
قالَ حارِثَةُ : العِبَرُ ـ لَعَمرُو اللّهِ ـ كَثيرَةٌ ، وَالاِعتِبارُ بِها قَليلٌ ، وَالدَّليلُ موفٍ عَلى سُنَنِ السَّبيلِ إن لَم يَعشُ عَنهُ ناظِرٌ ، وكَما أنَّ أبصارَ الرَّمِدَةِ لا تَستَطيعُ النَّظَرَ في قُرصِ الشَّمسِ لِسُقمِها ، فَكَذلِكَ البَصائِرُ القَصيرَةُ لا تَتَعَلَّقُ بِنورِ الحِكمَةِ لِعَجزِها ، ألا ومَن كانَ كَذلِكَ فَلَستُماهُ ـ وأَشارَ إلَى السَّيِّدِ وَالعاقِبِ ـ إنَّكُما ـ ويَمينُ اللّهِ ـ لَمَحجوجانِ بِما آتاكُمَا اللّهُ عز و جل مِن ميراثِ الحِكمَةِ ، وَاستَودَعَكُما مِن بَقايَا الحُجَّةِ ، ثُمَّ بِما أوجَبَ لَكُما مِنَ الشَّرَفِ وَالمَنزِلَةِ فِي النّاسِ ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ عز و جل مَن آتاهُ سُلطانا مُلوكا لِلنّاسِ وأَربابا ، وجَعَلَكُما حَكَما وقُوّاما عَلى مُلوكِ مِلَّتِنا ، وذادَةً ۱۲۴ لَهُم يَفزَعونَ إلَيكُما في دينِهِم ولا تَفزَعانِ إلَيهِم ، وتَأمُرانِهِم فَيَأتَمِرونَ لَكُما ، وحَقٌّ لِكُلِّ مَلِكٍ أو مُوَطَّإِ الأَكنافِ ، أن يَتَواضَعَ للّهِِ عز و جلإذ رَفَعَهُ ، وأَن يَنصَحَ للّهِِ عز و جل في عِبادِهِ ، ولا يَدَّهِنَ ۱۲۵ في أمرِهِ .
وذَكَرتُما مُحَمَّدا بِما حَكَمَت لَهُ الشَّهاداتُ الصّادِقَةُ ، وبَيَّنَتهُ فيهِ الأَسفارُ المُستَحفَظَةُ ، ورَأَيتُماهُ مَعَ ذلِكَ مُرسَلاً إلى قَومِهِ لا إلَى النّاسِ جَميعاً ، وأَن لَيسَ بِالخاتِمِ الحاشِرِ ۱۲۶ ولَا الوارِثِ العاقِبِ ؛ لِأَنَّكُما زَعَمتُماهُ أبتَرَ ، ألَيسَ كَذلِكَ ؟
قالا : نَعَم .
قالَ : أ رَأَيتُكُما لَو كانَ لَهُ بَقِيَّةٌ وعَقِبٌ هَل كُنتُما مُمتَرِيانِ ـ لِما تَجِدانِ وبِما تُكَذِّبانِ مِنَ الوَراثَةِ وَالظُّهورِ عَلَى النَّواميسِ ـ أنَّهُ النَّبِيُّ الخاتِمُ ، وَالمُرسَلُ إلى كافَّةِ البَشَرِ ؟
قالا : لا .
قالَ : أفَلَيسَ هذَا القيلُ لِهذِهِ الحالِ مَعَ طولِ اللَّوائِمِ وَالخَصائِمِ عِندَكُما مُستَقَرّا ؟
قالا : أجَل .
قالَ : اللّهُ أكبَرُ .
قالا : كَبَّرتَ كَبيرا ، فَما دَعاكَ إلى ذلِكَ ؟
قالَ حارِثَةُ : الحَقُّ أبلَجُ ۱۲۷ ، وَالباطِلُ لَجلَجٌ ، ولَنَقلُ ماءِ البَحرِ ولَشَقُّ الصَّخرِ أهوَنُ مِن إماتَةِ ما أحياهُ اللّهُ عز و جل وإحياءِ ما أماتَهُ . الآنَ فَاعلَما أنَّ مُحَمَّدا غَيرُ أبتَرٍ ، وأنَّهُ الخاتِمُ الوارِثُ ، وَالعاقِبُ الحاشِرُ حَقّا ، فَلا نَبِيَّ بَعدَهُ ، وعَلى اُمَّتِهِ تَقومُ السّاعَةُ ، ويَرِثُ اللّهُ الأَرضَ ومَن عَلَيها ، وأَنَّ مِن ذُرِّيَّتِهِ الأَميرُ الصّالِحُ الَّذي بَيَّنتُما ونَبَأّتُما أنَّهُ يَملِكُ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها ، ويُظهِرُهُ اللّهُ عز و جلبِالحَنيفِيَّةِ الإِبراهيمِيَّةِ عَلَى النَّواميسِ كُلِّها .
قالا : أولى لَكَ يا حارِثَةُ ! لَقَد أغفَلناكَ ، وتَأبى إلّا مُراوَغَةً كَالثَّعالِبَةِ ، فَما تَسأَمُ المُنازَعَةَ ، ولا تَمَلُّ مِنَ المُراجَعَةِ ، ولَقَد زَعَمتَ مَعَ ذلِكَ عَظيما ! فَما بُرهانُكَ بِهِ ؟
قالَ : أما ـ وجَدِّكُما ـ لَأُنَبِئُّكُما بِبُرهانٍ يُجيرُ مِنَ الشُّبهَةِ ، ويُشفى بِهِ جَوَى الصُّدورِ . ثُمَّ أقبَلَ عَلى أبي حارِثَةَ حُصَينِ بنِ عَلقَمَةَ شَيخِهِم واُسقُفِّهِمُ الأَوَّلِ ، فَقالَ : إن رَأَيتَ أيُّهَا الأَبُ الأَثيرُ أن تُؤنِسَ قُلوبَنا وتُثلِجَ صُدورَنا بِإِحضارِ الجامِعَةِ وَالزّاجِرَةِ .
قالوا : وكانَ هذَا المَجلِسُ الرّابِعُ مِنَ اليَومِ الرّابِعِ ، وذلِكَ لَمّا حَلَّقَتِ الشَّمسُ ۱۲۸ ، وفي زَمَنِ قَيظٍ ۱۲۹ شَديدٍ ، فَأَقبَلا عَلى حارِثَةَ فَقالا : أرجِ هذا إلى غَدٍ ؛ فَقَد بَلَغَتِ القُلوبُ مِنّا الصُّدورَ .
فَتَفَرَّقوا عَلى إحضارِ الزّاجِرَةِ وَالجامِعَةِ مِن غَدٍ ، لِلنَّظَرِ فيهِما وَالعَمَلِ بِما يَتَراءانِ مِنهُما . فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ صارَ أهلُ نَجرانَ إلى بِيعَتِهِم ؛ لِاعتِبارِ ما أجمَعَ صاحِباهُم مَعَ حارِثَةَ عَلَى اقتِباسِهِ وتَبَيُّنِهِ مِنَ الجامِعَةِ ، ولَمّا رَأَى السَّيِّدُ وَالعاقِبُ اجتِماعَ النّاسِ لِذلِكَ ، قُطِعَ بِهِما ؛ لِعِلمِهِما بِصَوابِ قَولِ حارِثَةَ ، وَاعتَرَضاهُ لِيَصُدّانِهِ عَن تَصَفُّحِ الصُّحُفِ عَلى أعيُنِ النّاسِ ، وكانا مِن شَياطينِ الإِنسِ .
فَقالَ السَّيِّدُ : إنَّكَ قَد أكثَرتَ وأَملَلتَ ، قُضَّ الحَديثَ لَنا مَعَ قَصِّهِ ۱۳۰ ، ودَعنا مِن تِبيانِهِ .
فَقالَ حارِثَةُ : وهَل هذا إلّا مِنكَ وصاحِبِكَ ؟ فَمِنَ الآنِ فَقولا ما شِئتُما .
فَقالَ العاقِبُ : ما مِن مَقالٍ إلّا قُلنا ، وسَنَعودُ فَنُخَبِّرُ بَعضَ ذلِكَ تَخبيرا ، غَيرَ كاتِمينَ للّهِِ عز و جل مِن حُجَّةٍ ، ولا جاحِدينَ لَهُ آيَةً ، ولا مُفتَرينَ مَعَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ عز و جل لِعَبدٍ أنَّهُ مُرسَلٌ مِنهُ ولَيسَ بِرَسولِهِ ، فَنَحنُ نَعتَرِفُ ـ يا هذا ـ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أنَّهُ رَسولٌ مِنَ اللّهِ عز و جلإلى قَومِهِ مِن بَني إسماعيلَ عليه السلام ، في غَيرِ أن تَجِبَ لَهُ بِذلِكَ عَلى غَيرِهِم مِن عُربِ النّاسِ ولا أعاجِمِهم تِباعَةٌ ولا طاعَةٌ ، بِخُروجٍ لَهُ عَن مِلَّةٍ ولا دُخولٍ مَعَهُ في مِلَّةٍ ، إلَا الإِقرارَ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَالرِّسالَةِ إلى أعيانِ قَومِهِ ودينِهِ .
قالَ حارِثَةُ : وبِم شَهِدتُما لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَالأَمرِ ؟
قالا : حَيثُ جاءَتنا فيهِ البَيِّنَةُ مِن تَباشيرِ الأَناجيلِ وَالكُتُبِ الخالِيَةِ .
فَقالَ : مُنذُ وَجَبَ هذا لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلَيكُما في طَويلِ الكَلامِ وقَصيِرهِ ، وبَدئِهِ وعَودِهِ ، فَمِن أينَ زَعَمتُما أنَّهُ لَيسَ بِالوارِثِ الحاشِرِ ، ولَا المُرسَلِ إلى كافَّةِ البَشَرِ ؟
قالا : لَقَد عَلِمتَ وعَلِمنا ، فَما نَمتَري بِأَنَّ حُجَّةَ اللّهِ عز و جل لَم يَنتَهِ أمرُها ، وأَنَّها كَلِمَةُ اللّهِ جارِيَةٌ فِي الأَعقابِ مَا اعتَقَبَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ وما بَقِيَ مِنَ النّاسِ شَخصانِ ، وقَد ظَنَنّا مِن قَبلُ أنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله رَبُّها ۱۳۱ ، وأَنَّهُ القائِدُ بِزِمامِها ، فَلَمّا أعقَمَهُ اللّهُ عز و جل بِمَهلِكِ الذُّكورَةِ مِن وُلدِهِ عَلِمنا أنَّهُ لَيسَ بِهِ ؛ لِأَنَّ مُحَمَّدا أبتَرُ ، وحُجَّةَ اللّهِ عز و جل الباقِيَةَ ونَبِيَّهُ الخاتِمَ ـ بِشَهادَةِ كُتُبِ اللّهِ عز و جل المُنزَلَةِ ـ لَيسَ بِأَبتَرَ ، فَإِذاً هُوَ نَبِيٌّ يَأتي ويُخلَدُ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، اشتُقَّ اسمُهُ مِنِ اسمِ مُحَمَّدٍ ، وهُوَ أحمَدُ الَّذي نَبَّأَ المَسيحُ عليه السلام بِاسمِهِ وبِنُبُوَّتِهِ ورِسالاتِهِ الخاتِمَةِ ، ويَملِكُ ابنُهُ القاهِرُ الجامِعَةَ لِلنّاسِ جَميعا عَلى ناموسِ اللّهِ عز و جل الأَعظَمِ ، لَيسَ بِمَظهَرَةِ دينِهِ ولكِنَّهُ مِن ذُرِّيَّتِهِ وعَقِبِهِ ، يَملِكُ قُرَى الأَرضِ وما بَينَهُما مِن لوبٍ وسَهلٍ وصَخرٍ وبَحرٍ ، مُلكا مُوَرَّثا مُوَطَّأً ، وهذا نَبَأٌ أحاطَت سَفَرَةُ الأَناجيلِ بِهِ عِلما ، وقَد أوسَعناكَ بِهذَا القيلِ سَمعا ، وعُدنا لَكَ بِهِ آنِفَةً بَعدَ سالِفَةٍ ، فَما إربُكَ ۱۳۲ إلى تِكرارِهِ .
قالَ حارِثَةُ : قَد أعلَمُ أنّي وإيّاكُما في رَجعٍ مِنَ القَولِ مُنذُ ثَلاثٍ ؛ وما ذاكَ إلّا لِيَذكُرَ ناسٍ ويَرجِعَ فارِطٌ ۱۳۳ وتَظهَرَ لَنَا الكَلِمُ . وذَكَرتُما نَبِيَّينِ يُبعَثانِ يَعتَقِبانِ بَينَ مَسيحِ اللّهِ عز و جل وَالسّاعَةِ ؛ قُلتُما : وكِلاهُما مِن بَني إسماعيلَ ، أوَّلُهُما ۱۳۴ : مُحَمَّدٌ بِيَثرِبَ ، وثانيهِما : أحمَدُ العاقِبُ . وأَمّا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ـ أخو قُرَيشٍ ـ هذَا القاطِنُ بِيَثرِبَ فَأَنَا به ۱۳۵ حَقٌّ مُؤمِنٌ ، أجَل وهُوَ ـ وَالمَعبودِ ـ أحمَدُ الَّذي نَبَّأَت بِهِ كُتُبُ اللّهِ عز و جل ، ودَلَّت عَلَيهِ آياتُهُ ، وهُوَ حُجَّةُ اللّهِ عز و جل ، ورَسولُهُ صلى الله عليه و آله الخاتِمُ الوارِثُ حَقّا ، ولا نُبُوَّةَ ولا رَسولَ للّهِِ عز و جلولا حُجَّةَ بَينَ ابنِ البَتولِ وَالسَّاعَةِ غَيرُهُ ، بَلى ومَن كانَ مِنهُ مِنِ ابنَتِهِ البُهلولَةِ ۱۳۶ الصِّدّيقَةِ ، فَأَنتُما بِبَلاغِ اللّهِ إلَيكُما ۱۳۷ مِن نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله في أمرٍ مُستَقَرٍّ ، ولَولَا انقِطاعِ نَسلِهِ لَمَا ارتَبتُما فيما زَعَمتُما بِهِ أنَّهُ السّابِقُ العاقِبُ ؟
قالا : أجَل ، إنَّ ذلِكَ لَمِن أكبَرِ أماراتِهِ عِندَنا .
قالَ : فَأَنتُما ـ وَاللّهِ ـ فيما تَزعُمانِ مِن نَبِيٍّ ثانٍ مِن بَعدِهِ في أمرٍ مُلتَبَسٍ ، وَالجامِعَةُ تَحكُمُ في ذلِكَ بَينَنا .
فَتَنادَى النّاسُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، وقالوا : الجامِعَةَ ـ يا أبا حارِثَةَ ! ـ الجامِعَةَ ؛ وذلِكَ لِما مَسَّهُم في طولِ تَحاوُرِ الثَّلاثَةِ مِنَ السَّأمَةِ وَالمَلَلِ ، وظَنَّ القَومُ مَعَ ذلِكَ أنَّ الفَلجَ ۱۳۸ لِصاحِبَيهِما لِما كانا يَدَّعِيانِ في تِلكَ المَجالِسِ مِن ذلِكَ . فَأَقبَلَ أبو حارِثَةَ إلى عِلجٍ ۱۳۹ واقِفٍ مِنهُ [أمَما] ۱۴۰ ، فَقالَ : اِمضِ يا غُلامُ فَائتِ بِها . فَجاءَ بِالجامِعَةِ يَحمِلُها عَلى رَأسِهِ وهُوَ لا يَكادُ يَتَماسَكُ بِها لِثِقَلِها .
قالَ : فَحَدَّثَني رَجُلُ صِدقٍ ۱۴۱ مِنَ النَّجرانِيَّةِ ـ مِمَّن كانَ يَلزَمُ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ ، ويَحِفُّ لَهُما في بَعضِ اُمورِهِما ، ويَطَّلِعُ عَلى كَثيرٍ مِن شَأنِهِما ـ قالَ : لَمّا حَضَرَتِ الجامِعَةُ بَلَغَ ذلِكَ مِنَ السَّيِّدِ وَالعاقِبِ كُلَّ مَبلَغٍ ؛ لِعِلمِهِما بِما يَهجُمانِ عَلَيهِ في تَصَفُّحِهِما مِن دَلائِلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ ، وذِكرِ أهلِ بَيتِهِ وأَزواجِهِ وذُرِّيَّتِهِ ، وما يَحدُثُ في اُمَّتِهِ وأَصحابِهِ مِن بَوائِقِ الاُمورِ مِن بَعدِهِ إلى فَناءِ الدُّنيا وَانقِطاعِها .
فَأَقبَلَ أحَدُهُما عَلى صاحِبِهِ فَقالَ : هذا يَومٌ ما بورِكَ لَنا في طُلوعِ شَمسِهِ ! لَقَد شَهِدَتهُ أجسامُنا وغابَت عَنهُ آراؤُنا بِحُضورِ طَغامِنا ۱۴۲ وسَفَلَتِنا ، ولَقَلَّما شَهِدَ سُفَهاءُ قَومٍ مَجمَعَةً إلّا كانَت لَهُمُ الغَلَبَةُ .
قالَ الآخَرُ : فَهُم شَرُّ غالِبٍ لِمَن غَلَبَ ، إنَّ أحَدَهُم لَيُفيقُ ۱۴۳ بِأَدنى كَلِمَةٍ ، ويَفسُدُ في بَعضِ ساعَةٍ ، ما لا يَستَطيعُ الآسِي الحَليمُ لَهُ رَتقا ، ولَا الخَوَلِيُّ ۱۴۴ النَّفيسُ إصلاحا لَهُ في حَولٍ مُحَرَّمٍ ؛ ذلِكَ لِأَنَّ السَّفيهَ هادِمٌ وَالحَليمَ بانٍ ، وشَتّانَ بَينَ البِناءِ وَالهَدمِ .
قالَ : فَانتَهَزَ حارِثَةُ الفُرصَةَ فَأَرسَلَ في خُفيَةٍ وسِرٍّ إلَى النَّفَرِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَاستَحضَرَهُمُ استِظهارا بِمَشهَدِهِم ، فَحَضَروا ، فَلَم يَستَطِعِ الرَّجُلانِ فَضَّ ذلِكَ المَجلِسِ ولا إرجاءَهُ ، وذلِكَ لِما تَبَيَّنا ۱۴۵ مِن تَطَلُّعِ عامَّتِهِما مِن نَصارى نَجرانَ إلى مَعرِفَةِ ما تَضَّمَنَتِ الجامِعَةُ مِن صِفَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَانبِعاثِهِم ۱۴۶ لَهُ مَعَ حُضورِ رُسُلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِذلِكَ ، وتَأليبِ حارِثَةَ عَلَيهِما فيهِ ، وصَغوِ ۱۴۷ أبي حارِثَةَ شَيخِهِم إلَيهِ .
قالَ : قالَ لي ذلِكَ الرَّجُلُ النَّجرانِيُّ : فَكانَ الرَّأيُ عِندَهُما أن يَنقادا لِما يُدهِمُهُما مِن هذَا الخَطبِ ، ولا يُظهِرانِ شِماسا ۱۴۸ مِنهُ و لا نُفورا ؛ حَذارِ أن يُطرَقا الظِّنَّة فيهِ إلَيهِما ، وأَن يَكونا أيضا أوَّلَ مُعتَبِرٍ لِلجامِعَةِ ومُستَحِثٍّ لَها ؛ لِئَلّا يُفتاتَ ۱۴۹ في شَيءٍ مِن ذاكَ المَقامِ وَالمَنزِلَةِ عَلَيهِما ، ثُمَّ يَستبينَ ۱۵۰ أنَّ الصَّوابَ فِي الحالِ ويَستَنجِدانِهِ لِيَأخُذانِ بِمَوجِبِهِ . فَتَقَدَّما لِما تَقَدَّمَ في أنفُسِهِما مِن ذلِكَ إلَى الجامِعَةِ ـ وهِيَ بَينَ يَدَي أبي حارِثَةَ ـ ، وحاذاهُما حارِثَةُ بنُ أثالٍ ، وتَطاوَلَت إلَيهِما فيهِ الأَعناقُ ، وحَفَّت رُسُلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِهِم .
فَأَمَرَ أبو حارِثَةَ بِالجامِعَةِ فَفُتِحَ طَرَفُها ، وَاستُخرِجَ مِنها صَحيفَةُ آدَمَ الكُبرَى المُستَودَعَةُ عِلمَ مَلَكوتِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ جَلالُهُ ، وما ذَرَأَ وما بَرَأَ في أرضِهِ وسَمائِهِ ، وما وَصَلَهُما جَلَّ جَلالُهُ بِهِ مِن ذِكرِ عالَمَيهِ ؛ وهِيَ الصَّحيفَةُ الَّتي وَرِثَها شَيثٌ مِن أبيهِ آدَمَ عليه السلام ، عَمّا دَعا مِنَ الذِّكرِ المَحفوظِ . فَقَرَأَ القَومُ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ وحارِثَةُ فِي الصَّحيفَةِ ؛ تَطَلُّبا لِما تَنازَعوا فيهِ مِن نَعتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ ، ومَن حَضَرَهُم يَومَئِذٍ مِنَ النّاسِ إلَيهِم ، مُضِجّونَ مُرتَقِبونَ لِما يُستَدرَكُ مِن ذِكرى ذلِكَ ، فَأَلفَوا فِي المِسباحِ الثّاني مِن فَواصِلِها ۱۵۱ :
«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ ، مُعَقِّبُ الدُّهورِ ، وفاصِلُ الاُمورِ ، سَبَقتُ بِمَشِيَّتِي الأَسبابَ ، وذَلَّلتُ بِقُدرَتِي الصِّعابَ ، فَأَنَا العَزيزُ الحَكيمُ ، الرَّحمنُ الرَّحيمُ ، اِرحَم تُرحَم ، سَبَقَت رَحمَتي غَضَبي ، وعَفوي عُقوبَتي ، خَلَقتُ عِبادي لِعِبادَتي ، وأَلزَمتُهُم حُجَّتي ، ألا إنّي باعِثٌ فيهِم رُسُلي ، ومُنزِلٌ عَلَيهِم كُتُبي ، اُبرِمُ ذلِكَ مِن لَدُن أوَّلِ مَذكورٍ مِن بَشَرٍ ، إلى أحمَدَ نَبِيّي وخاتِمِ رُسُلي ، ذاكَ الَّذي أجعَلُ عَلَيهِ صَلَواتي ، وأسلُكُ في قَلبِهِ بَرَكاتي ، وبِهِ اُكمِلُ أنبِيائي ونُذُري .
قالَ آدَمُ عليه السلام : إلهي! مَن هؤُلاءِ الرُّسُلُ ؟ ومَن أحمَدُ هذَا الَّذي رَفَعتَ وشَرَّفتَ ؟
قالَ : كُلٌّ مِن ذُرِّيَّتِكَ ، وأَحمَدُ عاقِبُهُم .
قالَ : رَبِّ ! بِما أنتَ باعِثُهُم ومُرسِلُهُم ؟
قالَ : بِتَوحيدي ، ثُمَّ اُقَفّي ذلِكَ بِثَلاثِمِئَةٍ وثَلاثينَ شَريعَةً ، أنظُمُها واُكمِلُها لِأَحمَدَ جَميعا ، فَأَذِنتُ لِمَن جاءَني بِشَريعَةٍ مِنها مَعَ الإِيمانِ بي وبِرُسُلي أن اُدخِلَهُ الجَنَّةَ» .
ثُمَّ ذَكَرَ ما جُملَتُهُ أنَّ اللّهَ تَعالى عَرَضَ عَلى آدَمَ عليه السلام مَعرِفَةَ الأَنبِياءِ عليهم السلام وذُرِّيَّتِهِم ، ونَظَرَ إلَيهِم آدَمُ ، ثُمَّ قالَ ما هذا لَفظُهُ :
«ثُمَّ نَظَرَ آدَمُ عليه السلام إلى نورٍ قَد لَمَعَ فَسَدَّ الجَوَّ المُنخَرِقَ ، فَأَخَذَ بِالمَطالِعِ مِنَ المَشارِقِ ، ثُمَّ سَرى كَذلِكَ حَتّى طَبَّقَ المَغارِبَ ، ثُمَّ سَما حَتّى بَلَغَ مَلَكوتَ السَّماءِ ، فَنَظَرَ فَإِذا هُوَ نورُ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وإذَا الأَكنافُ بِهِ قَد تَضَوَّعَت طيبا ، وإذا أنوارٌ أربَعَةٌ قَدِ اكتَنَفَتَهُ عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ ومِن خَلفِهِ وأَمامِهِ ، أشبَهُ شَيءٍ بِهِ أرجا ۱۵۲ ونورا ، ويَتلوها أنوارٌ مِن بَعدِها تَستَمِدُّ مِنها ، وإذا هِيَ شَبيهَةٌ ۱۵۳ بِها في ضِيائِها وعِظَمِها ونَشرِها ، ثُمَّ دَنَت مِنها فَتَكَلَّلَت عَلَيها وحَفَّت بِها .
ونَظَرَ فَإِذا أنوارٌ مِن بَعدِ ذلِكَ في مِثلِ عَدَدِ الكَواكِبِ ، ودونَ مَنازِلِ الأَوائِلِ جِدّا جِدّا ، وبَعضُ هذِهِ أضوَأُ مِن بَعضٍ ، وهِيَ في ذلِكَ مُتَفاوِتَةٌ ۱۵۴ جِدّا ، ثُمَّ طَلَعَ عَلَيهِ سَوادٌ كَاللَّيلِ وكَالسَّيلِ ، يَنسِلونَ مِن كُلِّ وِجهَةٍ وأَوبٍ ۱۵۵ ، فَأَقبَلوا كَذلِكَ حَتّى مَلَؤُوا القاعَ وَالأَكَمَ ، فَإِذا هُم أقبَحُ شَيءٍ صُوَرا وهَيئَةً ، وأَنتَنُهُ ريحا ، فَبَهَرَ ۱۵۶ آدَمُ عليه السلام ما رَأى مِن ذلِكَ ، وقالَ : يا عالِمَ الغُيوبِ وغافِرَ الذُّنوبِ ، ويا ذَا القُدرَةِ القاهِرَةِ وَالمَشِيَّةِ الغالِبَةِ ! مَن هذَا الخَلقُ السَّعيدُ الَّذي كَرَّمتَ ورَفَعتَ عَلَى العالَمينَ ، ومَن هذِهِ الأَنوارُ المُنيفَةُ المُكتَنِفَةُ لَهُ ؟
فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ : يا آدَمُ ، هذا وهؤُلاءِ وَسيلَتُكَ ووَسيلَةُ مَن أسعَدتُ مِن خَلقي ، هؤُلاءِ السّابِقونَ المُقَرَّبونَ وَالشّافِعونَ المُشَفَّعونَ ، و هذا أحمَدُ سَيِّدُهُم وسَيِّدُ بَرِيَّتِي ، اختَرتُهُ بِعِلمي ، وَاشتَقَقتُ اسمَهُ مِن اِسمي ، فَأَنَا المَحمودُ وهُوَ مُحَمَّدٌ ، وهذا صِنوُهُ ووَصِيُّهُ ، آزَرتُهُ بِهِ ، وجَعَلتُ بَرَكاتي وتَطهيري في عَقِبِهِ ، وهذِهِ سَيِّدَةُ إمائي وَالبَقِيَّةُ في عِلمي مِن أحمَدَ نَبِيّي ، وهذانِ السِّبطانِ وَالخَلَفانِ لَهُم ، وهذِهِ الأَعيانُ المُضارِعُ ۱۵۷ نورُها أنوارَهُم بَقِيَّةٌ مِنهُم ، ألا إنَّ كُلّاً اصطَفَيتُ وطَهَّرتُ ، وعَلى كُلٍّ بارَكتُ وتَرَحَّمتُ ، فَكُلّاً بِعِلمي جَعَلتُ قُدوَةَ عِبادي ونورَ بِلادي .
ونَظَرَ فَإِذا شَبَحٌ في آخِرِهِم يَزهَرُ في ذلِكَ الصَّفيحِ كَما يَزهَرُ كَوكَبُ الصُّبحِ لِأَهلِ الدُّنيا ، فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : وبِعَبدي هذَا السَّعيدِ أفُكُّ عَن عِبادِي الأَغلالَ ، وأَضَعُ عَنهُمُ الآصارَ ، وأَملَأُ أرضي بِهِ حَنانا و رَأفَةً وعَدلاً ، كَما مُلِئَت مِن قَبلِهِ قَسوَةً وقَشعَرِيَّةً وجَوراً .
قالَ آدَمُ عليه السلام : رَبِّ ! إنَّ الكَريمَ مَن كَرَّمتَ ، وإنَّ الشَّريفَ مَن شَرَّفتَ ، وحُقَّ ـ يا إلهي ـ لِمَن رَفَعتَ وأَعلَيتَ أن يَكونَ كَذلِكَ ، فَيا ذَا النِّعَمِ الَّتي لا تَنقَطِعُ ، وَالإِحسانِ الَّذي لا يُجازى ولا يَنفَدُ ، بِمَ بَلَغَ عِبادُكَ هؤُلاءِ العالونَ هذِهِ المَنزِلَةَ مِن شَرَفِ عَطائِكَ وعَظيمِ فَضلِكَ وحِبائِكَ ، وكَذلِكَ مَن كَرَّمتَ مِن عِبادِكَ المُرسَلينَ ؟
قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الرَّحمنُ الرَّحيمُ العَزيزُ الحَكيمُ ، عالِمُ الغُيوبِ ومُضمَراتِ القُلوبِ ، أعلَمُ ما لَم يَكُن مِمّا يَكونُ كَيفَ يَكونُ ، وما لا يَكونُ كَيفَ لَو كانَ يَكونُ ، وإنِّي اطَّلَعتُ ـ يا عَبدي ـ في عِلمي عَلى قُلوبِ عِبادي ، فَلَم أرَ فيهِم أطوَعَ لي ولا أنصَحَ لِخَلقي مِن أنبِيائي ورُسُلي ، فَجَعَلتُ لِذلِكَ فيهِم روحي وكَلِمَتي ، وأَلزَمتُهُم عِب ءَ حُجَّتي ، وَاصطَفَيتُهُم عَلَى البَرايا بِرِسالَتي ووَحيي ۱۵۸ . ثُمَّ ألقَيتُ بِمَكانَتِهِم تِلكَ في مَنازِلِهِم حَوامَّهُم ۱۵۹ وأَوصِياءَهُم مِن بَعدِهم ۱۶۰ [فَأَلحَقتُهُم بِأَنبِيائي ورُسُلي ، وجَعَلتُهُم مِن بَعدِهِم] ۱۶۱ وَدائِعَ حُجَّتي ، وَالسّادَةَ ۱۶۲ في بَرِيَّتي ؛ لِأَجبُرَ بِهِم كَسرَ عِبادي ، واُقيمَ بِهِم أَوَدَهُم ، ذلِكَ أنّي بِهِم وبِقُلوبِهِم لَطيفٌ خَبيرٌ .
ثُمَّ اطَّلَعتُ عَلى قُلوبِ المُصطَفَينَ مِن رُسُلي ، فَلَم أجِد فيهِم أطوَعَ ولا أنصَحَ لِخَلقي مِن مُحَمَّدٍ خِيَرَتي وخالِصَتي ، فَاختَرتُهُ عَلى عِلمٍ ، ورَفَعتُ ذِكرَهُ إلى ذِكري ، ثُمَّ وَجَدتُ قُلوبَ حامَّتِهِ اللّاتي مِن بَعدِهِ عَلى صِبغَةِ قَلبِهِ ، فَأَلحَقتُهُم بِهِ ، وجَعَلتُهُم وَرَثَةَ كِتابي ووَحيي ، وأَوكارَ حِكمَتي ونوري ، وآلَيتُ بي ألّا اُعَذِّبَ بِناري مَن لَقِيَني مُعتَصِما بِتَوحيدي ، وحَبلِ ۱۶۳ مَوَدَّتِهِم أبَدا» .
ثُمَّ أمَرَهُم أبو حارِثَةَ أن يَصيروا إلى صَحيفَةِ شَيثٍ الكُبرَى ، الَّتِي انتَهى ميراثُها إلى إدريسَ النَّبِيِّ عليه السلام ، قالَ : وكانَ كِتابَتُها بِالقَلَمِ السُّريانِيِّ القَديمِ ، وهُوَ الَّذي كُتِبَ بِهِ مِن بَعدِ نوحٍ عليه السلام مِن مُلوكِ الهياطلة وهُمُ النَّمادِرَةُ .
قالَ : فَاقتَصَّ القَومُ الصَّحيفَةَ وأَفضَوا مِنها إلى هذَا الرَّسمِ ، قالَ :
«اِجتَمَعَ إلى إدريسَ عليه السلام قَومُهُ وصَحابَتُهُ ـ وهُوَ يَومَئِذٍ في بَيتِ عِبادَتِهِ مِن أرضِ كوفانَ ـ فَخَبَّرَهُم فيمَا اقتَصَّ عَلَيهِم ، قالَ : إنَّ بَني أبيكُم آدَمَ عليه السلام الصُّلبِيَّةَ ۱۶۴ وبَني بَنيهِ وذُرِّيَّتَهُ ، اختَصَموا فيما بَينَهُم ، وقالوا : أيُّ الخَلقِ عِندَكُم أكرَمُ عَلَى اللّهِ عز و جل ، وأَرفَعُ لَدَيهِ مَكانَةً ، وأَقرَبُ مِنهُ مَنزِلَةً ؟
فَقالَ بَعضُهُم : أبوكُم آدَمُ عليه السلام ؛ خَلَقَهُ اللّهُ عز و جل بِيَدِهِ وأَسجَدَ لَهُ مَلائِكَتَهُ ، وجَعَلَهُ الخَليفَةَ في أرضِهِ وسَخَّرَ لَهُ جَميعَ خَلقِهِ . وقالَ آخَرونَ : بَلِ المَلائِكَةُ الَّذينَ لَم يَعصُوا اللّهَ عز و جل . وقالَ بَعضُهُم : لا ، بَل رُؤَساءُ المَلائِكَةِ الثَّلاثَةِ : جَبرَئيلُ ، وميكائيلُ ، وإسرافيلُ عليهم السلام . وقالَ بَعضُهُم : لا ، بَل أمينُ اللّهِ جَبرَئيلُ عليه السلام .
فَانطَلَقوا إلى آدَمَ عليه السلام فَذَكَرُوا الَّذي قالوا وَاختَلَفوا فيهِ ، فَقالَ : يا بَنِيَّ ! أنَا اُخبِرُكُم بِأَكرَمِ الخَلائِقِ جَميعا عَلَى اللّهِ عز و جل ، إنَّهُ ـ وَاللّهِ ـ لَمّا أن نُفِخَ فِيَّ الرّوحُ حَتَّى استَوَيتُ جالِسا ، فَبَرَقَ لِيَ العَرشُ العَظيمُ ، فَنَظَرتُ فيهِ فَإِذا فيهِ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، فُلانٌ صَفوَةُ اللّهِ ، فُلانٌ أمينُ اللّهِ ، فُلانٌ خِيَرَةُ اللّهِ عز و جل ، فَذَكَرَ عِدَّةَ أسماءٍ مَقرونَةٍ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله .
قالَ آدَمُ : ثُمَّ لَم أرَ فِي السَّماءِ مَوضِعَ أديمٍ ـ أو قالَ : صَفيحٍ ـ مِنها إلّا وفيهِ مَكتوبٌ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وما مِن مَوضِعٍ مَكتوبٌ فيهِ : لا إله إلَا اللّهُ إلّا وفيهِ مَكتوبٌ ـ خَلقا لا خَطّا ـ : مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، وما مِن مَوضِعٍ فيهِ ۱۶۵ مَكتوبٌ : مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ إلّا ومَكتوبٌ : فُلانٌ خِيَرَةُ اللّهِ ، فُلانُ صَفوَةُ اللّهِ ، فُلانٌ أمينُ اللّهِ عز و جل ، فَذَكَرَ عِدَّةَ أسماءٍ تَنتَظِمُ حِسابَ المَعدودِ .
قالَ آدَمُ عليه السلام : فَمُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ـ يا بَنِيَّ ـ ومَن خُطَّ مِن تِلكَ الأَسماءِ مَعَهُ ، أكرَمُ الخَلائِقِ عَلَى اللّهِ تَعالى جَميعا» .
ثُمَّ ذَكَرَ أنَّ أبا حارِثَةَ سَأَلَ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ أن يَقِفا عَلى صَلَواتِ إبراهيمَ عليه السلام الَّذي جاءَ بِهَا الأَملاكُ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل ، فَقَنَعوا بِما وَقَفوا عَلَيهِ فِي الجامِعَةِ .
قالَ أبو حارِثَةَ : لا ، بَل شارِفوها بِأَجمَعِها وأَسبِروها ۱۶۶ ؛ فَإِنَّهُ أصرَمُ ۱۶۷ لِلمَعذورِ وأَرفَعُ لِحِكَّةِ ۱۶۸ الصُّدورِ ، وأَجدَرُ ألّا تَرتابوا فِي الأَمرِ مِن بَعدُ . فَلَم يَجِدا ۱۶۹ مِنَ المَصيرِ إلى قَولِهِ مِن بُدٍّ ، فَعَمَدَ القَومُ إلى تابوتِ إبراهيمَ عليه السلام ، قالَ :
«وكانَ اللّهُ عز و جل بِفَضلِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِن خَلقِهِ ، قَدِ اصطَفى إبراهيمَ عليه السلام بِخُلَّتِهِ ، وشَرَّفَهُ بِصَلَواتِهِ وبَرَكاتِهِ ، وجَعَلَهُ قِبلَةً وإماما لِمَن يَأتي مِن بَعدِهِ ، وجَعَلَ النُّبُوَّةَ وَالإِمامَةَ وَالكِتابَ في ذُرِّيَّتِهِ يَتَلَقّاها آخِرٌ عَن أوَّلٍ ، ووَرَّثَهُ تابوتَ آدَمَ عليه السلام المُتَضَمِّنَ لِلحِكمَةِ وَالعِلمِ ، الَّذي فَضَّلَهُ اللّهُ عز و جل بِهِ عَلَى المَلائِكَةِ طُرّا .
فَنَظَرَ إبراهيمُ عليه السلام في ذلِكَ التّابوتِ فَأَبصَرَ فيهِ بُيوتا بِعَدَدِ ذَوِي العَزمِ مِنَ الأَنبِياءِ المُرسَلينَ وأَوصِيائِهِم مِن بَعدِهِم ، ونَظَرَهُم ۱۷۰ فَإِذا بَيتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله آخِرَ الأَنبِياءِ ، عَن يَمينِهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ آخِذٌ بِحُجزَتِهِ ۱۷۱ ، فَإِذا شَكلٌ عَظيمٌ يَتَلَألَأُ نورا ، فيهِ : هذا صِنوُهُ ووَصِيُّهُ المُؤَيَّدُ بِالنَّصرِ ، فَقالَ إبراهيمُ عليه السلام : إلهي وسَيِّدي! مَن هذَا الخَلقُ الشَّريفُ ؟ فَأَوحَى اللّهُ عز و جل : هذا عَبدي وصَفوَتِي الفاتِحُ الخاتِمُ ، وهذا وَصِيُّهُ الوارِثُ ، قالَ : رَبِّ ! مَا الفاتِحُ الخاتِمُ ؟ قالَ : هذا مُحَمَّدٌ خِيَرَتي ، وبِكرُ فِطرَتي ، وحُجَّتِي الكُبرى في بَرِيَّتي ، نَبَّأتُهُ وَاجتَبَيتُهُ إذ آدَمُ بَينَ الطّينِ وَالجَسَدِ ، ثُمَّ إنّي باعِثُهُ عِندَ انقِطاعِ الزَّمانِ لِتَكمِلَةِ ديني ، وخاتِمٌ بِهِ رِسالاتي ونُذُري ، وهذا عَلِيٌّ أخوهُ وصِدّيقُهُ الأَكبَرُ ، آخَيتُ بَينَهُما وَاختَرتُهُما وصَلَّيتُ وبارَكتُ عَلَيهِما ، وطَهَّرتُهُما وأَخلَصتُهُما وَالأَبرارَ مِنهُما وذُرِّيَّتَهُما قَبلَ أن أخلُقَ سَمائي وأَرضي وما فيهِما مِن خَلقي ، وذلِكَ لِعِلمي بِهِم وبِقُلوبِهِم ، إنّي بِعِبادي عَليمٌ ۱۷۲ خَبيرٌ .
قالَ : ونَظَرَ إبراهيمُ عليه السلام فَإِذَا اثنا عَشَرَ [عَظيماً] ۱۷۳ تَكادُ تَلَألَأُ أشكالُهُم لِحُسنِها نورا ، فَسَأَلَ رَبَّهُ عز و جل فَقالَ : رَبِّ نَبِّئني بِأَسماءِ هذِهِ الصُّوَرِ المُقرونَةِ بِصوَرةِ مُحَمَّدٍ ووَصِيِّهِ ؛ وذلِكَ لِما رَأى مِن رَفيعِ دَرَجاتِهِم وَالتِحاقِهِم بِشَكلَي مُحَمَّدٍ ووَصِيِّهِ عليهماالسلام ، فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ : هذِهِ أمَتي وَالبَقِيَّةُ مِن نَبِيّي فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ الزَّهراءُ ، وجَعَلتُها مَعَ خَليلِها عَصَبَةً لِذُرِّيَّةِ نَبِيّي هؤُلاءِ ، وهذانِ الحَسَنانِ ، وهذا فُلانٌ ، وهذا فُلانٌ ، وهذا كَلِمَتِي الَّتي أنشُرُ بِهِ رَحمَتي في بِلادي ، وبِهِ أنتاشُ ۱۷۴ ديني وعِبادي ، ذلِكَ بَعدَ إياسٍ مِنهُم وقُنوطٍ مِنهُم مِن غِياثي ، فَإِذا ذَكَرتَ مُحَمَّدا نَبِيّي لِصَلَواتِكَ ۱۷۵ فَصَلِّ عَلَيهِم مَعَهُ يا إبراهيمُ .
قالَ : فَعِندَها صَلّى عَلَيهِم إبراهيمُ عليه السلام ، فَقالَ : رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، كَمَا اجتَبَيتَهُم وأَخلَصتَهُم إخلاصا .
فَأَوحَى اللّهُ عز و جل : لِتَهنِئكَ كَرامَتي وفَضلي عَلَيكَ ، فَإِنّي صائِرٌ بِسُلالَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ومَنِ اصطَفَيتُ مَعَهُ مِنهُم إلى قَناةِ صُلبِكَ ومُخرِجُهُم مِنكَ ، ثُمَّ مِن بِكرِكَ إسماعيلَ عليه السلام ، فَأَبشِر يا إبراهيمُ فَإِنّي واصِلٌ صَلَواتِكَ بِصَلَواتِهِم ، ومُتِبعٌ ذلِكَ بَرَكاتي وتَرَحُّمي عَلَيكَ وعَلَيهِم ، وجاعِلُ حَناني ۱۷۶ وحُجَّتي إلَى الأَمَدِ المَعدودِ وَاليَومِ المَوعودِ الَّذي أرِثُ فيهِ سَمائي وأَرضي ، وأبعَثُ لَهُ خَلقي لِفَصلِ قَضائي وإفاضَةِ رَحمَتي وعَدلي» .
قالَ : فَلَمّا سَمِعَ أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما أفضى إلَيهِ القَومُ مِن تِلاوَةِ ما تَضَمَّنَتِ الجامِعَةُ وَالصُّحُفُ الدّارِسَةُ مِن نَعتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وصِفَةِ أهلِ بَيتِهِ المَذكورينَ مَعَهُ بِما هُم بِهِ مِنهُ ، وبِما شاهَدوا مِن مَكانَتِهِم عِندَهُ ، ازدادَ القَومُ بِذلِكَ يَقينا وإيمانا ، وَاستُطيروا لَهُ فَرَحا .
قالَ : ثُمَّ صارَ القَومُ إلى ما نَزَلَ عَلى موسى عليه السلام ، فَأَلفَوا فِي السَّفرِ الثّاني مِنَ التَّوراةِ :
«إنّي باعِثٌ فِي الاُمِّيّينَ مِن وُلدِ إسماعيلَ رَسولاً ، اُنزِلُ عَلَيهِ كِتابي ، وأَبعَثُهُ بِالشَّريعَةِ القَيِّمَةِ إلى جَميعِ خَلقي ، اُوتيهِ ۱۷۷ حِكمَتي ، وأيَّدتُهُ بِمَلائِكَتي وجُنودي ، يَكونُ ذُرِّيَّتُهُ مِنِ ابنَةٍ لَهُ مُبارَكَةٍ بارَكتُها ، ثُمَّ مِن شِبلَينِ لَهُما ـ كَإِسماعيلَ وإسحاقَ ـ ، أصلَينِ لِشُعَبتَينِ عَظيمَتَينِ ، اُكَثِّرُهُم جِدّا جِدّا ، يَكونُ مِنهُمُ اثنا عَشَرَ قَيِّما ۱۷۸ ، اُكمِلُ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وبِما اُرسِلُهُ بِهِ مِن بَلاغٍ وحِكمَةٍ ديني ، وأَختِمُ بِهِ أنبِيائي ورُسُلي ، فَعَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله واُمَّتِهِ تَقومُ السّاعَةُ» .
فَقالَ حارِثَةُ : الآنَ أسفَرَ الصُّبحُ لِذي عَينَينِ ، ووَضَحَ الحَقُّ لِمَن رَضِيَ بِهِ دينا ، فَهَل في أنفُسِكُما مِن مَرَضٍ تَستَشفِيانِ بِهِ ؟
فَلَم يُرجِعا إلَيهِ قَولاً .
فَقالَ أبو حارِثَةَ : اِعتَبِرُوا الامارَةَ الخاتِمَةَ مِن قَولِ سَيِّدِكُمُ المَسيحِ عليه السلام . فَصارَ [القَومُ] ۱۷۹ إلَى الكُتُبِ وَالأَناجيلِ الَّتي جاءَ بِها عيسى عليه السلام ، فَأَلفَوا فِي المِفتاحِ الرّابِعِ مِنَ الوَحيِ إلَى المَسيحِ عليه السلام :
«يا عيسى ، يَابنَ الطّاهِرَةِ البَتولِ ، اسمَع قَولي وجِدَّ في أمري ، إنّي خَلَقتُكَ مِن غَيرِ فَحلٍ ، وجَعَلتُكَ آيَةً لِلعالَمينَ ، فَإِيّايَ فَاعبُد ، وعَلَيَّ فَتَوَكَّل ، وخُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ ، ثُمَّ فَسِّرهُ لِأَهلِ سورِيا وأَخبِرهُم أنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ ، الَّذي لا أحولُ ولا أزولُ ، فَآمِنوا بي وبِرَسولِي النَّبِيِّ الاُمِّيِّ ، الَّذي يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ ؛ نَبِيِّ الرَّحمَةِ وَالمَلحَمَةِ ، الأَوَّلِ وَالآخِرِ ـ قالَ : أوَّلُ النَّبِيّينَ خَلقا ، وآخِرُهُم مَبعَثا ـ ذلِكَ العاقِبُ الحاشِرُ ، فَبَشِّر بِهِ بَني إسرائيلَ .
قالَ عيسى عليه السلام : يا مالِكَ الدُّهورِ ، وعَلّامَ الغُيوبِ ! مَن هذَا العَبدُ الصّالِحُ الَّذي قَد أحَبَّهُ قَلبي ولَم تَرَهُ عَيني ؟
قالَ : ذلِكَ خالِصَتي ورَسولِيَ المُجاهِدُ بِيَدِهِ في سَبيلي ، يُوافِقُ قَولُهُ فِعلَهُ ، و سَريرَتُهُ عَلانِيَتَهُ ، اُنزِلُ عَلَيهِ تَوراةً حَديثَةً ، أفتَحُ بِها أعيُنا عُميا ، وآذانا صُمّا ، وقُلوبا غُلفا ، فيها يَنابيعُ العِلمِ ، وفَهمُ الحِكمَةِ ، ورَبيعُ القُلوبِ . وطوباهُ! طوبى اُمَّتَهُ !
قالَ : رَبِّ ! مَا اسمُهُ وعَلامَتُهُ ، وما أكلُ اُمَّتِهِ ـ يَقولُ : مُلكُ اُمَّتِهِ ـ وهَل لَهُ مِن بَقِيَّةٍ ـ يَعني ذُرِّيَّةً ـ ؟
قالَ : سَاُنَبِّئُكَ بِما سَأَلتَ ؛ اسمُهُ أحمَدُ صلى الله عليه و آله ، مُنتَخَبٌ مِن ذُرِّيَّةِ إبراهيمَ ، ومُصطَفىً مِن سُلالَةِ إسماعيلَ عليه السلام ، ذُو الوَجهِ الأَقمَرِ ، وَالجَبينِ الأَزهَرِ ، راكِبُ الجَمَلِ ، تَنامُ عَيناهُ ولا يَنامُ قَلبُهُ ، يَبعَثُهُ اللّهُ في اُمَّةٍ اُمِّيَّةٍ ما بَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، مَولِدُهُ في بَلَدِ أبيهِ إسماعيلَ ـ يَعني مَكَّةَ ـ كَثيرُ الأَزواجِ ، قَليلُ الأَولادِ ، نَسلُهُ مِن مُبارَكَةٍ صِدّيقَةٍ ، يَكونُ لَهُ مِنهَا ابنَةٌ ، لَها فَرخانِ سَيِّدانِ يُستَشهَدانِ ، أجعَلُ نَسلَ أحمَدَ مِنهُما ، فَطوباهُما ولِمَن أحَبَّهُما ، وشَهِدَ أيّامَهُما فَنَصَرَهُما .
قالَ عيسى عليه السلام : إلهي ! وما طوبى ؟
قالَ: شَجَرَةٌ فِي الجَنَّةِ، ساقُها وأَغصانُها مِن ذَهَبٍ، ووَرَقُها حُلَلٌ ، وحَملُها كَثَديِ الأَبكارِ ، أحلى مِنَ العَسَلِ وأَليَنُ مِنَ الزَّبَدِ ، وماؤُها مِن تَسنيمٍ ۱۸۰ ، لَو أنَّ غُرابا طارَ وهُوَ فَرخٌ لَأَدرَكَهُ الهَرَمُ مِن قَبلِ أن يَقطَعهَا ، ولَيسَ مَنزِلٌ مِن مَنازِلِ أهلِ الجَنَّةِ إلّا وظِلالُهُ فَنَنٌ ۱۸۱ مِن تِلكَ الشَّجَرَةِ» .
قالَ : فَلَمّا أتَى القَومُ عَلى دِراسَةِ ما أوحَى اللّهُ عز و جل إلَى المَسيحِ عليه السلام ، مِن نَعتِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ ، ومُلكِ اُمَّتِهِ ، وذِكرِ ذُرِّيَّتِهِ وأَهلِ بَيتِهِ ، أمسَكَ الرَّجُلانِ مَخصومينَ ، وَانقَطَعَ التَّحاوُرُ بَينَهُم في ذلِكَ .
قالَ : فَلَمّا فَلَجَ حارِثَةُ عَلَى السَّيِّدِ وَالعاقِبِ بِالجامِعَةِ وما تَبَيَّنوهُ فِي الصُّحُفِ القَديمَةِ ، ولَم يَتِمَّ لَهُما ما قَدَّروا مِن تَحريفِها ، ولَم يُمكِنُهما أن يُلَبِّسا عَلَى النّاسِ في تَأويلِهِما ، أمسَكا عَنِ المُنازَعَةِ مِن هذَا الوَجهِ ، وعَلِما أنَّهُما قَد أخطَآ سَبيلَ الصَّوابِ ، فَصارا إلى مَعبَدِهِم آسِفينَ ، لِيَنظُرا ويَرتَئِيا . وفَزِعَ إلَيهِما نَصارى نَجرانَ ، فَسَأَلوهُما عَن رَأيهِمِا وما يَعمَلانِ في دينِهِما ، فَقالا ما مَعناهُ : تَمَسَّكوا بِدينِكُم حَتّى يُكشَفَ دينُ مُحَمَّدٍ ، وسَنَسيرُ إلى بَني قُرَيشٍ ـ إلى يَثرِبَ ـ ونَنظُرُ إلى ما جاءَ بِهِ وإلى ما يَدعو إلَيهِ .
قالَ : فَلَمّا تَجَهَّزَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ لِلمَسيرِ إلى رَسولِ اللّهِ بِالمَدينَةِ ، انتَدَبَ مَعَهُما أربَعَةَ عَشَرَ راكِبا مِن نَصارى نَجرانَ ، هُم مِن أكابِرِهِم فَضلاً وعِلما في أنفُسِهِم ، وسَبعونَ رَجُلاً مِن أشرافِ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ وسادَتِهِم . قالَ : وكانَ قَيسُ بنُ الحُصينِ ذُو الغُصَّةِ ويَزيدُ بنُ عَبدِ المَدانِ بِبِلادِ حَضرَموتَ ، فَقَدِما نَجرانَ عَلى بَقِيَّةِ مَسيرِ قَومِهِم ، فَشَخَصا مَعَهُم .
فَاغتَرَزَ القَومُ في ظُهورِ مَطاياهُم ، وجَنَبوا خَيلَهُم ، وأَقبَلوا لِوُجوهِهِم حَتّى وَرَدُوا المَدينَةَ .
قالَ : ولَمَّا استَراثَ ۱۸۲ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَبَرَ أصحابِهِ ، أنفَذَ إلَيهِم خالِدَ بنَ الوَليدِ في خَيلٍ سَرَّحَها ۱۸۳ مَعَهُ لِمُشارَفَةِ أمرِهِم ، فَأَلفَوهُم وهُم عامِدونَ ۱۸۴ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .
قالَ : ولَمّا دَنَوا مِنَ المَدينَةِ أحَبَّ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ أن يُباهِيَا المُسلِمينَ وأَهلَ المَدينَةِ بِأَصحابِهِما وبِمَن حَفَّ مِن بَنِي الحارِثِ مَعَهُما ، فَاعتَرَضاهُم فَقالا : لَو كَفَفتُم صُدورَ رِكابِكُم ومَسَستُمُ الأَرضَ فَأَلقَيتُم عَنكُم تَفَثَكُم ۱۸۵ وثِيابَ سَفَرِكُم ، وشَنَنتُم ۱۸۶ عَلَيكُم مِن باقي مِياهِكُم ، كانَ ذلِكَ أمثَلَ . فَانحَدَرَ القَومُ عَنِ الرِّكابِ فَأَماطوا مِن شَعَثِهِم ، وأَلقَوا عَنهُم ثِيابَ بِذلَتِهِم ، ولَبِسوا ثِيابَ صَونِهِم مِنَ الأَتحَمِيّاتِ ۱۸۷ وَالحَريرِ ، وذَرُّوا المِسكَ في لِمَمِهِم ومَفارِقِهِم ، ثُمَّ رَكِبُوا الخَيلَ وَاعتَرَضوا بِالرِّماحِ عَلى مَناسِجِ ۱۸۸ خَيلِهِم ، وأَقبَلوا يَسيرونَ رَزدَقا ۱۸۹ واحِدا ، وكانوا مِن أجمَلِ العَرَبِ أجساما وخَلقا .
فَلَمّا تَشَرَّفَهُمُ ۱۹۰ النّاسُ أقبَلوا نَحوَهُم ، فَقالوا : ما رَأَينا وَفدا أجمَلَ مِن هؤُلاءِ !
فَأَقبَلَ القَومُ حَتّى دَخَلوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَسجِدِهِ ، وحانَت وَقتُ صَلاتِهِم فَقاموا يُصَلّونَ إلَى المَشرِقِ ، فَأَرادَ النّاسُ أن يَنهَوهُم عَن ذلِكَ ، فَكَفَّهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ أمهَلَهُم وأَمهَلوهُ ثَلاثا ، فَلَم يَدعُهُم ولَم يَسأَلوهُ لِيَنظُروا إلى هَدْيِهِ ، ويَعتَبِروا ما يُشاهِدونَ مِنهُ مِمّا يَجِدونَ مِن صِفَتِهِ ، فَلَمّا كانَ بَعدَ ثالِثَةٍ دَعاهُم صلى الله عليه و آله إلَى الإِسلامِ .
فَقالوا : يا أبَا القاسِمِ ، ما أخبَرَتنا كُتُبُ اللّهِ عز و جل بِشَيءٍ مِن صِفَةِ النَّبِيِّ المَبعوثِ بَعدَ الرّوحِ عيسى عليه السلام إلّا وقَد تَعَرَّفناهُ فيكَ ، إلّا خَلَّةً هِيَ أعظَمُ الخِلالِ آيَةً ومَنزِلَةً ، وأَجلاها أمارَةً ودَلالَةً !
قالَ صلى الله عليه و آله : وما هِيَ ؟
قالوا : إنّا نَجِدُ فِي الإِنجيلِ مِن صِفَةِ النَّبِيِّ الغابِرِ مِن بَعدِ المَسيحِ أنَّهُ يُصَدِّقُ بِهِ ويُؤمِنُ بِهِ ، وأَنتَ تَسُبُّهُ وتُكَذِّبُ بِهِ ، وتَزعُمُ أنَّهُ عَبدٌ !
قالَ : فَلَم تَكُن خُصومَتُهُم ولا مُنازَعَتُهُم لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلّا في عيسى عليه السلام .
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لا ، بَل اُصَدِّقُهُ واُصَدِّقُ بِهِ واُؤمِنُ بِهِ ، وأَشهَدُ أنَّهُ النَّبِيُّ المُرسَلُ مِن رَبِّهِ عز و جل ، وأَقولُ : إنَّهُ عَبدٌ لا يَملِكُ لِنَفسِهِ نَفعا ولا ضَرّا ولا مَوتا ولا حَياةً ولا نُشورا .
قالوا : وهَل يَستَطيعُ العَبدُ أن يَفعَلَ ما كانَ يَفعَلُ ؟ ! وهَل جاءَتِ الأَنبِياءُ بِما جاءَ بِهِ مِنَ القُدرَةِ القاهِرَةِ ؟ أ لَم يَكُن يُحيِي المَوتى ويُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ ، ويُنَبِّئُهُم بِما يُكِنّونَ في صُدورِهِم وما يَدَّخِرونَ في بُيوتِهِم ؟ فَهَل يَستَطيعُ هذا إلَا اللّهُ عز و جل أوِ ابنُ اللّهِ ؟ !
وقالوا فِي الغُلُوِّ فيهِ وأَكثَروا ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا .
فَقالَ صلى الله عليه و آله : قَد كانَ عيسى أخي كَما قُلتُم ، يُحيِي المَوتى ويُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ ، ويُخبِرُ قَومَهُ بِما في نُفوسِهِم وبِما يَدَّخِرونَ في بُيوتِهِم ، وكُلُّ ذلِكَ بِإِذنِ اللّهِ عز و جل ، وهُوَ للّهِِ عز و جل عَبدٌ ، وذلِكَ عَلَيهِ غَيرُ عارٍ ، وهُوَ مِنهُ غَيرُ مُستَنكِفٍ ، فَقَد كانَ لَحما ودَما وشَعرا وعَظما وعَصَبا وأَمشاجا ۱۹۱ ، يَأكُلُ الطَّعامَ ويَظمَأُ ويَنصَبُ بِأَرَبِهِ ، ورَبُّهُ الأَحَدُ الحَقُّ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، ولَيسَ لَهُ نِدٌّ .
قالوا : فَأَرِنا مِثلَهُ مَن جاءَ مِن غَيرِ فَحلٍ ولا أبٍ ؟
قالَ : هذا آدَمُ عليه السلام أعجَبُ مِنهُ خَلقا ، جاءَ مِن غَيرِ أبٍ ولا اُمٍّ ، ولَيسَ شَيءٌ مِنَ الخَلقِ بِأَهوَنَ عَلَى اللّهِ عز و جل في قُدرَتِهِ مِن شَيءٍ ولا أصعَبَ ، «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » ۱۹۲ . وتَلا عَلَيهِم : « إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » ۱۹۳ .
قالا : فَما نَزدادُ مِنكَ في أمرِ صاحِبِنا إلّا تَبايُنا ، وهذَا الأَمرُ الَّذي لا نُقِرُّ لَكَ ، فَهَلُمَّ فَلنُلاعِنكَ أيُّنا أولى بِالحَقِّ فَنَجعَلَ لَعنَةَ اللّهِ عَلَى الكاذِبينَ ، فَإِنَّها مُثلَةٌ وآيَةٌ مُعَجَّلَةٌ .
فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل آيَةَ المُباهَلَةِ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : « فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » ۱۹۴ ، فَتَلا عَلَيهِم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما نَزَلَ عَلَيهِ في ذلِكَ مِنَ القُرآنِ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ قَد أمَرَني [أن] ۱۹۵ أصيرَ إلى مُلتَمَسِكُم ، وأَمَرَني بِمُباهَلَتِكُم إن أقَمتُم وأَصرَرتُم عَلى قَولِكُم .
قالا : وذلِكَ آيَةُ ما بَينَنا وبَينَكَ ، إذا كانَ غَدا باهَلناكَ .
ثُمَّ قاما ، وأَصحابُهُما مِنَ النَّصارى مَعَهُما ، فَلَمّا أبعَدا وقَد كانوا أنزَلوا ۱۹۶ بِالحَرَّةِ ، أقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ فَقالوا : قَد جاءَكُم هذا بِالفَصلِ مِن أمرِهِ وأَمرِكُم ، فَانظُروا أوَّلاً بِمَن يُباهِلُكُم ؛ أ بِكافَّةِ أتباعِهِ ، أم بِأَهلِ الكِتابِ مِن أصحابِهِ ، أو بِذَوِي التَّخَشُّعِ وَالتَّمَسُّكِ ۱۹۷ وَالصَّفوَةِ دينا ، وهُمُ القَليلُ مِنهُم عَددا ؟ فَإِن جاءَكُم بِالكَثرَةِ وذَوِي الشِّدَّةِ مِنهُم ، فَإِنَّما جاءَكُم مُباهِيا كَما يَصنَعُ المُلوكُ ، فَالفَلجُ ۱۹۸ إذا لَكُم دونَهُ ، وإن أتاكُم بنَفَرٍ قَليلٍ ذَوي تَخَشُّعٍ فَهؤُلاءِ سَجِيَّةُ ۱۹۹ الأَنبِياءِ وصَفوَتُهُم ومَوضِعُ بَهلَتِهِم ، فَإِيّاكُم وَالإِقدامَ إذا عَلى مُباهَلَتِهِم ، فَهذِهِ لَكُم أمارَةٌ ، وَانظُروا حينَئِذٍ ما تَصنَعونَ ما بَينَكُم وبَينَهُ ، فَقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ .
فَأَمَرَ صلى الله عليه و آله بِشَجَرَتَينِ فَقُصِدَتا وكُسِحَ ما بَينَهُما ، وأَمهَلَ حَتّى إذا كانَ مِنَ الغَدِ أمَرَ بِكِساءٍ أسوَدَ رَقيقٍ فَنُشِرَ عَلَى الشَّجَرَتَينِ ، فَلَمّا أبصَرَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ ذلِكَ خَرَجا بِوَلَدَيهِما : صِبغَةِ المُحسِنِ ، وعَبدِ المُنعِمِ ، وسارَةَ ، ومَريَمَ ، وخَرَجَ مَعَهُما نَصارى نَجرانَ ، ورَكِبَ فُرسانُ بَنِي الحارِثِ بنِ الكَعبِ في أحسَنِ هَيئَةٍ .
وأَقبَلَ النّاسُ مِن أهلِ المَدينَةِ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ وغَيرِهِم مِنَ النّاسِ في قَبائِلِهِم وشِعارِهِم مِن راياتِهِم وأَلوِيَتِهِم وأَحسَنِ شارَتِهِم وهَيئَتِهِم ، لِيَنظُروا ما يَكونُ مِنَ الأَمرِ .
ولَبِثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في حُجرَتِهِ حَتّى مَتَعَ ۲۰۰ النَّهارُ ، ثُمَّ خَرَجَ آخِذا بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام أمامَهُ ، وفاطِمَةُ عليهاالسلام مِن خَلفِهِم ، فَأَقبَلَ بِهِم حَتّى أتَى الشَّجَرَتَينِ فَوَقَفَ مِن بَينِهِما مِن تَحتِ الكِساءِ عَلى مِثلِ الهَيئَةِ الَّتي خَرَجَ بِها مِن حُجرَتِهِ ، فَأَرسَلَ إلَيهِما يَدعوهُما إلى ما دَعَواهُ إلَيهِ مِنَ المُباهَلَةِ .
فَأَقبَلا إلَيهِ فَقالا : بِمَن تُباهِلُنا يا أبَا القاسِمِ ؟
قالَ : بِخَيرِ أهلِ الأَرضِ وأَكرَمِهِم عَلَى اللّهِ عز و جل ، بِهؤُلاءِ . وأشارَ لَهُما إلى عَلِيٍّ و فاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم .
قالا : فَما نَراكَ جِئتَ لِمُباهَلَتِنا بِالكُبرِ ، ولا مِنَ الكُثرِ ، ولا أهلِ الشّارَةِ مِمَّن نَرى مِمَّن آمَنَ بِكَ وَاتَّبَعَكَ ، وما نَرى هاهُنا مَعَكَ إلّا هذَا الشّابَّ وَالمَرأَةَ وَالصَّبِيَّينِ ، أ فَبِهؤُلاءِ تُباهِلُنا ؟ !
قالَ صلى الله عليه و آله : نَعَم ، أوَلَم اُخبِركُم بِذلِكَ آنِفا ؟ ! نَعَم بِهؤُلاءِ اُمِرتُ ـ وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ ـ أن اُباهِلَكُم .
فَاصفارَّت حينَئِذٍ ألوانُهُما ، وكَرّا وعادا إلى أصحابِهِما ومَوقِفِهِما . فَلَمّا رَأى أصحابُهُما ما بِهِما وما دَخَلَهُما ، قالوا : ما خَطبُكُما ؟ فَتَماسَكا وقالا : ما كانَ ثَمَّةَ مِن خَطبٍ فَنُخبِرَكُم .
وأَقبَلَ عَلَيهِم شابٌّ كانَ مِن خِيارِهِم قَد اُوتِيَ فيهِم عِلما ، فَقالَ : وَيحَكُم ! لا تَفعَلوا وَاذكُروا ما عَثَرتُم عَلَيهِ فِي الجامِعَةِ مِن صِفَتِهِ ، فَوَ اللّهِ إنَّكُم لَتَعلَمونَ حَقَّ العِلمِ أنَّهُ لَصادِقٌ ، وإنَّما عَهدُكُم بِإِخوانِكُم حَديثٌ ؛ قَد مُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ !
فَعَلِموا أنَّهُ قَد نَصَحَ لَهُم ، فَأَمسَكوا .
قالَ : وكانَ لِلمُنذِرِ بنِ عَلقَمَةَ ـ أخي أسقُفِّهِم أبي حارِثَةَ ـ حَظٌّ مِنَ العِلمِ فيهِم يَعرِفونَهُ لَهُ ، وكانَ نازِحا عَن نَجرانَ في وَقتِ تَنازُعِهِم ، فَقَدِمَ وقَدِ اجتَمَعَ القَومُ عَلَى الرِّحلَةِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَشَخَصَ مَعَهُم ، فَلَمّا رَأَى المُنذِرُ انتِشارَ أمرِ القَومِ يَومَئِذٍ وتَرَدُّدَهُم في رَأيِهِم ، أخَذَ بِيَدِ السَّيِّدِ وَالعاقِبِ وأَقبَلَ عَلى أصحابِهِ ، فَقالَ : «أخلوني وهذَينِ» ، فَاعتَزَلَ بِهِما ثُمَّ أقبَلَ عَلَيهِما فَقالَ : إنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ ، [وأنَا لَكُما حَقُّ نَصيحٍ] ۲۰۱ وأَنَا لَكُما جِدُّ شَفيقٍ ، فَإِن نَظَرتُما لِأَنفُسِكُما نَجَوتُما ، وإن تَرَكتُما ذلِكَ هَلَكتُما وأَهلَكتُما .
قالا : أنتَ النّاصِحُ جَيبا ۲۰۲ ، المَأمونُ عَيبا ، فَهاتِ .
قالَ : أتَعلَمانِ أنَّهُ ما باهَلَ قَومٌ ۲۰۳ نَبِيّا قَطُّ إلّا كانَ مَهلِكُهُم كَلَمحِ البَصَرِ ، وقَد عَلِمتُما ـ وكُلُّ ذي أرِبٍ مِن وَرَثَةِ الكُتُبِ مَعَكُما ـ أنَّ مُحَمَّدا أبَا القاسِم هذا هُوَ الرَّسولُ الَّذي بَشَّرَت بِهِ الأَنبِياءُ عليهم السلام ، وأَفصَحَت بِنَعتِهِ وأَهلِ بَيتِهِ الاُمَناءُ ۲۰۴ ، واُخرى اُنذِرُكُما بِها فَلا تَعشوا عَنها .
قالا : وما هِيَ يا أبَا المُثَنّى ؟
قالَ : اُنظُرا إلَى النَّجمِ قَدِ استَطلَعَ إلَى الأَرضِ ، وإلى خُشوعِ الشَّجَرِ ، وتَساقُطِ الطَّيرِ بِإِزائِكُما لِوُجوهِها ۲۰۵ ، قَد نَشَرَت عَلَى الأَرضِ أجنِحَتَها ، وقاءَت ۲۰۶ ما في حَواصِلِها ، وما عَلَيها للّهِِ عز و جل مِن تَبِعَةٍ ، لَيسَ ذلِكَ إلّا ما قَد أظَلَّ مِنَ العَذابِ ! وَانظُرا إلَى اقشِعرارِ الجِبالِ ، وإلَى الدُّخانِ المُنتَشِرِ ، وقَزَعِ السَّحابِ ، هذا ونَحنُ في حَمارَّةِ القَيظِ ۲۰۷ وإبّانِ الهَجيرِ ! وَانظُروا إلى مُحَمَّدٍ رافِعا يَدَهُ وَالأَربَعَةُ مِن أهلِهِ ۲۰۸ مَعَهُ ، إنَّما يَنتَظِرُ ما تُجيبانِ بِهِ ، ثُمَّ اعلَموا أنَّهُ إن نَطَقَ فوهُ بِكَلِمَةٍ مِن بَهلَةٍ ، لَم نَتَدارَكَ هَلاكا ، ولَم نَرجِع إلى أهلٍ ولا مالٍ .
فَنَظَرا فَأَبصَرا أمرا عَظيما ، فَأَيقَنا أنَّهُ الحَقُّ مِنَ اللّهِ تَعالى ، فَزَلزَلَت أقدامُهُما ، وكادَت أن تَطيشَ عُقولُهُما ، وَاستَشعرا أنَّ العَذابَ واقِعٌ بِهِما .
فَلَمّا أبصَرَ المُنذِرُ بنُ عَلقَمَةَ ما قَد لَقِيا مِنَ الخيفَةِ وَالرَّهبَةِ ، قالَ لَهُما : إنَّكُما إن أسلَمتُما لَهُ سَلِمتُما في عاجِلِهِ وآجِلِهِ ۲۰۹ ، وإن آثَرتُما دينَكُما وغَضارَةَ مِلَّتِكُما ۲۱۰ وشَحَحتُما بِمَنزِلَتِكُم مِنَ الشَّرَفِ في قَومِكُما ، فَلَستُ أحجُرُ عَلَيكُمَا الضَّنينَ بِما نِلتُما مِن ذلِكَ ، ولكِنَّكُما بَدَهتُما مُحَمَّدا بِتَطَلُّبِ المُباهَلَةِ ، وجَعَلتُماها حِجازا وآيَةً بَينَكُما وبَينَهُ ، وشَخَصتُما مِن نَجرانَ وذلِكَ مِن تَأَلّيكُما ، فَأَسرَعَ مُحَمَّدٌ إلى ما بَغَيتُما مِنهُ ، وَالأَنبِياءُ إذا أظهَرَت بِأَمرٍ لَم تَرجِع إلّا بِقَضائِهِ وفِعلِهِ ، فَإِذا نَكَلتُما عَن ذلِكَ ، وأَذهَلَتكُما مَخافَةُ ما تَرَيانِ ، فَالحَظُّ فِي النُّكولِ لَكُما ، فَالوَحا ۲۱۱ ـ يا إخوَتي ـ الوَحا ، صالِحا مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله وأَرضِياهُ ، ولا تُرجِئا ذلِكَ ؛ فَإِنَّكُما ـ وأَنَا مَعَكُما ـ بِمَنزِلَةِ قَومِ يونُسَ لَمّا غَشِيَهُمُ العَذابُ !
قالا : فَكُن أنتَ ـ يا أبَا المُثَنَّى ـ أنتَ الَّذي تَلقى مُحَمَّدا بِكِفالَةِ ما يَبتَغيهِ لَدَينا ، وَالتَمِس لَنا إلَيهِ ابنَ عَمِّهِ هذا لِيَكونَ هُوَ الَّذي يُبرِمُ الأَمرَ بَينَنا وبَينَهُ ، فَإِنَّهُ ذُو الوَجهِ وَالزَّعيمُ عِندَهُ ، ولا تُبطِئَنَّ بِما ۲۱۲ تَرجِعُ إلَينا بِهِ .
وَانطَلَقَ المُنذِرُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ ، أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ الَّذِي ابتَعَثَكَ ، وأَنَّكَ وعيسى عَبدانِ للّهِِ عز و جل مُرسَلانِ . فَأَسلَمَ وبَلَّغَهُ ما جاءَ لَهُ ، فَأَرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام لِمُصالَحَةِ القَومِ ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : بِأَبي أنتَ ، عَلى ما اُصالِحُهُم ؟ فَقالَ لَهُ : رَأيُكَ ـ يا أبَا الحَسَنِ ـ فيما تُبرِمُ مَعَهُم رَأيي .
فَصارَ إلَيهِم ، فَصالَحاهُ عَلى ألفِ حُلَّةٍ وأَلفِ دينارٍ خَرجا في كُلِّ عامٍ ، يُؤَدِّيانِ شَطرَ ذلِكَ فِي المُحَرَّمِ وشَطرا في رَجَبٍ ، فَصارَ عَلِيٌّ عليه السلام بِهِما إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذَليلَينِ صاغِرَينِ ، وأَخبَرَهُ بِما صالَحَهُما عَلَيهِ ، وأَقَرّا لَهُ بِالخَرجِ وَالصَّغارِ .
فَقالَ لَهُما ۲۱۳ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَد قَبِلتُ ذلِكَ مِنكُم ؛ أما إنَّكُم لَو باهَلتُموني بِمَن تَحتَ الكِساءِ ، لَأَضرَمَ اللّهُ عَلَيكُمُ الوادِيَ نارا تَأَجَّجُ ، ثُمَّ لَساقَهَا اللّهُ عز و جلإلى مَن وَراءَكُم في أسرَعَ مِن طَرفِ العَينِ فَحَرَقَهُم تَأَجُّجا .
فَلَمّا رَجَعَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله بِأَهلِ بَيتِهِ وصارَ إلى مَسجِدِهِ ، هَبَطَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ عز و جل يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ : إنَّ عَبدي موسى عليه السلام باهَلَ عَدُوَّهُ قارونَ بِأَخيهِ هارونَ وبَنيهِ ، فَخَسَفتُ بِقارونَ وأَهلِهِ ومالِهِ وبِمَن آزَرَهُ مِن قَومِهِ ، وبِعِزَّتي اُقسِمُ وبِجَلالي ـ يا أحمَدُ ـ ، لَو باهَلتَ ـ بِكَ وبِمَن تَحتَ الكِساءِ مِن أهلِكَ ـ أهلَ الأَرضِ وَالخَلائِقَ جَميعا ، لَتَقَطَّعتِ السَّماءُ كِسَفا وَالجِبالُ زُبَرا ، ولَساخَتِ الأَرضُ فَلَم تَستَقِرَّ أبَدا ، إلّا أن أشاءَ ذلِكَ .
فَسَجَدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، ووَضَعَ عَلَى الأَرضِ وَجهَهُ ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَيهِ حَتّى تَبَيَّنَ لِلنّاسِ عُفرَةُ إبطَيهِ ۲۱۴ ، فَقالَ : شُكرا لِلمُنعِمِ ، شُكرا لِلمُنعِمِ ـ قالَها ثَلاثا ـ .
فَسُئِلَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَن سَجدَتِهِ وعَمّا ۲۱۵ رُئِيَ مِن تَباشيرِ السُّرورِ في وَجهِهِ ، فَقالَ :
«شُكرا للّهِِ عز و جل لِما أبلاني مِنَ الكَرامَةِ في أهلِ بَيتي» ، ثُمَّ حَدَّثَهُم بِما جاءَ بِهِ جَبرَئيلُ عليه السلام . ۲۱۶

1.ما بين المعقوفين أثبتناه من الذريعة فقد ذكر للمؤلّف كتاب المباهلة ( راجع: الذريعة : ج ۱۹ ص ۴۷ الرقم ۲۴۳) .

2.الصَّغار ـ بالفتح ـ : الذلّ والضيم (الصحاح : ج ۲ ص ۷۱۳ «صغر») .

3.الحربُ العَوانُ : التي قُوتِلَ فيها مرّةً بعد مرّة (الصحاح : ج ۶ ص ۲۱۶۸ «عون») .

4.ضويت إليه أضوي ضويا : إذا أويت إليه وانضممت (الصحاح : ج ۶ ص ۲۴۱۰ «ضوا») .

5.دهماء الناس : جماعتهم (الصحاح : ج ۵ ص ۱۹۲۴ «دهم») .

6.الأروسية : الذين يقولون إنّ عيسى عليه السلام ابن اللّه على جهة الاختصاص والإكرام ، ولا يجدون لذلك دفعا (تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل للباقلاني : ص ۱۹۴) .

7.السالوسيّة : لعلّه تصحيف عن السباليوسيّة ، نسبة إلى سابليوس من قساوسة مصرفي القرن الثالث ، أو عن النوء توس : نسبة إلى نوء توس قسّيس في القرن الثالث ( هامش بحار الأنوار : ج ۲۱ ص ۲۸۷) .

8.هم الملكانية أصحاب ملك الروم ، أو الملكائية أصحاب الملكا الذي ظهر بالروم واستولى عليها (المصدر السابق) .

9.في المصدر : «أحد» ، والتصويب من بعض النسخ .

10.آل عمران : ۶۴ .

11.في المصدر : «أبو حامد» ، والتصويب من بحار الأنوار .

12.دبّ على الأرض يدبّ دبيبا ، وكلّ ماشٍ على الأرض دابّة ودبيب . والذرّ ـ جمع ذرّة ـ : وهي أصغر النمل (الصحاح : ج ۱ ص ۱۲۴ «دبب» وج ۲ ص ۶۶۳ «ذرر») .

13.في المصدر : «الزور» ، والتصويب من بحار الأنوار .

14.سَورَةُ الخمر وغيرها : حدّتها (تاج العروس : ج ۶ ص ۵۵۱ «سور») .

15.في المصدر : «وكائن» ، والتصويب من بحار الأنوار .

16.في المصدر : «وصوله» ، والتصويب من بحار الأنوار . وصال عليه : وثب صولاً وصولةً ، يقال : «ربّ قَولٍ أشَدّ مِن صَولٍ» (الصحاح : ج ۵ ص ۱۷۴۶ «صول») .

17.كذا ، وفي بحار الأنوار : «اليراعة» بدل «النزاعة» . ويقال للجبان : يرع ويراعة (الصحاح : ج ۳ ص ۱۳۱۰ «يرع») .

18.في المصدر : «باللعب» ، والتصويب من بحار الأنوار .

19.في المصدر : «أورد» ، والتصويب من بحار الأنوار .

20.الحارث الرائش : مَلِك من ملوك اليمن (الصحاح : ج ۳ ص ۱۰۰۸ «ريش») .

21.قيل لملكٍ من ملوك اليمن : «ذو المنار» ؛ لأنّه أوّل من ضرب المنار [أي العلائم] على الطريق ليُهتدى به (الفائق في غريب الحديث : ج ۳ ص ۳۳۴) .

22.يقال : طعنه فانتظمه : أي اختلّه [واختلّه بمعنى أنفذ الطعنة من الجانب الآخر] ( راجع: الصحاح : ج ۵ ص ۲۰۴۱ « نظم » ) .

23.النَّصل : حديدة السهم والرمح (تاج العروس : ج ۱۵ ص ۷۳۶ «نصل») .

24.الرَّبعُ : المَنزِلُ ودار الإقامة (النهاية : ج ۲ ص ۱۸۹ «ربع») .

25.العِيصُ : الأصلُ (الصحاح : ج ۳ ص ۱۰۴۷ «عيص») .

26.الحَزَنُ : المكانُ الغليظُ الخَشِن ( النهاية : ج ۱ ص ۳۸۰ «حزن») .

27.من الرأي الربيق : أي الرأي الذي عزم عليه ، كأنّه مشدود في ربقة ، أو يلزم العمل به ، كأنّه يجعل في عنق الإنسان في رِبقة ؛ وهي العروة التي يُشدّ بها البهيمة ( بحار الأنوار : ج ۲۱ ص ۳۲۶ ) .

28.بَخَعَ بالحقّ بُخوعا : أقرّ به وخضع له (الصحاح : ج ۳ ص ۱۱۸۳ «بخع») .

29.وهما رَسولا رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى نصارى نجران ، وقد تقدّم ذكرهما .

30.الكَميُّ : الشجاعُ (مجمع البحرين : ج ۳ ص ۱۵۹۶ «كمى») .

31.زيدت الواو من بحار الأنوار .

32.اِربع : أي إرفق بنفسك وكُفّ (الصحاح : ج ۳ ص ۱۲۱۲ «ربع») .

33.نَهَدَ : نهضَ وتقدّمَ (مجمع البحرين : ج ۳ ص ۸۳۹ «نهد») .

34.الوَضمُ : الخَشبةُ أو البارية التي يوضع عليها اللحم تقيه من الأرض (النهاية : ج ۵ ص ۱۹۹ «وضم») .

35.ضَوى : آوى وانضَمَّ (الصحاح : ج ۶ ص ۲۴۱۰ «ضوا») .

36.يَغُذُّ إغذاذا : إذا أسرع في السير (النهاية : ج ۳ ص ۳۴۷ «غذذ») .

37.الأساوِدُ : أي الجماعة المتَفَرِّقَةُ (النهاية : ج ۲ ص ۴۱۸ «سود») .

38.المَكثُور : المَغلوبُ ، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية : ج ۴ ص ۱۵۳ «كثر») .

39.الاصطلام : الاستئصال (الصحاح : ج ۵ ص ۱۹۶۷ «صلم») .

40.جاء البيت الأوّل هكذا في المصدر : متى ما تقد بالباطل الحقّ بابهوإن قلت بالحقّ الرواسي ينقد وفيه تصحيف ، والتصويب من بحار الأنوار .

41.البارقليط : قال القاضي : هو اسمه صلى الله عليه و آله في الإنجيل ؛ ومعناه روح القدس . وقال ثعلب : الذي يفرّق بين الحقّ والباطل ، وقيل : الحامد ، وقيل : الحمّاد (سبيل الهدى والرشاد : ج ۱ ص ۴۳۸) .

42.في المصدر : «واُذنا» ، والتصويب من بحار الأنوار .

43.لا أباً لك : أكثر ما يُذكر في المدح ؛ أي لا كافي لك غير نفسك ، وقد يذكر في معرض الذمّ (النهاية في غريب الحديث : ج ۱ ص ۱۹ «أبا») .

44.أرَمَّ : أي سَكَتَ (النهاية : ج ۲ ص ۲۶۷ «رمم») .

45.في المصدر : «تقعد» ، والتصويب من بحار الأنوار .

46.وَجَفَ : اضطرَبَ وسار سريعا (مجمع البحرين : ج ۳ ص ۱۹۱۱ «وجف») .

47.في بحار الأنوار : «أعتابا» بدل «اعتبارا» .

48.نجم الشيء ينجم نجوما : ظهر وطلع (الصحاح : ج ۵ ص ۲۰۳۹ «نجم») .

49.في بحار الأنوار : «ويكون بعد ذلك قرنٌ» بدل «ويخلو أنّ بعد ذلك قرنٌ» .

50.للّه أبوك : في معرض المدح والتعجّب ؛ أي أبوك للّه خالصا حيث أنجب بك وأتى بمثلك (النهاية : ج ۱ ص ۱۹ «أبا») .

51.الانصرام : الانقطاع ... والتصرّم : التقطّع (الصحاح : ج ۵ ص ۱۹۶۵ «صرم») .

52.في المصدر : «بها» ، والتصويب من بحار الأنوار .

53.في المصدر : «سنته» ، والتصويب من بحارالأنوار .

54.الوني : الضعف والفتور والكلال والإعياء (تاج العروس : ج ۲۰ ص ۳۱۷ «وني») .

55.في بحار الأنوار : «العِزَّة» بدل «الغِرَّة» .

56.الفهه والفهاهة : العيّ (الصحاح : ج ۶ ص ۲۲۴۵ «فهه») .

57.يَرحضُها : أي يغسلها (النهاية : ج ۲ ص ۲۰۸ «رحض») .

58.الفَواقُ : ما بين الحلبتين من الوقت ـ أي قليلاً من الوقت ـ (الصحاح : ج ۴ ص ۱۵۴۶ «فوق») .

59.في بحار الأنوار : «وعِيرُكُم» .

60.النُّجعة : طلب الكلأ في موضعه (تاج العروس : ج ۱۱ ص ۴۶۹ «نجع») .

61.الثَمدُ : الماء القليل (النهاية : ج ۱ ص ۲۲۱ «ثمد») .

62.مجّ الرجل الشراب من فيه : إذا رمى به (الصحاح : ج ۱ ص ۳۴۰ «مجج») .

63.جاشَ : أي زَخَرَ وامتدّ (الصحاح : ج ۳ ص ۹۹۹ «جيش») .

64.تحيّر المكان بالماء واستحار : إذا امتلأ (الصحاح : ج ۲ ص ۶۴۱ «حير») .

65.الكَلمُ : الجراحة ، والجمع كُلوم وكِلام (الصحاح : ج ۵ ص ۲۰۲۳ «كلم») .

66.الركيُّ : البئرُ (النهاية : ج ۲ ص ۲۶۱ «ركا») .

67.الوَشَلُ : الماءُ القَليلُ (النهاية : ج ۵ ص ۱۸۹ «وشل») .

68.يقال : بَضَّ الماءُ : إذا قطر وسال (النهاية : ج ۱ ص ۱۳۲ «بضض») .

69.في بحارالأنوار : «ويؤثّل» بدل «يؤهّل» . والتأثيل : التأصيل ، قال ابن الأثير : أثلة الشيء : أصله (النهاية : ج ۱ ص ۲۳ «أثل») .

70.في بحار الأنوار : «كفؤا» بدل «كُفّا» .

71.دَحاها : بَسَطَها (المصباح المنير : ص ۱۹۰ «دحا») .

72.غَمَصَ : أي استَصغَرَ . وغَمَصَ النعمَةَ : لم يشكرها (الصحاح : ج ۳ ص ۱۰۴۷ «غمص») .

73.من سَلبِ العقل لا سَلبِ البصر ؛ من قولهم : كمُهَ الرّجُل ؛ إذا سُلِبَ عقله ( راجع : تاج العروس : ج ۱۹ ص ۸۷ « كمه » ) .

74.المِحال : الكيد وروم الأمر بالحيل (لسان العرب : ج ۱۱ ص ۶۱۶ «محل») .

75.إضافة يقتضيها السياق .

76.الخَرّاصُ : الكَذّابُ (الصحاح : ج ۳ ص ۱۰۳۵ «خرص») .

77.وَهِلَ : أي غَلِطَ (المصباح المنير : ص ۶۷۴ «وهل») .

78.رجلٌ حثيثٌ وحَثوث : حادٌّ سريع في أمره ، كأنّ نفسه تحثّه (تاج العروس : ج ۳ ص ۱۸۸ «حثث») . وفي بحار الأنوار : «جنيبا ـ يعني غريبا ـ » بدل «حثيثا» .

79.ذَلَقُ اللسان : حِدّته (لسان العرب : ج ۱۰ ص ۱۰۹ «ذلق») .

80.في بحار الأنوار : تستخمّ بدل «تَستَحِمُّ» .

81.نَغل قلبه عليَّ : أي ضغن ، يقال : نغلت نيّاتهم ؛ أي فسدت (الصحاح : ج ۵ ص ۱۸۳۲ «نغل») .

82.وخلّاك ذمّ : أي اُعذرت وسقط عنك الذمّ (النهاية : ج ۲ ص ۷۶ «خلل») .

83.في المصدر : «برزت» ، والتصويب من بحار الأنوار .

84.في المصدر : «إنّه» ، والتصويب من بحار الأنوار .

85.في المصدر : «نذكر» ، والتصويب من بحار الأنوار .

86.في المصدر : «وفزعت» ، والتصويب من بحار الأنوار .

87.في المصدر : «وجاورتها ... وحاورتنا» بدل «وحاورتنا ... حوارنا» ، والتصويب من بحار الأنوار .

88.الحَميم : القريب ، والجمع أحِمّاء (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۱۵۲ «حمم») .

89.في المصدر : «وتباعة وسيما» ، والتصويب من بحار الأنوار ؛ أي على من كان أقرب منهم من جهة المتابعة . والبيت : النسب .

90.السَّبت : الدهر (الصحاح : ج ۱ ص ۲۵۰ «سبت») .

91.يقال : «فعل ذلك بعد لَأيٍ» أي بعد شدّةٍ وإبطاء (الصحاح : ج ۶ ص ۲۴۷۸ «لأي») .

92.في المصدر : «النعف» ، والتصويب من بحار الأنوار . والنغف : دود يكون في اُنوف الإبل (النهاية : ج ۵ ص ۸۷ «نغف») .

93.القعسريّ : الصلِبُ الشديد (لسان العرب : ج ۵ ص ۱۱۰ «قعسر») .

94.في المصدر : «يدهنون» ، والتصويب من بحار الأنوار .

95.في المصدر : «يستأنس» ، والتصويب من بحار الأنوار .

96.الشِصبُ : الشِّدَّةُ والجدب (لسان العرب : ج ۱ ص ۴۹۵ «شصب») .

97.راش يَريشُ : أي يعينُه (النهاية : ج ۲ ص ۲۸۸ «ريش») .

98.حُمَّةُ : سُمُّ كلِّ شيء يلدغ أو يلسع (المصباح المنير : ص ۱۵۴ «حمم») .

99.الجويريّة : تصغير الجارية . واللكع يطلق على الصغير ؛ أي جارية صغيرة ( راجع : النهاية : ج ۴ ص ۲۶۸ «لكع») .

100.الاُفعُوان ـ بالضمّ ـ : ذَكَر الأفاعي (النهاية : ج ۱ ص ۵۵ «أفع») .

101.الباقِرُ : جماعة البَقَرِ مع رُعاتِها (لسان العرب : ج ۴ ص ۷۳ «بقر») .

102.اقتصصت الحديث : رويته على وجهه ، وقد قصّ عليه الخبر قصصا (الصحاح : ج ۳ ص ۱۰۵۱ «قصص») .

103.في بحار الأنوار : «الجناب» بدل «الجنان» .

104.الطِرسُ : الصحيفة ( المصباح المنير : ص ۳۷۱ « طرس » ) .

105.أي يأتي كلّ منهما عقيب صاحبه .

106.البذاذة : رثاثة الهيئة (لسان العرب : ج ۳ ص ۴۷۷ «بذذ») .

107.الرجرجة : الاضطراب (الصحاح : ج ۱ ص ۳۱۷ «رجرج») . والطغام : أوغاد الناس (الصحاح : ج ۵ ص ۱۹۷۵ «طغم») .

108.ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .

109.بُوح : الشمس ؛ سُمّيت بذلك لظهورها (لسان العرب : ج ۲ ص ۴۱۶ «بوح») .

110.القذع : الخنا والفحش ... يقال : قذعته وأقذعته ؛ إذا رميته بالفحش وشتمته (الصحاح : ج ۳ ص ۱۲۶۱ «قذع») .

111.في المصدر : «قامت به ...» ، والتصويب من بحار الأنوار .

112.في المصدر : «واحد لنبي وواحد رسول واحد» بدل «ولنبي واحد ورسول واحد» ، والتصويب من بحار الأنوار .

113.النشط : اللسع باختلاسٍ وسرعةٍ، وكلّ شيء اختُلس فقد انتشط (الفائق في غريب الحديث : ج ۲ ص ۲۷۷ «ضحضح») .

114.الدهارِسُ : الدواهي (لسان العرب : ج ۶ ص ۸۹ «دهرس») .

115.في بحار الأنوار : «أو سوءة» بدل «أو سوء» .

116.في بحار الأنوار : «عزماتك» بدل «غرماتك» .

117.في المصدر : «... حجرا وهاجما أنا ذا آكد» ، والتصويب من بحار الأنوار .

118.في بحارالأنوار : «انفصمت» بدل «انقضّت» .

119.الأمَم : اليسير (النهاية : ج ۱ ص ۶۹ «أمم») .

120.في بحار الأنوار «أشدتما بهذه المأثرة لأحمد وكرّرتما بها القول وهي» بدل «أنشدتما» .

121.في المصدر : «أليسَ» ، والتصويب من بحار الأنوار .

122.الألَدُّ : الخصم الجدل الشحيح الذي لا يزيغ إلى الحقّ ، وجمعه لُدّ ولِداد (لسان العرب : ج ۳ ص ۳۹۱ «لدد») .

123.الأعضب : المكسور القرن الداخل ، والأعضب من الرجال : الذي ليس له أخٌ ولا أحد (لسان العرب : ج ۱ ص ۶۰۹ «عضب») .

124.أذدت الرجل : أعنته على ذياد إبله ، ورجل ذائد وذوّاد ؛ أي حامي الحقيقة (الصحاح : ج ۲ ص ۴۷۱ «ذود») .

125.المداهنة كالمصانعة ، والادّهان مثله (الصحاح : ج ۵ ص ۲۱۱۶ «دهن») .

126.الحاشِرُ : الذي يُحشَرُ الناس خَلفَهُ وعلى مِلّتِهِ دون مِلَّةِ غيره (النهاية : ج ۱ ص ۳۸۸ «حشر») .

127.البلوج : الإشراق ... وصبح أبلج ؛ أي مشرق مضيء (الصحاح : ج ۱ ص ۳۰۰ «بلج») .

128.في المصدر : «وذلك لمّا خَلَّقَتِ الأرضُ ورَكَدَتِ الشمسُ» وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار . وتحليق الشمس : ارتفاعها .

129.القيظ : صميم الصيف (لسان العرب : ج ۷ ص ۴۵۶ «قيظ») .

130.هكذا وردتا في المصدر : «قضّ ... قصّه» ، وفي بحارالأنوار : «فضَّ ... فضّه» ، وفي بعض النسخ «قصّ» . والقَضّ : الكسر ، واستعمل في سرعة الإرسال . وكذلك الفَضّ فهو بمعنى الكسر أيضا ( راجع : الفائق في غريب الحديث : ج ۳ ص ۱۰۷ «قضض» و ج ۲ ص ۳۲۳ «فضض») . وأمّا القصّ فمعلوم . وعلى أيّ حال فالمراد : اقطع الحديث في هذا الأمر فقد أكثرت فيه وأمللت .

131.ربّ كلّ شيء : مالكه (الصحاح : ج ۱ ص ۱۳۰ «ربب») .

132.الإرب : الحاجة (الصحاح : ج ۱ ص ۸۷ «إرب») .

133.فرط في الأمر يفرط فرطا : أي قصّر فيه وضيّعه حتّى فات (الصحاح : ج ۳ ص ۱۱۴۸ «فرط») .

134.في المصدر : «أوّلهم» ، والتصويب من بحار الأنوار .

135.في المصدر : «فآياته» بدل «فأنا به» ، والتصويب من بحار الأنوار .

136.البُهلول : العزيز الجامع لكلّ خير . والبُهلول ـ أيضا ـ : الحَييّ الكريم (لسان العرب : ج ۱۱ ص ۷۳ «بهل») .

137.في المصدر : «لكنّكما» ، والتصويب من بحار الأنوار .

138.الفلج : الظفر والفوز (الصحاح : ج ۱ ص ۳۳۵ «فلج») .

139.العِلجُ : الرجل القويّ الضخم (النهاية : ج ۳ ص ۲۸۶ «علج») .

140.الزيادة من بحارالأنوار .

141.رَجُلُ صِدقٍ : أي نِعمَ الرجل هو . ورَجُلٌ صَدقٌ : نقيض رَجلٌ سَوءٌ ( راجع : لسان العرب : ج ۱۰ ص ۱۹۴ «صدق» ) .

142.في المصدر : «طغاتنا» ، والتصويب من بحار الأنوار . والطَّغام : أوغاد الناس وأرذالهم (تاج العروس : ج ۱۷ ص ۴۴۱ «طغم») .

143.في بحار الأنوار : «ليفتق» .

144.الخَوَلّيُّ : القَيِّمُ بأمر الإبل وإصلاحها ، من التخوّل : التعهّدُ وحسنُ الرعاية (النهاية : ج ۲ ص ۸۸ «خول») .

145.في المصدر : «بيّنا» ، والتصويب من بحار الأنوار .

146.في المصدر : «وانبعاث» ، والتصويب من بحار الأنوار .

147.صَغا إليه : مالَ ( لسان العرب : ج ۱۴ ص ۴۶۱ «صغا») .

148.شمسَ لي فلانٌ : إذا أبدى لك عداوتَه (الصحاح : ج ۳ ص ۹۴۰ «شمس») .

149.فلانٌ لا يُفتاتُ عليه : أي لا يُعمل شيءٌ دونَ أمرِه (الصحاح : ج ۱ ص ۲۶۰ «فوت») .

150.في بحار الأنوار : «يستبينان» بدل «يستبين» .

151.في المصدر : «فواصلهما» ، والتصويب من بحار الأنوار .

152.الأرج والأريج : توهّج ريح الطيب (الصحاح : ج ۱ ص ۲۹۸ «أرج») .

153.في المصدر : «شبيه» ، والتصويب من بحارالأنوار .

154.في المصدر : «متفاوتون» ، والتصويب من بحار الأنوار .

155.في المصدر : «وأرب» ، والتصويب من بحار الأنوار .

156.البُهر ـ بالضمّ ـ : تتابع النفس ، وبالفتح المصدر ، يقال : بَهَرَه الحملُ يَبهره بهرا ؛ أي أوقع عليه البهر فانبهر ؛ أي تتابع نفسه (الصحاح : ج ۲ ص ۵۹۸ «بهر») .

157.المضارعة : المشابهة (الصحاح : ج ۳ ص ۱۲۴۹ «ضرع») .

158.في الطبعة المعتمدة : «وولي» بدل «ووحيي» ، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية و بحار الأنوار .

159.أي قرابتهم ، من الحميم بمعنى القريب ( راجع : الصحاح : ج ۵ ص ۱۹۰۵ «حمم») .

160.في الطبعة المعتمدة : «بعدي» ، وما أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية . وفي بحار الأنوار : «مِن بَعدُ» .

161.في طبعة دار الكتب الإسلامية : «والاُساةَ» .

162.في الطبعة المعتمدة : «وجعل» ، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار .

163.في بحار الأنوار : «لصلبه» بدل «الصلبيّة» .

164.في المصدر «في» والتصويب من بحارالأنوار .

165.أسبَرَهُ : اِختبره (النهاية : ج ۲ ص ۳۳۳ «سبر») .

166.صَرم : أي انقطاع وانقضاء (النهاية : ج ۳ ص ۲۶ «صرم») .

167.لِحَسَكَة (خ ل) . والحَسَكَة : الحِقد والعداوة . يقال : في قلبه عَلَيَّ حَسَكَة : أي ضغن وعداوة (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۵۱۱ «حسك») .

168.في المصدر «يجد» ، والتصويب من بحارالأنوار .

169.في بحار الأنوار : «ونظر» بدل «ونظرهم» .

170.أصل الحجزة : موضع شدّ الإزار ... فاستعار للاعتصام والالتجاء والتمسّك بالشيء والتعلّق به (النهاية : ج ۱ ص ۳۴۴ «حجز») .

171.في الطبعة المعتمدة : «عليهم» ، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار .

172.ما بين المعقوفين أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار .

173.نتشت الشيء بالمنتاش وهو المنقاش : أي استخرجته به (الصحاح : ج ۳ ص ۱۰۲۱ «نتش») .

174.في بحار الأنوار : «بصلواتك» بدل «لصلواتك» .

175.في طبعة دار الكتب الإسلامية : «حسناتي» بدل «حناني» .

176.في المصدر : «اُوتيته» ، والتصويب من بحار الأنوار .

177.في المصدر : «فيما» بدل «قيّما» والتصويب من بحار الأنوار .

178.تَسنيم : هو عَينٌ في الجنّة ، وهو أشرف شراب في الجنّة (مجمع البحرين : ج ۲ ص ۸۹۱ «سنم») .

179.الفَنَن : الغُصنُ وما تَشَعَّبَ منه ( راجع : لسان العرب : ج ۱۳ ص ۳۲۷ «فنن») .

180.في المصدر «استرات» والتصويب من بحار الأنوار . والاستراثة : الاستبطاء ، استفعل من الريث ، يقال : راث علينا خبر فلان ؛ إذا أبطأ ( راجع : النهاية : ج ۲ ص ۲۸۷ «ريث») .

181.في المصدر «سَرَجَها» وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .

182.عمدت للشيء أعمدت عمدا : قصدت له (الصحاح : ج ۲ ص ۵۱۱ «عمد») .

183.التفثُ : التنظيف من الوسخ (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۲۲۶ «تفث») .

184.الشَنُّ : صبُّ الماء المنقطع (النهاية : ج ۲ ص ۵۰۷ «شنن») .

185.الأتحمّي : ضرب من البرود (الصحاح : ج ۵ ص ۱۸۷۷ «تحم») .

186.المنسج من الفرس : أسفل من حاركه ... وقيل : هو ما بين العرف وموضع اللبد (تاج العروس : ج ۳ ص ۴۹۸ «نسج») .

187.الرزداق : لغة في تعريب الرستاق . والرزداق السطر من النخيل ، والصفّ من الناس (الصحاح : ج ۴ ص ۱۴۸۱ «رزدق») .

188.في بحار الأنوار : «تَشوَّفَهم» بدل «تشرّفهم» .

189.أمشاجٍ : أي أخلاطٍ من الدم (مفردات ألفاظ القرآن : ص ۷۶۹ «مشبح») .

190.يس : ۸۲ .

191.آل عمران : ۵۹ .

192.آل عمران : ۶۱ .

193.في بحار الأنوار : «نزلوا» .

194.في بحار الأنوار : «والتمسكن» بدل «والتمسّك» .

195.فَلَجَ : ظَفَرَ بِما طَلَبَ (المصباح المنير : ص ۴۸۰ «فلج») .

196.قال العلّامة المجلسي قدس سره : والأظهر «شجنة» بالشين المعجمة والنون ، كما في بعض النسخ . قال في النهاية : «الرحم شجنة من الرحمن» ؛ أي قرابة مشتبكة كاشتباك العروق، شبّهه بذلك مجازا واتّساعا . وأصل الشجنة ـ بالكسر والضمّ ـ : شعبة من غصن من غصون الشجرة (بحار الأنوار : ج ۲۱ ص ۳۳۵) .

197.مَتَعَ النهارُ : ارتَفَعَ (الصحاح : ج ۳ ص ۱۲۸۲ «متع») .

198.في المصدر : «الناصح حبيبا» ، والتصويب من بحار الأنوار . يقال : رجلٌ ناصحُ الجَيب : أي نقيّ الصدر ، ناصح القلب ، لا غشّ فيه (لسان العرب : ج ۲ ص ۶۱۶ «نصح») .

199.في المصدر : «يوم» بدل «قوم» ، والتصويب من بحار الأنوار .

200.في المصدر : «وأفصحت ببيعتهم وأهل بيتهم الاُمناء» ، والتصويب من بحار الأنوار .

201.في المصدر : «لوجوههما» ، والتصويب من بحار الأنوار .

202.في المصدر : «وفات» ، والتصويب من بحار الأنوار .

203.حمارَّة القَيظ : أي شدّة الحَرّ (النهاية : ج ۱ ص ۴۳۹ «حمر») .

204.في المصدر «أهل» ، والتصويب من بحارالأنوار .

205.في بحار الأنوار : «في عاجلةٍ وآجلةٍ» .

206.في طبعة دار الكتب الإسلامية و بحار الأنوار : «أيكتكما» بدل «ملّتكما» .

207.الوَحا الوَحا : أي السرعة السرعة (النهاية : ج ۵ ص ۱۶۳ «وحا») .

208.في المصدر : «به ما» بدل «بما» ، والتصويب من بحارالأنوار .

209.في المصدر : «له» بدل «لهما» ، والتصويب من بحار الأنوار .

210.العفرة : بياضٌ ليس بالناصع ، ولكن كلَون عفر الأرض ؛ وهو وجهها (النهاية : ج ۳ ص ۲۶۱ «عفر») .

211.في المصدر : «ممّا» ، والتصويب من بحارالأنوار .

212.الإقبال : ج ۲ ص ۳۱۰ ، بحار الأنوار : ج ۲۱ ص ۲۸۶ .

  • نام منبع :
    دانشنامه قرآن و حديث 16
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری: جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    22
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 66662
صفحه از 579
پرینت  ارسال به